سُلالہ..!
خوب خوشگلا از فردا رمان ریحانه رو می زارم براتون😍😍😍
یادتون که نرفته😍
بریم برای پارت های رمان ریحانه🌸
#رمانریحانه
#پارت۱
زنگ آخر مدرسه به صدا درآمد.
وسایلم را جمع کردم ،چادرم را سرم کردم.
_کوثر من میرم پایین منتظرت هستم زود بیا.
کوثر :باشه
رفتم پایین.
بچهها جلوی در مدرسه مشغول صحبت کردن بودن.
–سلام بچه.
همه ی بچه ها به من سلام کردند.
من هم مشغول صحبت کردن با آن ها شدم.
تقریبا یک ربع گذشته بود که کوثر لر در خروجی سالن مدرسه خارج شد.
کوثر:بریم ریحانه؟
–بریم. بچه ها خداحافظ.
با کوثر از مدرسه خارج شدیم.
–کوثر موافقی فردا بریم گلزار شهدا؟
کوثر: آره فکر خوبیه.
–فردا ساعت چند بیام دنبالت؟
کوثر:ساعت ۵خوبه؟
–آره.
کوثر:وای داشت یادم می رفتم امروز مسیر من فرق داره امروز می خوام برم خونه ی خالم.
–باشه.پس تا فردا ساعت ۵عصر خدا حافظ
کوثر:خداحافظ
کوثر رفت و منم تنهایی راهی خونه شدم.
رسیدم خونه،در ر با کلید باز کردم.
مثل همیشه بوی غذا خونه رو برداشته بود.
رفتم توی آشپز خانه، مادرم پشت میز ناهار خوری نشسته بود و درحال کار کردن با تلفن همراهش بود؟
–سلام.
مامان:سلام ریحانه جان.مادر زود برو بالا دست و رویت رو بشور و لباست رو عوض کن که الان بابات و محمد هادی می رسن می خوایم ناهار بخوریم.
–چشم
مامان:چشمت بی گناه.
ادامه دارد.........
کپی؟با انجام دادن شروط آزاد💖
💖@ipqtfgu💖
#رمانریحانه
#پارت۲
دست و صورتم رو شستم و لباس هایم را عوض کردم از اتاقم بیرون آمدم
همینطور که داشتم از پله ها پایین می رفتم صدای در آمد و پدرم و محمد هادی وارد خانه شدند.
بابا:سلام دختر گلم .
–سلام بابا جون. سلام محمد هادی.
محمد هادی:سلام ریحانه.
رفتم و کمک مادرم کردم تا میز را بچینیم ،کلر ما که تمام شد محمد هادی و بابا هم لباس هایشان رو عوض کردند و پشت میز نشستند.
همگی شروع به خوردن کردیم.
بابا:به به خانم عجب قورمه سبزی درست کردی.
–باباجون شما قرمه سبزی های مامان رو دست کم گرفته بودید؟
همه خندیدیم .
بعد از ناهار رفتم اتاقم .
گوشیم رو برداشتم.
یک پیام تازه از دختر خاله محدثه اومده بود
پیام رو بازکردم:سلام ریحانه می تونی بیای خونه ما؟
جواب دادم:سلام نه تو چرا نمی یای فرستادم براش.
بعد مشغول مطالعه شدن
کتاب من رو غرق خودش کرده بود.
تا اینکه صدای در رو شنیدم.
–بفرمایید.
محمد هادی بود:ریحانه داداش شهاب اومده.
این رو گفت و رفت
شهاب پسر خاله ی من است او ۲۴ساله است
پدر و مادر شهاب وقتی نوزاد بوده فوت شدن به خاطر همین شهاب شیره مادر من رو خورده وبه من محرم است. از اتاقم بیرون رفتم.
–سلام .
شهاب:سلام ریحانه. ممنون تو خوبی؟
–خوبم.
پشستم روی مبل.
پدرم و شهاب درحال میوه خوردن بودند
ادامه دارد........
کپی؟با انجام دادن شروط آزاد💖
💖@ipqtfgu💖
این ۲پارت از رمان ریحانه 👆🏻
یک پارت دیگه رو هم شب می زارم براتون😍
پیشنهاد می کنم بخونید🌸
لینک ناشناسمون👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16258125930594
حرف های قشنگتون رو در ناشناس بگید😍
در باره ی رمان هامون اینجا نظر بدید👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16260113888630
ناشناس رمان هامون👆🏻😍
بدان که از دید خداوند پنهان نیستی، پس بنگر که چگونه هستی.🌸🌱
- تحف العقول/ص455
@ipqtfgu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غممخورکهخداباماست !
@ipqtfgu
💥💥💥 امام علی(ع) در نهجالبلاغه، حكمت ۲۰ میفرمايند:
«الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَير؛
فرصت، مانند ابر(از افق زندگی) میگذرد، پس فرصتهای خير را غنيمت بشماريد و از آنها استفاده كنيد».👌
✅امروز آخرین نماز یکشنبه ها در ماه ذی القعده فراموش نشود.
✅امشب نماز دهه اول ذی الحجه بین نماز مغرب و عشا که با ثواب حجاج برابری میکند
✅فردا صدقه اول ماه. انشالله
@ipqtfgu