eitaa logo
سردار سلیمانی
441 دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
18.8هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 🔶در عین ناامیدی زنگ زدم به دانشگاه قوچان و گفتم: «کار ضروری و مهمی برام پیش اومده، امکانش هست برای امتحاناتم به سیستان و بلوچستان منتقل بشم؟»🆘 طرف کمی مکث کرد و گفت: «اجازه بدین سایت رو باز کنم ببینم مهلت تغییر محل آزمون تموم شده یا نه؟» بعد از چند لحظه ادامه داد: «اتفاقاً یک طرح آزمایشی 🌻دو روزه برای تغییر محل آزمون دانشجویان اومده که دیروز بوده و امروز، ولی متأسفانه هیچ کدوم از دانشجوها متوجه نشدن. تا یک ساعت دیگه هم سایت بسته میشه. شما سریع درخواست‌تون رو فکس کنین. اگه قبل از بسته‌شدن سایت درخواست‌تون رو ارسال کنین، انتقالی‌تون درست میشه.» در حالتی از بهت و ناباوری 😳به آقامصطفی نگاه کردم. آقامصطفی گفت: «اگه ما در راه اهل بیت قدمی برداریم، شک نکن که چند برابرش رو جواب می‌گیریم.»💐 🔶آقامصطفی رفت سامرا، من هم مدارکم را فرستادم برای تغییر محل آزمون و تنها دانشجویی بودم که تغییر محل آزمون گرفت.☑️ 🔸آقامصطفی علاوه بر بنایی به کارهای نرم‌افزاری کامپیوتر 💻هم وارد بود. با این وجود، اولین بار که از سامرا زنگ زد، گفت: «من رو انداختن توی آشپزخونه!» خندیدم: «تنها کاری که ازش بدت می‌اومد!»😊 گفت: «دوران سربازی هم من رو انداخته بودن توی آشپزخونه، بهشون گفتم من حاضرم همین کوله‌ها رو به دوشم بکشم برم بالای کوه⛰ و برگردم ولی آشپزخونه رو به من ندید دوست ندارم بشینم یک گوشه سیب‌زمینی 🥔پوست بکنم.» گفتم: «دوست داری سختی بکشی؟ الان چلۀ تابستونه، هوا خیلی گرمه،🌝 کار توی آشپزخونه که از بنایی بهتره.» گفت: «اومدم اینجا که سختی بکشم زود کارهام رو توی آشپزخونه انجام میدم، میرم کمک بناها.»💥 🔸با اینکه آقامصطفی هر روز زنگ می‌زد، اما هنوز یک هفته نگذشته بود که بسیار دلتنگ شدم 😔برای مداحی‌هایی که با هم گوش می‌دادیم، گردش‌های شبانه‌ای که می‌رفتیم، کتاب‌هایی که می‌خواندیم سعی می‌کردم با درس‌خواندن و با رسیدگی به طاها دلتنگی‌ام را تعدیل کنم آقامصطفی خودش چیزی از بمب‌گذاری‌ها به من نمی‌گفت دیگران می‌گفتند. دیگران آمار شهدای سامرا را به من می‌دادند. خودم اخبار گوش نمی‌دادم.🕊🕊 می‌ترسیدم از شنیدن خبرهای مربوط به بمب‌گذاری‌ها در سامرا حالم بد می‌شد. با این‌حال آقامصطفی اصرار داشت اخبار گوش کنم و اهل سیاست باشم. من با سماجت خاصی تمام این چهل‌وپنج روز از گوش‌دادن به اخبار اجتناب کردم.🙃 بالاخره این مدت با سختی‌ها، دلتنگی‌ها، اشک‌ها و دلهره‌هایش به پایان رسید. آمدن آقامصطفی هم‌زمان شد با به دنیاآمدن بچۀ خواهرم، پدرم این اتفاق را به فال نیک گرفت. گوسفندی قربانی کرد و ضیافتی داد.🌹🌹🌹🌹 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷