eitaa logo
سُلالہ..!
265 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشہ🙂💕
سُلالہ..!
همیشہ🙂💕
💕.|خدا‌را‌فراموش‌نکن، ‌همانطور‌کہ‌او‌تو‌را‌فراموش‌نمےکند. در‌همان‌لحظاتے‌کہ‌حس‌مےکنے‌همہ‌تو‌را‌نادیدہ‌گرفتہ، وبہ‌فراموشے‌سپرده‌اند، خداست‌کہ‌دستت‌را‌مےگیرد|.💕
گویند روزی دزدی بسته‌ای دزدید که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. رفقایش او را گفتند: چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می‌کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی‌دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می‌یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
موافقید ݘراغ کانالۆ خآمۆݜ کنیم‌؟🙂✨ شبتون پࢪ نوࢪ💫🌚
✨00:00✨
بسم رب الزهࢪا🍁
_🚶🏿‍♂💔
سُلالہ..!
_🚶🏿‍♂💔
سفـر‌یہ‌روزۍ‌‌بایـد‌بہ‌آخر‌برسہ میترسم‌آقـا‌ڪہ‌عمر‌من‌...!:) سر‌بـرسہ . . !
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_هفتاد_دوم اینقدر گریه کردم که خوابم برد..... صبح با نور خورشید بیدار شد
نمی دونستم از سر حسودیه یا چیز دیگه.... روی تخت دراز کشیدم که یهویی مامان اومد داخل... -مامان جان این اتاق در نداره؟ مامان:ببخشید .... -کاری داشتید؟ مامان:پاشو حاضر شو میخوایم بریم خونه زهرا خانم.... -من نمیام. مامان:یعنی چی؟؟؟؟بنده خدا از هفته میش دعوت کرده… -یک هفته هست دعوت کرده بعد شما امروز به من گفتید؟ مامان:نگفته بودم بهت؟ -نخیر مامان:ببخشید فراموش کردم.. -الان من باید بیام؟ مامان:بله. -ای خداااااا پاشدم و رفتم سمت کمد.... یک شومیز سفید با مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و شال مشکی سر کردم ....کیفم رو برداشتم و رفتم داخل سالن. مامان:حاضر شدی؟ -بله زهرا خانم توی خونه ی قبلی مون همسایه ی ما بود.... خیلی با مامانم رفت و آمد داشتن. از وقتی هم که ما اومدیم اینجا هنوط ارتباط شون قط نشده... با مامان یه تاکسی گرفتیم رفتیم... زنگ که زدیم پریا(دختر زهرا خانم)در رو باز کرد و وارد شدیم... مامان با زهرا خانم دست و داد و روبوسی کرد و شکلاتی که براشون خریده بود رو داد بهشون... وقتی نشستیم دختر های زهرا خانم (فریبا و پریا و محیا) هم اومدن... فریبا دختر بزرگ زهرا خانم بود که 22 سالش بود محیا هم 13 سالش بود....اما من از همه بیشتر با پریا صمیمی بودم...چون همسن خودم بود و از بچگی کلی باهم خاطره داشتیم کلی با بچه ها حرف زدیم خندیدیم و خوش گذروندیم و بعد ناهار برگشتیم.... ادامه دارد.....
•• . با شنبه بی دوست، چه سازد دلِ بی تاب؟! اِی جمـعه نمی‌شد دو سـه روزی تـو‌ بمانی...؟
🕊🍂🕊 🖋 نصیحت های ابراهیم به مردی که حجاب همسرش برایش مهم نبود: دوست عزیز! همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتد؟ 🌹