eitaa logo
سردار سلیمانی
460 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
20.6هزار ویدیو
323 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀در محضر بزرگان🥀 🖋 شیخ نخودکے ره ؛ تمام اذکار را فرشتگان الهے به آسمان ها مے برند مگر این ذکر مبارک که خود عروج مےڪند لا إلهَ إلّا الله 📚منبع: طریقت حاج شیخ ۴۱۵ 🔮 مرجع گفتمان
🔔 اعلام شرایط پیش ثبت نام اربعین حسینی/ ۱۰ تیر ثبت نام آغاز می‌شود ✅ ستاد مرکزی اربعین: پیش ثبت نام از متقاضیان زیارت اربعین حسینی از تاریخ ۱۴۰۱/۰۴/۱۰ لغایت ۱۴۰۱/۰۴/۳۱ از سامانه (سماح) انجام می‌شود. در این مرحله صرفاً پیش ثبت نام انجام می شود و به منزله ثبت نام قطعی نیست. اطلاع رسانی برای ثبت نام قطعی انجام خواهد شد. 🔹طبق مصوبه ستاد مرکزی اربعین تزریق حداقل دو دوز کرونا از شرایط تشرف می‌باشد. 🔸داشتن با حداقل ۶ ماه اعتبار از تاریخ اعزام الزامی است. 🔻از کلیه مشتاقان عزیز دعوت می نماید حداکثر تا پایان تیرماه، در سامانه سماح پیش ثبت نام خود را انجام دهند. اطلاعات بیشتر👇👇👇 http://news.whc.ir/news/view/124332
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧐میخواید بدونید بیشترین دعای امیرمومنان علی(علیه‌السلام) چی بوده؟ 👌 💌برای پدر و مادرها ارسال کنید | حجت الاسلام حسینی قمی
✅مجلس انقلابی چرک‌خشک‌کن می‌خواهد 👤امین بسطامی 🔮 مرجع گفتمان
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | تماس تلفنی شهید سلیمانی با مادر شهیدان محمدی پور 🔹شهید حاج قاسم سلیمانی به مادران شهدا ارادت و احترام خاصی داشت و در سال چندین مرتبه با مادر شهیدان محمدی‌پور دیدار می کرد.
📺 برنامه زنده جهان‌آرا 📌مهمان: عیسی زارع‌پور، وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات ✅ دوشنبه ٦ تیر ساعت ٢٢:٠٠ ❎ تکرار روز بعد ساعت ١٤:٣٠
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ببينيد| کاملاً در آن مرز عالم برزخ، خودم را دیدم ♦️خاطره رهبرمعظم انقلاب از پس از انفجار بمب در مسجد ابوذر 🔴 زندگی پس از زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷 *** چراغ اضطراری را روشن کرد و با بی‌حوصلگی به فندکش ور رفت. چندبار آن را روشن و خاموش کرد. این فندک تنها چیزی بود که او را به گذشته و روزهای نوجوانی‌اش وصل می‌کرد؛ فندک پدر که در روزهای کودکی برایش اسرارآمیز خارق‌العاده بود. وقت‌هایی که پدر از فشار اقتصادی و دخل و خرج خانواده خسته می‌شد، یک گوشه اتاق سه در چهارشان می‌نشست، با همین فندک سیگارش را روشن می‌کرد و پشت هم سیگار می‌کشید. پدرش... راستی حتما پدر و مادرش تا الان مرده بودند یا به بیان دقیق‌تر دق کرده بودند. هیچ تلاشی برای پیدا کردنشان نکرده بود؛ حتی خبر هم نگرفته بود از آن‌ها. با صدای سارا به خودش آمد: - رفتارت شبیه یه تیک عصبیه! بهزاد پوزخند تلخی زد: - از سر بیکاریه. داشتم اخبار می‌دیدم؛ ولی الان نمی‌شه. سارا به تلوزیون خاموش نگاه کرد و بعد چشمش را به سمت ساعت مچی‌اش گرداند. فقط یک ربع دیگر تا مناظره مانده بود و سارا دلش نمی‌خواست آن را از دست بدهد. غرغر کرد: - پس برق کِی می‌آد؟ الان مناظره شروع می‌شه! بهزاد به سارا نگاه کرد. سارا درنظرش بچه‌ای لوس و نازپرورده بود که هیچ‌چیز از الفبای مبارزه نمی‌فهمید. گفت: - واقعا فکر می‌کنی این مناظره‌ها نتیجه انتخابات رو مشخص می‌کنه؟ یا فکر می‌کنی این مناظره‌ها و نتیجه انتخابات توی کاری که ما قراره بکنیم اثر داره؟ همانقدر که بهزاد، سارا را بچه می‌دید، سارا هم معتقد بود پیرمردی مثل بهزاد باید بازنشست شود و به درد مبارزه نمی‌خورد. لب پایینش را گزید و پوستش را کند. بعد گفت: - حرفایی که نامزدها توی مناظره می‌زنن، فردا می‌شه تیتر روزنامه‌ها و سایت‌ها، موضوع بحث مردم، نوشته روی پلاکاردها! همین حرفاست که موج درست می‌کنه و می‌شه روی اون موج سوار شد. بهزاد به بچگی سارا پوزخند زد: - هنوز خیلی ساده‌ای! هنوز اینو نفهمیدی که موج رو ما ایجاد می‌کنیم و روش سوار می‌شیم! تو فکر کردی واقعا قراره توی انتخابات تقلب بشه؟ کسی چه می‌دونه؟! اصلا مهم نیست واقعا چه اتفاقی می‌افته. مهم اینه که قراره مردم همونطوری فکر کنن که ما دوست داریم! سارا جواب نداد؛ چون نمی‌خواست باز هم حرفی بزند که مقابل این مبارز کهنه‌کار کم بیاورد. بهزاد ادامه داد: - هرکسی که از صندوق‌های رای دربیاد، برنامه ما برای آشوب عوض نمی‌شه! از خیلی وقت پیش قرار بوده چنین اتفاقی توی ایران بیفته و مردم رو بندازیم به جون هم. قراره خیابونای تهران و اصفهان و مشهد و همه شهرهای ایران بشه میدون جنگ، و خود مردم انقدر همدیگه رو بکشن که تا سال‌ها، دیگه رمقی برای بلند شدن نداشته باشن. سارا بالاخره حرفی که در ذهنش بود را به زبان آورد: - نتیجه انتخابات اون چیزی که ما حدس می‌زنیم نشه چی؟ چه بهونه‌ای داریم؟ بهزاد دوباره فندکش را روشن کرد. چند ثانیه به شعله‌اش خیره شد؛ انگار مسحور شعله شده بود. بعد دستش را از روی دکمه فندک برداشت؛ اما نگاهش هنوز روی فندک بود: ماجرای پیراهن عثمان رو شنیدی؟ 🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷