‹💕🔗›
.
•
شھیدحججۍمیـگفت:↯
یھوقتـایۍدلڪندناز
یھسـرےچیـزاۍِ"خـوب"
باعـثمیشھ..
چیـزاۍِ"بهترے"
بدسـتبیاریم..
بـراےِرسیـدن بھ
مھـدےِزهـرا"عج"
ازچـۍدلڪندیم؟!🖐🏻😊
#ڪلام_شهدا🌿
شھید رسولخلیلے🌿
♦️ این دنیا با تمام زیبایے ها
محلگذر استـــــ و تمامے ما باید برویم،
و راه این استـــــ ... دیر یا زود فرقے نمےڪند؛
اما چه بهتر ڪه زیبا برویم...•
تا وقتی که زمان ازدواجتون نرسیده، دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید، چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی میکشید..👌🏻
- شهیدابراهیمهادی
🔴 معرفی فعالیت های کانال
✅ کانـال برتــر حجاب
✅ برگزیده رصدنمای فضای مجازی
✍دلنوشته های حجاب فاطمی
💑عاشقانه های مذهبی
🕵♀پاسخ به تمام شُبَهات حجاب
🎥کلیپ وماجراهای دختران متحول شده
همه در کانال👇🏻👇🏻👇🏻
🌸 حجاب فاطمی³¹³❥ 🌸
🆔 @hajab_fatamii_313
😍😍😍😍😍😍
امسال با این طرح مهمون دلاتون میشیم
🌱 روز دختــر ❥ اشتراک حس خوب ریحانگی
#فرشتگان_سرزمین_من
#آتش_به_اختیار_دختــرانه
بزرگ ترین پویش دختــرانه کشور
همزمان در سراسر کشور 😍
✅ معرفی فعالیت های کانال 👇
🔴
#کانال_برتر_حجاب_فاطمی🌸
🆔 @hajab_fatamii_313
جانمونید از لشکر فرشتگان امسال 😱😱🏃🏻♀️🏃🏻♀️
رسیده عید صیام و نیامدی آقا
جهان نموده قیام و نیامدی آقا ...
▪️تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
کانال اللهم عجل لولیک فرج [زمینه سازان ظهور]
کانالی پر از فعالیت های مذهبی و مهدوی است
لطفا به کانال ما بپیوندید
@zaminesazanezohore
یا مهدی بگو و به عشق حضرت مهدی (عج)عضو کانال شو🙏🌺
#چادرانہ
#پروفایل
براے«چـــادر»🌊
بایدبہآسماننگاہڪرد⛈❄
براےچادروحجاب
بہڪنایہاطرافیانت 🎃
نگاہنڪن✖🤗
«آسمانےشدن»بهاءدارد🏝
یادتباشد🐣⛲
«بهشت»رابہبهاءمیدهند⛵🌈
نہبہبهانہ✖
💙به رنگ فیروزه ای💙
https://eitaa.com/ipqtfgu
لینک ناشناسمون👇
https://harfeto.timefriend.net/16199604472794
حرف های قشنگتون رو در ناشناس به ما بگید😍
#رهبـرانہ‹❤️•🌹›
-تاوقتی رهبرملبخندمیزنه
مندلم♥️
باهیچی نمیلرزه
💙به رنگ فیروزه ای💙
https://eitaa.com/ipqtfgu
❤️برخی خصایص و ویژگی های امام زمان (عج) مطابق احادیث و روایات عبارتند از:
👈از خاندان و ذریه پیامبر است
👈نهمین فرزند از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است
👈اسم پدرش حسن (علیه السلام) است
👈دوازدهمین امام و خاتم الائمه است
👈دارای دو غیبت صغری و کبری
👈زمین را پر از عدل و داد میکند پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده باشد
👈گذشت روزگار او را پیر نمی کند
👈دشمنان خدا را میکشد و زمین را از شرک و ظلم پاک میکند
👈دین خدا را آشکار و اسلام حقیقی را در روی زمین گسترش میدهد و فرمانروای روی زمین میشود
👈با شمشیر قیام میکند
👈دارای نسبتهایی از انبیاست که از آن جمله غیبت است
👈روش او سیره پیامبر است
👈پس از آنکه مردم در آزمایش های سخت واقع شوند ظهور میکند
👈وقتی حضرت مهدی ظهور کند حضرت عیسی نازل میشود و پشت سرش نماز میخواند
👈پیش از ظهورش بدعت ها و ظلم و گناه و تجاهر به فسق و فجور رایج میشود
👈هنگام ظهورش منادی آسمان به نام او و پدرش ندا میکند که همه آن را میشنوند و ظهور آن حضرت را اعلام میکنند
#تلنگرانہ🌱
روخودتونجورےکارکنید
کهـاگریکگناهی همکردید
گریتونبگیـره:)🍂
#شهید_جهاد_مغنیه📿
#تهذیب_نفس
✅دو حدیث در باب صلوات
✍رسول خدا (ص) فرموند:
1⃣هر کس در کتابی یا نوشته ای بر من صلوات بنویسد ، تا زمانی که نام من در کتاب هست فرشتگان پیوسته برای او از درگاه حق طلب آمرزش می کنند.
✍حضرت محمد(ص)فرمودند:
2⃣هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد ، بر خدا لازم می شود که گناهان او را بیامرزد،در همان روز یا همان شب.
📚1-داستان های صلوات ص 12
📚2-داستانهای صلوات،ص8،
❁اللَّهمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّدوعجِّل فَرَجَهُم
#تلنگرانہ🌱
روخودتونجورےکارکنید
کهـاگریکگناهی همکردید
گریتونبگیـره:)🍂
#شهید_جهاد_مغنیه📿
#تهذیب_نفس
بزرگترین درد واسه یه دختر وقتیه که ....
💙به رنگ فیروزه ای💙
https://eitaa.com/ipqtfgu
᪥•﷽•᪥
سلام صبح تون به خیر🌸🌈
دستها روی ❤️ هاتون میخوایم سلام بدیم
🌼 سلام آقاجان یاصاحب الزمان
خدادرظهورشماتعجیل کند
کمکم کنید امروزازیادتان غافل نشم🌷
ای حاضری که از دیده هاپنهانی🌱
#میخوام_یارت_بشم
✅امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کسی این دعا را در چهل صبح بخواند، از یاران قائم ما میشود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر خارج میکندتادرخدمت آن حضرت باشدوبه ازای هر کلمه هزارحسنه به اومیدهد وهزارگناهش رامحو میکند.»
🌕 زمان خواندن دعای عهد:
صبح به لحاظ فقهی از طلوع فجر صادق تا طلوع خورشید محسوب می شود. ولی عرفاً تا یکی دو ساعت از بر آمدن آفتاب را هم شامل می شود. لذا تا حدود 2 ساعت بعد از طلوع آفتاب هم عرفا صبح محسوب میشود و امکان خواندن دعای عهد هست.
قسمت چهل و پنجم: کارنامه ات را بیاور
.
.
تا شب، فقط گریه کرد…
کارنامه هاشون رو داده بودن، با یه نامه برای پدرها!! بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره…
.
– مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر …
خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه!
.
.
اون شب، زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید… تا صبح خوابم نبرد، همه اش به اون فکر می کردم …
خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟
هر چند توی این یه سال، مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست…
.
.
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد… با اولین الله_اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت…
نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز…
خیلی خوشحال بود…
مات و مبهوت شده بودم…
نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش…
.
.
دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم…
اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست…
.
.
– دیشب بابا اومد توی خوابم…
کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد…
بعد هم بهم گفت…
زینب بابا!
کارنامه ات رو امضا کنم؟
یا برای کارنامه عملت از حضرت_زهرا (س) امضا بگیرم؟
منم با خودم فکر کردم دیدم،
این یکی رو که خودم بیست شده بودم …
منم اون رو انتخاب کردم…
بابا هم سرم رو بوسید و رفت…
.
.
.
مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم…
اشک توی چشمم…
حتی نمی تونستم پلک بزنم… .
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم …
قلم توی دستم می لرزید…
توان نگهداشتنش رو هم نداشتم …
#ادامه_دارد
قسمت چهل و ششم: گمانی فوق هر گمان
.
.
اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد…
علی کار خودش رو کرد، اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد…
با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد، حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد قبل از من با زینب حرف می زدن…
بالاخره من بزرگش نکرده بودم…
.
.
وقتی هفده سالش شد ،خیلی ترسیدم …
یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد…
می ترسیدم بیاد سراغ زینب اما ازش خبری نشد…
.
دیپلمش رو با معدل بیست گرفت و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد… .
توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود…
پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود… .
هر جا پا می گذاشت از زمین و زمان براش خواستگار میومد…
خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود…
مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد، دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید… اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت…
اصلا باورم نمی شد… گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن…
زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود…
.
.
.
سال هفتادو پنج، هفتاد و شش تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود…
همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد
و نتیجه اش، زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد… .
.
مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران، پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید…
.
هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری،پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد…
ولی زینب، محکم ایستاد…
به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت…
اما خواست خدا در مسیر دیگه ای رقم خورده بود…
چیزی که هرگز گمان نمی کردیم…