eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
³⁸⁰تایی شدن مون مبارک💋💋😍😍❤️❤️
انشالله ¹کا شدن مون🍒
حالا میریم برای ³⁹⁰تا شدن
دوستان گلم یه حل کوچیک بدین بشیم ۳۹۰😁خدا خیرتون بده🌸☺️
«خدا‌به‌آنچه‌که مستحق‌قلب‌هایمان‌باشد،آگاه‌است...»💛🌼 @dokhtarane_mahdavi313
انگیزشی‌جات🌿 @dokhtarane_mahdavi313
شبیه زهرا شدن اتفاقے نیست...!♥️🤚 @dokhtarane_mahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم مهدی مکرمی بعد از ۶ سال پیکر پاکش تفحصو به مشهد امد درامامزاده سید محمد گنبدخشتی دفن شد . ببینید هیچ تغییر نکرده‌ان شالله شفاعتمون کنه پیش امام حسین علیه السلام شادی روح همه شهدا صلوات بفرستید کلیپ مدافع حرم... @dokhtarane_mahdavi313
دخترای های گل من سعی کردم چیز هایی که شما خواسته بودید رو بزارم☺️امیدوارم راضی باشید بازم چیزی خواستید بگید حتما میزارم.
هدایت شده از S.Rasoli
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از روی صندلی بلند شدم و گل هایی که خریده بودیم رو برداشتم تا بچینم روی قبر حدیثه ...رفتم و جلو و نشستم‌. سبحان:می خواین گل ها رو بچینید؟ –بله. سبحان:پس لطف کنید اون گل هایی که ما هم خریدیم رو بچینید. اون سمت رو نگاه کردم گل هایی رنگارنگ چیده شده بود. اون ها رو برداشتم و آوردم و شروع کردم به چیدن. تینا اومد تا به من کمک کنه و با کمک هم شروع به چیدن گل ها روی قبر کردیم. همین که داشتیم با تینا گل ها رو می چیدیم سبحان هم اومد و خودش رو قاطی کار ما کرد و سه نفری خیلی زیبا گل ها رو چیدیم. بعد حلوا و خرما ها رو با کمک سبحان پخش کردیم . حدودا ساعت ۱۲ بود که از بهشت زهرا به سمت خونه ی خاله الناز حرکت کردیم. وقتی رسیدیم به خونه شون من رفتم و توی اتاق لباسی که خونه ی خاله الناز اینا داشتم رو تن کردم. یک شومیز مشکی با دامن مشکی و شال مشکی‌. کم کم مهمون ها اومدن ‌. اول از همه پریسا خانم عمه ی حدیثه اومدن و بعد بقیه مهمون ها. خونه خیلی شلوغ بود و پذیرایی کردن از اون ها آدم سخت بود. من و مامان و چند تا دیگه از خانوم ها پذیرایی می کردیم. بعد که از همه ی مهمان ها پذیرایی کردیم من رفتم توی حیاط،بعضی از جوون ها توی حیاط مشغول صحبت بودن و بچه ها داشتن بازی می کردند. آروم آروم رفتم طرف دخترا هایی که روی صندلی کنار حیاط نشسته بودند و داشتن حرف میزدن. بعضی هاشون رو کمی می‌شناختم و با بعضی هاشون هم هیچ آشنایی نداشتم ولی می دونستم همشون از فامیل های پدریه حدیثه هستند. بهش می خورد هم سن و سال خودم باشن... –سلام وقتی سلام کردم صحبت رو گذاشتن و کنار و و بهم خیره شدن بعد یکی شون جواب داد:علیک سلام. –معرفی میکنید دخترا. اول از همه همون دختری که جوابم رو داد معرفی کرد:اسم من مانیا هست و ۱۶سالمه. بعد یکی دیگه خودش رو معرفی کرد:منم آیدا هستم ۱۷ساله نفر بعدی دختره ریز نقش و بسیار لاغری بود که با صدای بسیار نازکش خودش رو معرفی کرد:منم ناهید هستم و ۱۵سالمه بعد نوبت به دختر بسیار خوشگلی رسید که چشم های عسلی داشت و موهای قهوه ای :من ساناز هستم و ۱۸سالمه خیلی ازش خوشم اومده بود هم‌صورت خیلی نازی داشت و صداش خیلی زیبا بود‌. –منم پارمیس هستم بچه ها و ۱۶سالمه . نشستم کنار ساناز. و مشغول صحبت شدیم. @dokhtarane_mahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[♥️🔗] پنجره فولاد تو دوای هر چی درده•••😊✨🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا♡ بال پرواز و شوق رهایی لطفا:) @dokhtarane_mahdavi313