سازمان هواشناسی هرچی میخواد بگه، بگه!
من میگم اگه خدا تو زندگیمون نباشه،
هوامون خیلی بَده..🙂♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا میگه:
این تَن بمیره این کارو نکنیا..🌱
#ڪݪام_شـھید🌿
در اسلام تماشاچے نداریـم
همه مسلمانان باید به هرنحوے
در صحنه نبرد بین حـق و باطـل
شرڪت ڪنند و گرنه خود نیز باطلند ...
#شهید_احسان_قاسمیه
#کلام_شهید💌
هرگاه امتداد نگاهت
به حرام نکشید؛
آنگاه شهیدی..
#شهید_ابراهیم_همت
#کوتاه_نوشت
کاش خدا،
مرا هم، همچون #خرمـشهر ...
آزاد میکرد
آزاد از نَفــسم !!!
روزے به تابــلوے دل
حــک خواهد شد
" اين دل را، خــدا آزاد کرد "...
#سوم_خرداد
#سالروز_آزادسازے_خرمشهر
یاد شهدا با صلوات
دوستان متاسفانه من چند روزی هست که کمی بد حال شدم😷😷😷
به همین دلیل من کمتر پست میزارم 😔😔😔
ازتون خواهش میکنم که لفت ندید❤️❤️
و برای من دعا کنید💋
ممنونم❤️❤️❤️
خدایا،
ما رو بابت کارایی که تو اولویت نبود،
ولی ما وقت درست و حسابی براشون گذاشتیم، ببخش..⏱🍃
رَبِّ إِنِّۍ لِما أَنزَلْتَ إِلَۍَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرُ
«خدایا به اِتفاقاتِ خـوب نیاز دارم..✨»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه لحظه آدم میتونه یه کاری بکنه،
خدا خریدارش بشه..🌱
قسمت چهل و چهارم: کودک بی پدر .
مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها…
می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه…
پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه…
اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم… مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم…
.
.
همه دوره ام کرده بودن، اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم…
.
– چند ماه دیگه یازده سال میشه…
از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم…
بغضم ترکید…
این خونه رو علی کرایه کرد…
علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه…
هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره…
گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده…
دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد.
.
.
من موندم و پنج تا یادگاری علی…
اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن…
حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد…
.
.
کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم… همه خیلی حواسشون به ما بود…
حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد…
آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد، حتی گاهی حس می کردم توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن… .
.
تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد…
روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود…
تنها دل خوشیم شده بود زینب…
حرف های علی چنان توی روح این بچه ده ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد…
درس می خوند، پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد…
وقتی از سر کار برمی گشتم،خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود… .
.
هر روز بیشتر شبیه علی می شد…
نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود…
دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم،
اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید… عین علی، هرگز از چیزی شکایت نمی کرد… حتی از دلتنگی ها و غصه هاش…
به جز اون روز … .
.
.
از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش…
چهره اش گرفته بود…
تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست…
گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست…
قسمت چهل و پنجم: کارنامه ات را بیاور
.
.
تا شب، فقط گریه کرد…
کارنامه هاشون رو داده بودن، با یه نامه برای پدرها!! بچه یه مارکسیست، زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره…
.
– مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر …
خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه!
.
.
اون شب، زینب نهارنخورده، شام هم نخورد و خوابید… تا صبح خوابم نبرد، همه اش به اون فکر می کردم …
خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟
هر چند توی این یه سال، مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست…
.
.
کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد… با اولین الله_اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت…
نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز…
خیلی خوشحال بود…
مات و مبهوت شده بودم…
نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش…
.
.
دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم…
اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست…
.
.
– دیشب بابا اومد توی خوابم…
کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد…
بعد هم بهم گفت…
زینب بابا!
کارنامه ات رو امضا کنم؟
یا برای کارنامه عملت از حضرت_زهرا (س) امضا بگیرم؟
منم با خودم فکر کردم دیدم،
این یکی رو که خودم بیست شده بودم …
منم اون رو انتخاب کردم…
بابا هم سرم رو بوسید و رفت…
.
.
.
مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم…
اشک توی چشمم…
حتی نمی تونستم پلک بزنم… .
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم …
قلم توی دستم می لرزید…
توان نگهداشتنش رو هم نداشتم …
#ادامه_دارد
سلا عزیزان
میخوام براتونویه کانال بسیار عالی به شما عزیزان معرفی کنم که در کانال،برنامه های متنوع مثل
ختم صلوات
والپیر
پروفایل مذهبی
چالش های مذهبی
رمان های مذهبی
معرفی شهدا
دلنوشته های زیبا
خواندن دعای فرج
خواندن زیارت عاشورا
وخیلی از چیزایی دیگه
واقعا کانال عالی هست 👌👌👌👌
فقط بیاین داخل کانال و ببینین@RrrrrrrrrZzzzzzzz
ممنون میشم برین داخل این کانال
توجه توجه درکانال بالا 👆👆👆👆 رمان خاطرات سردار دلها حاج قاسم میگزارن خیلی هم عالیه
᪥•﷽•᪥
سلام صبح تون به خیر🌸🌈
دستها روی ❤️ هاتون میخوایم سلام بدیم
🌼 سلام آقاجان یاصاحب الزمان
خدادرظهورشماتعجیل کند
کمکم کنید امروزازیادتان غافل نشم🌷
ای حاضری که از دیده هاپنهانی🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک تفسیر قرآن کریم (8)
🔸سوره طلاق آیات 2و 3
🔸حجت الاسلام قرائتی
🔹 ومَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا* وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ
🔹و هر کس که از خدا پروا کند، خداوند براى او راه بیرون شدن و رهایى [از مشکلات و تنگناها را] قرار مىدهد،و او را از جایى که گمان ندارد، روزى مىدهد
#موشن_گرافیک_تفسیر_قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا برخی جهنمی میشوند؟
🔻حجت الاسلام والمسلمین رفیعی
▫️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ وَ قَدْ كَمُلَ إِيمَانُهُ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ فَلْيُوَالِ الْحُجَّةَ صَاحِبَ الزَّمَانِ الْقَائِمَ الْمُنْتَظَرَ الْمَهْدِيَّ...
هر کس دوست دارد خدارا در حالی ملاقات کند که ایمانش کامل و اسلامش نیکو باشد پس باید ولایت حضرت مهدی صاحب الزمان علیه السلام را بپذیرد.
📚الفضائل ابن شاذان قمی، ص 166.
🤲 الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة المهدی المنتظر علیه السلام.
#حدیث_گرافی
#سبک_زندگی_مهدوی