قسمت بیست و چهارم : روزهای التهاب
روزهای التهاب بود … ارتش از هم پاشیده بود … قرار بود امام برگرده … هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود … خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن … اون یه افسر شاه دوست بود … و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت … حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم … علی با اون حالش … بیشتر اوقات توی خیابون بود … تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده … توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد… پیش یه چریک لبنانی … توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود … اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد … هر چند وقت یه بار … خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد … اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود …
.
و امام آمد … ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون … مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم … اون روزها اصلا علی رو ندیدم … رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام … همه چیزش امام بود … نفسش بود و امام بود … نفس مون بود و امام بود …
دوستتون داریم 💜
ثواب فعالیت امروز کانال رو تقدیم می کنیم روح پاک شهید محمد حسین محمد خانی❤️
وضو قبل از خواب فراموش نشه 😉
شبتون شهدایی🌷🌷🌷🌷
#سلام_امام_مهـربان_زمانـم♥
منتظر لحظه ظاهر شدنت هستيم
و به شوق آن لحظه ی شیرین،
خانه دل را هر روز
آب و جارو ميكنيم ...
ودر آماده باش برای یاری واطاعت وتسلیم شما هستیم
در آماده باش✅✅
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این المهدی ؟!
نوای عاشقان هر صبح جمعه
#جمعه
#یاد_مولا_صاحب_الزمان
این زمین می باله وقتی روش راه میری
وقتی از نا محرم داری رو می گیری
❣
این چادر سیاهی که ارث ناموس خداست
چه دلایی خون شد که حالا رو سرماست
#چادر
#تک_تک_اعمالم_رانذرظهورت_میکنم.