سُلالہ..!
:)
-بہچیدلبستۍ؟
ها . . . یھروزےهمهمیمیرن
بہهیچۍدلنبندچونموقعدلڪندن
سختمیشہبرات( :💔🗞-!
حتییہخودڪارنبـایدبھشدلببندے وقتۍمیگیمنهیچمنهیچـم
یعنۍازخودمهیچیندارم . . حتۍ
خودمممالخودمنیستم
حواستباشہیهوقتیادموننرھ . .🙂☝️🏿'!
#مالخدابـاشیممشتی✌️🏿🕶'!
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_شصت_ودوم -مامان چیشده؟کی مرده؟؟؟؟ مامان :اون محمد بیچاره به خاطر تو با او
#عشق_در_جاده_خدا
#قسمت_شصت_وسوم
از روی تخت بلند شدم و با صدای بلند گفتم:النا بسه دیگه....چقدر چرت و پرت به من میگی؟؟؟؟؟مثلا میخوای حالمو بهتر کنی؟؟؟؟نمی خوام بهتر کنی!
النا تو خودت میدونی به خاطر من بوده که اون مرده ...میدونی من چه بی عقلی کردم !
لازم نیست به خاطر من دروغ بگی.......
یهو در اتاق باز شد.
محدثه اومد تو...داشت گریه میکرد.
یاخدا....محدثه اینجا چیکار میکنه؟؟؟
حتما همه حرفامون رو شنیده.....
نمی دونستم میخواد چیکارکنه.
یهو اومد و بغلم کرد.
محدثه:کی گفته داداشم مرده؟شهید که نمی میره!محمد همیشه پیش مونه.
برام جالب بود همون چند جلمه ی محدثه آرومم کرد.
از بغلش اومدم بیرون.
انگار بیشتر از قبل دوستش داشتم.......
از اون روز به بهد کلا نظرم راجب دخترهای چادری و بچه مذهبی ها عوض شد.
دیگه مثل قبل نبودم.....
درسته چادر نمی پوشیدم ولی حجابم رو کاملا رعایت میکردم.
با زینب و محدثه خیلی صمیمی شده بودم ....همش خونه هم بودیم.
(3ماه بعد)
از جلسه آخرین امتحان مون خارج شدیم.
النا :بلخره تموم شد....
زینب :میریم برای یه تعطیلات عالی...
-جای رها خیلی خالیه،ای کاش بودش!
النا :خیلیییی جاش خالیه.
-آه...
النا :موافقید فردا بریم پارک با محدثه و بچه های دیگه؟؟؟
زینب :عالیه.
-خوبه.
النا :پس پارمیس جون به محدثه خبر بده منم به بقیه بچه ها خبر میدم.
-چشم.
ادامه دارد.....
@dokhtarane_mahdavi313
✨☕️✨☕️✨☕️✨☕️✨☕️✨
https://eitaa.com/dokhtarane_mahdavi313
✨☕️✨☕️✨☕️✨☕️✨☕️✨
#ساجدھ_بانۅ
🌱🌙
#دخترانه_محجبھ
#والیپیر_چاכࢪانھ
#ساجده_بانو
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
https://eitaa.com/dokhtarane_mahdavi313
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#با_ما_همراه_باشید