این زمین می باله وقتی روش راه میری
وقتی از نا محرم داری رو می گیری
❣
این چادر سیاهی که ارث ناموس خداست
چه دلایی خون شد که حالا رو سرماست
#چادر
#تک_تک_اعمالم_رانذرظهورت_میکنم.
سُلالہ..!
💢سفر به آینده تاریخ قسمت ۳💢 #قسمت_سوم امروز، روز بیست وپنجم "ذی الحجّه" است. ما تا زمان ظهور، پانز
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۴💢
#قسمت_چهارم
آیا می خواهی این پیام را بشنوی❓
گوش کن❗️ پیام امام این است: "من از خاندانی مهربان واز نسل پیامبر هستم وشما را به یاری دین خدا دعوت می کنم. ای مردم مکه، مرا یاری کنید".✋
تو خود می دانی که امام زمان، نیازی به کمک مردم مکه ندارد؛ زیرا روزگار ظهور نزدیک است، وبه زودی وعده خدا فرا می رسد وهزاران فرشته به یاری او می آیند.👼
پس چرا امام از مردم مکه تقاضای کمک می کند❓🤔
امام آنان را دعوت می کند تا به راه راست هدایت شوند ودر این صورت، در این شهر هیچ خونی ریخته نخواهد شد.
آری، او امام مهربانی هاست💚 وبرای همین با تمام صداقت، مردم مکه را به یاری دعوت می کند🕊
نگاه کن❗️ سید محمّد آماده حرکت شده واز خوشحالی در پوست خود نمی گنجد😊؛ زیرا مأموریتی مهم به او داده شده است.
او با مولای خود ودیگر دوستانش خداحافظی می کند وبه سمت مسجد الحرام🕋 رهسپار می شود.
من کمی نگران هستم،😔 مردم مکه با این جوان چگونه برخورد خواهند کرد❓
ساعتی می گذرد، خبری از سید محمّد نمی شود، کم کم به نگرانی من افزوده می شود،
خدایا❗️ چرا سید محمّد این قدر دیر کرد❓
ولحظاتی بعد یک نفر در حالی که خیلی پریشان است نزد امام می آید.😔
او به امام خبر می دهد که سید محمّد وارد مسجد الحرام شد🕋 وپیام شما را به مردم مکه رساند📜؛ امّا مردم مکه به او حمله کردند واو را کنار کعبه 🕋شهید کردند.😢
آخر به چه جرمی به قتل رسید❓
مگر این شهر، حرم امن الهی نیست❓ مگر حتّی حیوانات هم اینجا در امن وامان نیستند❓🐑
مگر نماینده امام چه گفت که مردم مکه چنین خروشیدند واو را مظلومانه کشتند❓
او همان شهیدی است که در احادیث ما به عنوان "نفس زَکیه" از او نام برده شده است. حتماً می خواهی بدانی معنای آن چیست❓
نفس زَکیه یعنی:⬅️ فردی بی گناه وپاک که مظلومانه کشته می شود.😞
🔚#ادامه_دارد...
audio_2020-04-11_23-48-58.mp3
4.57M
#معارف_مهدوی
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت اول وظایف منتظران
🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم
🔵 تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایف یک منتظر است.
⚪️ بدون تهذیب نفس نمی توانیم خودمان را جزو یاران آن حضرت حساب بکنیم.
🎙️#ابراهیم_افشاری
✅یکی از انگیزههای شهدا، زنده نگه داشتن حجاب بود
رهبر انقلاب اسلامی:
"شهیدان برای چه رفتند به میدان جنگ که به شهادتشان منتهی شد؟ این مهم است. در بسیاری از این وصیتنامههای شهدا اسم مبارک امام هست، مسئلهی حجاب هست، مسئلهی انقلاب هست؛ اینها انگیزه [شهدا] است."
۹۹/۱۲/۲۵
شروع💙تبادلات فیروزه ای💙
ادمین تبادلات می شم💙
یک تایم فعالیت می کنم 💙
زمان ساعت ۳تا۴ظهر💙
بنر ها دو ساعت می مونه💙
یک ساعت پست ممنوع💙
جذبم خوبه💙
تا دوتا بنر هم قبول می کنم 💙
شرایط💙👇🏻
آمارت بایدبالای ۱۰۰باشه💙
عضو چنل زیر باشی💙👇🏻
https://eitaa.com/ipqtfgu
شرایط داشتی پی وی باش 💙👇🏻
https://eitaa.com/Lhrpyb
اینفو تبم💙👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3330211961Cc6f5ca337d
سُلالہ..!
شروع💙تبادلات فیروزه ای💙 ادمین تبادلات می شم💙 یک تایم فعالیت می کنم 💙 زمان ساعت ۳تا۴ظهر💙 بنر ها
دوستان بنر ها به ۱۰تا برسه شروع می کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
همه دنیا رو نمیدم...💔😭
لینک ناشناسمون👇
https://harfeto.timefriend.net/16199604472794
حرف های قشنگتون رو در ناشناس به ما بگید😍
سُلالہ..!
لینک ناشناسمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16199604472794 حرف های قشنگتون رو در ناشناس به ما بگ
انشالله با حمایت شما بهترین میشه😊☺️☺️☺️
روش دوستی با ♡امام زمان(عج)♡
مےخوای با امام زمان دوست بشی؟!
باید عملت حداکثر تشابه و سنخیت رو با عمل امام زمان داشته باشه...
این حرف خلاصش میشه در:👇
#انجام_واجبات و #ترک_محرمات
یعنی از گناه دوری کن؛این بهترین چیزیه که تو رو دوست امام زمان میکنه.🌸
چیزی که بین ما و حضرت مانع هست، گناهان ماست.
ماباید یک #اخلاق_مهدوی داشته باشیم
که در رأس این اخلاق ترک معصیت کنیم.
توی گناهان، دو مورد هست که خیلی مارو از حضرت دور مےکنه.
⭕ 1- بحث حق الناس
⭕ 2- بحث گناه های مرتبط با زبان
و در وظایف هشتادگانه از کتاب مکیال المکارم هم آمده است که اینقدر حفظ زبان در آخرالزمان مهم است💖
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#پــروفــایل
چــادر مــن تـ👑ـاج بنــدگــی است😌🖤
چــادر مــڼ ڵٻاس مٺہماڼ در دادڰــاه نیسٺ.
چــادر مـں بــراێ نشــان دادن فقــر در ســړؽــاڵ ها و فیـڵــم هــا نیسٺ.
چــادر مــن فقط بــراۍ رفـتن بہ امــاڪن زیـارتـــی نیست.
سلام چنلم ادمین لازمه😞😢😢
هرکی می تونه یه دست یاری برسونه
چنل خیلی خوبیه دخترونست اما همه چیز می زاره فقط چند تا ادمین پرکار لازم داره
شرایط👇👇👇
لطفا کلیپ ،عکس و متن🔞 لطفا نزاره😡
پرکار باشه💪🙂
اصکی نره😠
لطفا تو تایم خودش فعال باشه خوب پست بزاره من نیام بگم چرا نبودی😊
فعالیت انیمه ای هم بکنه لطفا اما همش انیمه نباشه😁
ودر اخر پیشمون بمونه در نره😄😄
😍😍 لینک چنلم هستhttps://eitaa.com/joinchat/4072079441Cac08dee261😍😍
اینم آیدی خودمhttps://eitaa.com/Ughhjhihgutr7b
اینجا پر از
🏵اسلایم🏵
💮چالش💮
🍀تم 🍀
🍁نقاشی🍁
🌱مدل های بستن شال و روسری🌱
🌷مدل بستن مو🌷
🌹ایده های کار دستی🌹
🤩کارتون ها(انیمه) محشرو کنار هم ببینیم🤩
❤️بیاید تابستون کنار هم کلی خوشبگذرونیم ❤️
😉بیا تو پشیمون نمی شی😉
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4072079441Cac08dee261
😁لطفا با ماسک وارد شید😁
قسمت بیست و پنج : بدون تو هرگز
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار میکرد … برمی گشت خونه اما چه برگشتنی … گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد … می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود … نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون … .
هر چند زمان اندکی توی خونه بود … ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد … عاشقش شده بودن … مخصوصا زینب … هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی … قوی تر از محبتش نسبت به من بود …
.
توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود … آتش درگیری و جنگ شروع شد … کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود … ثروتش به تاراج رفته بود … ارتشش از هم پاشیده شده بود … حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید … و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه … و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم … .
سریع رفتم دنبال کارهای درسیم … تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد … بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم … اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد …
#ادامه_دارد
قسمت بیست و شش : رگ یاب
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه …
. – چرا اینقدر گرفته ای؟
.
حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت …
. – این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ …
. – علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ … صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم … . – ساکت باش بچه ها خوابن … صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید …
. – قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته … رفت توی حال و همون جا ولو شد …
. – دیگه جون ندارم روی پا بایستم … با چایی رفتم کنارش نشستم … . – راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن…
. – اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن … – جدی؟
لای چشمش رو باز کرد … – رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم … و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش … – پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی … و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم …
قسمت بیست و هفتم : حمله زینبی
بیچاره نمی دونست … بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم … با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست … از حالتش خنده ام گرفت … – بزار اول بهت شام بدم … وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم … کارم رو شروع کردم … یا رگ پیدا نمی کردم … یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد … هی سوزن رو می کردم و در می آوردم … می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم … نزدیک ساعت ۳ صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم … ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم … – آخ جون … بالاخره خونت در اومد … یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده … زل زده بود به ما … با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد … خندیدم و گفتم … – مامان برو بخواب … چیزی نیست … انگار با جمله من تازه به خودش اومده بو د … – چیزی نیست؟ … بابام رو تیکه تیکه کردی … اون وقت میگی چیزی نیست؟ … تو جلادی یا مامان مایی؟ … و حمله کرد سمت من … علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش … محکم بغلش کرد… – چیزی نشده زینب گلم … بابایی مرده … مردها راحت دردشون نمیاد … سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت … محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد … حتی نگذاشت بهش دست بزنم … اون لحظه تازه به خودم اومدم … اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم … هر دو دست علی … سوراخ سوراخ … کبود و قلوه کن شده بود .