eitaa logo
سردار سلیمانی
440 دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
18.8هزار ویدیو
310 فایل
این محبت سردارِ عزیزِ که ما را دورهم جمع کرده،لطفا شما هم بیاین تو دورهمی مون😊 استفاده از مطالب مانعی ندارد مدیر کانال @Atryas1360 @Abotorab213 ادمین ۱ ارتباط با مشاوره و پاسخگوی سوالات دینی @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بزرگترین کتابخوانی در کشور با موضوع 🔸جایزه : یک واحد در استان تهران 🔸 صد نقدی یک میلیونی 🔴 روش شرکت در مسابقه: برای شرکت در مسابقه عدد 3 رو به سامانه پیامکی 30001542 ارسال کنید. 🔴 مهلت شرکت در مسابقه: 20 اسفند ✅ زمان قرعه کشی: احتمالا نیمه شعبان ✅ مسابقه برای آقایان بالای 18 و بانوان بالای 16 سال خواهد بود 🌐 https://eitaa.com/joinchat/429719699Cced75823fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه غرب پرستان‌.. امام صادق علیه السلام فرمودند: آنگاه که دیدی با حیوانات آمیزش و تزویج میکنند منتظر آمدن قائم ما باشید. (عجل‌الله‌فرجه ) 📚 بحارالانوار جلد ۵۲ صفحه ۲۰۴ 🖤🍃🇮🇷
12-Nemishe Bavaram.mp3
5.14M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ آی رفقا ؛ حسینیا ؛ وقتشه از یاس بخونیم 😔 دورهم این روز و شبا روضه عباس بخونیم 💔😭 🎤 کربلایی سیدرضا نریمانی 🖤🍃🇮🇷
❤️🍃حضرت فردوسی برخیز و از پهلوان جدید بنویس... 💬کامنت بی‌نظیر یکی از مخاطبین: حضرت فردوسی! برخیز و کتاب جدیدت را بنویس! از قهرمانی جدید! از شاهنامه‌ای که آخرش خوش است! از فرمانده شهیدی که برایش آتشی در فرودگاه بغداد افروختند و از میلیونها انسان که از خاکستر آن آتش برآمدند 👌ققنوس‌هایی که زنده شدند ... 🔮 مرجع گفتمان 🖤🍃🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 💠قسمت چهل و پنجم: کارنامه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ... بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ... - مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ... اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ... تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ... کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ... با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ... - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ... مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ... بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت چهل و ششم: گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ... وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد... دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ... سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ... مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ... ادامه دارد... ⬅️ادامه دارد ....
1_735581431.mp3
3.52M
┈•✿‌‌‌‌‌‌꧁༼﷽༽꧂✿•┈       قاسم هنوز زنده‌ست مارو گواه قرآن قاسم میان سنگر گرم دفاع مانده 🖤🍃🇮🇷