eitaa logo
سردار سلیمانی
447 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
18هزار ویدیو
303 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح جمعه‌س هوایت نکنم میمیرم😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | بیا مهدی با تَرَنُّم باران 🔹 امام سجاد علیه السلام: ما باید دائماً به یاد امام زمان عجل الله باشیم! «اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الفَرَجْ»
🦋↲﷽↳🦋 ✨ ✨ 📮فضیلت های 📮 ✅آمرزش ⇦ خواندن سوره قدر در یکی از نماز ها باعث آمرزش گناهان میشود‌. [ ثواب الاعمال ص۲۶۷] ✅اجابت دعا ⇦ هرکس این سوره را بخواند وآنگاه دعاکند دعایش درلوح محفوظِ مستجاب نوشته میشود. [ مستدرک‌الوسائل ج۴ص۱۹۰] ✅امنیت ⇦ هر کس بعد از نماز عشا 15 بار سوره قدر را بخواند تا شب آینده در امان الهی خواهد بود. [ تفسیرالبرهان ج۵ ص۶۹۹ ] ✅خواب آرام ⇦ هرکه پیش از خواب 7مرتبه سوره قدر را بخواند تا صبح در امان الهی خواهد بود. 📚 ۵ص۶۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شادی روح این شهید عزیز صلوات بفرستین، قطعا ضرر نمی کنین...😭 التماس دعا
همسر علامه طباطبایی نقل می کنند که شبی دیدیم که آقا استراحت نمی کند و قدم می زند عرض کردم مشکلی پیش آمده یا کسالتی دارید؟ گفتند نه؛ پرسیدم پس چرا استراحت نمی کنید؟ ایشان یک جمله عجیب می فرمودند که از صدای تسبیح موجودات خوابم نمی برد و من هم بلند شدم و با آن ها همراه شدم. اقای قدوسی نجفی مدیر دارالقرآن علامه طباطبایی نقل می کنند : یکی از اساتید حوزه علمیه برای من نقل کرد که روزی به بیت علامه رفتم و درخواست کردم ذکری به من ارائه کنید که در سلوک خودم استفاده کنم و علامه ذکر یونسیه را به من تعلیم داد. من گفتم این ذکر را می‌دانم، یک ذکر دیگر هم بفرمایید و ایشان فرمودند باید به این ذکر عمل کنی و زمانی که آثارش پدیدار شد بیایید ذکر دوم را بگویم. من سوال کردم آثار آن باید چگونه پدیدار آید که من متوجه شوم؟ ایشان فرمودند در همین خیابان صفائیه که قدم می‌زنی باید صدای تسبیح درختان را بشنوی؛ هر زمان شنیدی بیا تا ذکر دوم را برایت بگویم!
Hojat Ashrafzade - Deltange Toam (320).mp3
9.71M
حجت اشرف زاده دلتنگ توام که به داد دلم برسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحنه زیبای امروز در جمع کشاورزان اصفهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمدی نژاد اخیرا گفته : ان شاءالله خواهید دید که خیلی زود اوضاع دگرگون می شود، من با اطلاع به شما می گویم، دارد می آید! داداچ تو یه بار قبل انتخابات برامون پیش بینی کردی فهمیدیم خیلی نابغه‌ای ، خواهشا بیا پایین که سرمون درد نگیره 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️خبرنگار شرق از فائزه هاشمی رفسنجانی میپرسه "آرزوت چیه؟ آرزوی کلی واسه مردم نه ها آرزوی شخصی؟" 🔻پاسخ میده والا من آرزویی ندارم مالی دارایی هر چی بخوام دارم و تامین‌ام 🔻یاد مصاحبه با پسر بچه کودک کار افتادم که وقتی ازش پرسیدن آرزوت چیه گفت آرزو چی هست؟ و.. 🔻فی الواقع هر دو آرزویی نداشتن اما این کجا و آن کجا 🔻و این فاصله و تفاوت بعضی از مسئولین و آقازاده‌ها با مردم و بچه‌های مردمه!!/بهلول
💎🌺🍃 🌺 ❇️ ترفند 💠 داخل یک تنه درخت رو خالی کنید خاک بریزید و کلی گل داخلش بکارید و محیط حیاطتون رو زیبا کنید....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دفاع از نظام اسلامی تقیه نکنید! این چند ثانیه کلیپ رو از دست ندید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو نکته درباره تجمع مردم در حمایت از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار بی‌سر آمده‌ای تا که خم شوند از روی دارها همه سرها یکی یکی ... ▪️شعر حماسی «سر» در حضور رهبر انقلاب
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد - @Maddahionlin.mp3
2.64M
🌷یا صاحب الزمان🌷 🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد 🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد 💔 ‍آقا بیا ...😢😭
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾 حی علی الصلاه التماس دعا🤲
به وقت
✍️ 💠 دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من می‌ترسم بیام بیرون!» طوری معصومانه تمنا می‌کردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری‌اش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!» 💠 انگار می‌خواست در برابر قلب مرد غریبه‌ای که نگرانم بود، تصاحب را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!» می‌فهمیدم دلواپسی‌های اهل این خانه به‌خصوص مصطفی عصبی‌اش کرده و من هم می‌خواستم ثابت کنم تنها من سعد است که رو به همه از حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد رو به من نشون بده، نمی‌دونستیم اینجا چه خبره!» 💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده می‌شد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی می‌کنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته می‌خواستم جان‌مان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمی‌گردیم !» اشک‌هایم جگر سعد را آتش زده و حرف‌هایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو می‌مونم عزیزم!» 💠 سمیه از درماندگی‌ام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمی‌کند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی‌هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می-خواست زیر پرده‌ای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم می‌برم‌تون که با پرواز برگردید تهران، چون مرز دیگه امن نیست.» حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمی‌خواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش می‌کردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشک‌ها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمی‌گردیم سر خونه زندگی‌مون!» 💠 باورم نمی‌شد از زبان تند و تیزش چه می‌شنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او می‌خواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمی‌ذارم از هیچی بترسی، برمی‌گردیم تهران!» از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه¬خرجی می‌کرد خجالت می‌کشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمی‌کَند و نگاهم می‌کرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم. 💠 از حجم مسکّن‌هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه می‌کشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس ، پلکم پاره می‌شد و شانه‌ام از شدت درد غش می‌رفت. سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی¬برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر می‌ترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من می‌ترسم! تا چشمامو می‌بندم فکر می‌کنم یکی می‌خواد سرم رو ببره!» 💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه می‌گویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!» چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را می‌شنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام که صدایم زد. 💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانه‌مان در تهران ختم می‌شود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم حتی تحمل ثانیه‌ها برایم سخت شده بود. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم خواند، شوهرش ما را از زیر رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی می‌کرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... ✍️نویسنده: