فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 الحمدلله که مادرمی
گزیدهای از مداحی آقای مهدی رسولی در مراسم عزاداری شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۳۹۸/۱۱/۰۶
🚩 شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها
🖤🍃🇮🇷
@dars_akhlaq.mp3
485.1K
🌸حضرت آیت الله ناصری (حفظه الله)
🔴 دلت را صندوق پول هایت نکن...
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
🖤🍃🇮🇷
18.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مسابقه پیامکی «با نهج البلاغه»
❓سؤال مسابقه«۱۴»
به صفات خوبی که انسانها دارند و با آن شناخته می شوند گفته می شود؟
الف: اخلاق
ب: آداب
ج: رفتار
✅ پاسخ کاملتر را به شماره 5000241183 پیامک کنید؛
✍🏻 ابتدای پاسخ بنویسید «جلسه چهاردهم »
😊حداقل سن شرکت در مسابقه 15 سال است.
⏰مهلت:تا ۱۰ #امشب
🔰برندگان مسابقه شماره ۱۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یک روحانی میره داخل دبیرستان، بچّهها با شبهات بیپرده #سیاسی حالشو میگیرن! امّا جالب اینه که حاج آقا با یک ابتکار عمل، بچهها رو شوکه میکنه! بچّهها دیگه ولش نمیکنن و تا هفت جلسه حاج آقا رو به کلاسشون دعوت میکنن تا شبهات سیاسی اونا رو پاسخ بده!
👈این داستان جنجالی را در #کتاب_دکل بخوانید!
👌نهادهای زیادی تا الان از این کتاب استقبال کردهاند!
📕 چاپ #نهم رسید!
🚨 خرید کتاب دکل، ۱۰ عدد به بالا تخفیف ویژه دارد. جهت سفارش به آیدی زیر پیام دهید👇
🆔 آیدی سفارش در ایتا
@mabhoot110
#معرفی_کتاب
🖤🍃🇮🇷
🍁
🌀 #صرفا_جهت_اطلاع | تحلیل تصویر منتشر شده از وزارت خارجه ی ایران
🍃🌹🍃
👌 نوشته: فقط کافیه امتحان کنید اونوقت خواهید دید!
🔸 اهل فنها خیلی وقته منتظر عدد روی بارکد بودند ... عددی که شاید به یکی از معجزات پیامبر اضافه کند ...
🔹 کبریت سبز: صلحی که میتواند آتش بگیرد
🔺 با توجه به وجود کبریت های سرقرمز حتی در مناطق مقاومت ( غزه ) این تصویر این معنی را میرساند که بعد از اولین ضربه از سوی یگان موشکی ایران شاهد قیام مردم فلسطین خواهیم بود ( که به احتمال زیاد طرحش ریخته شده ).
✍ محمد مهدی بابایی
#روشنگری
#ثامن
🖤🍃🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅
💠قسمت نوزدهم: هم راز علی
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ...
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها
رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...
با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...
نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ...
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت بیستم: مقابل من نشسته بود ...
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ... مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ... زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ... از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط،جواب
کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ... هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ... روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ... درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ... اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ... کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ... چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
ادامه دارد..
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱آیا برای فرزندم گوشی موبایل بخرم؟
🔸اگر میخواهید برای فرزندتان گوشی موبایل بخرید، حتما این کلیپ را ببینید.
🎙با بیان:
حجت الاسلام مصطفی طالبی
🔹این کلیپ را دستبهدست برسانید
به پـدرها و مـادرهای دغدغهمند.
#مدیریت_رسانه
#قانون_رسانهای
🖤🍃🇮🇷
ای مادر دلتنگم_۲۰۲۱_۱۲_۱۹_۱۷_۳۳_۴۹_۹۸۸.mp3
8.6M
± وای منُ وای منُ وای من
ضرب درُ پهلوی زهرای من 😭🥀
#نواهایفاطمی 🎼
#دههفاطمیھ 🕯
کربلایی #حسینطاهرۍ 🎤
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🖤🍃🇮🇷