🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃
🔳 شهادت امام صادق علیه السلام🔳
🔹نقش : امام ششم شیعیان
🔹نام: جعفر بن محمد
🔹کنیه: ابوعبدالله
🔹زادروز: ۱۷ ربیعالاول، ۸۳ق.
🔹زادگاه: مدینه
🔹مدت امامت: ۳۴ سال (۱۱۴ تا ۱۴۸ق)
🔹شهادت: ۲۵ شوال، ۱۴۸ق.
🔹مدفن: مدینه - بقیع
🔹محل زندگی: مدینه
🔹لقب(ها): صادق، صابر، طاهر، فاضل
🔹پدر: امام باقر(علیه السلام)
🔹مادر: ام فروة
🔹همسر(ان): حمیده، فاطمه
🔹فرزند(ان): اسماعیل، عبدالله، ام فروة، موسی(علیهالسلام)، اسحاق، محمد، عباس، علی، اسماء و فاطمه
🔹طول عمر: ۶۵ سال
❣امام صادق(علیهالسلام) در ۱۷ ربیعالاول سال ۸۳ق در مدینه به دنیا آمد و در سال ۱۴۸ق در ۶۵ سالگی همانجا به شهادت رسید.[۱]
برخی ولادتش را در سال ۸۰ق نوشتهاند.[۲] همچنین ابن قتیبة الدینوری وفاتش را در سال ۱۴۶ق ثبت کرده است[۳] که آن را خطای در ضبط میدانند.[۴]
✴️بیشتر روایات اهل بیت(علیهمالسلام)، از امام صادق(علیهالسلام) است و از اینرو مذهب شیعه امامی را مذهب جعفری نیز میخوانند.
🏴 درخصوص روز و ماه شهادت امام صادق(علیهالسلام) اختلافنظر وجود دارد. دیدگاه مشهور علماء متقدم شیعه این است که وی در ماه شوال درگذشته است؛ اما در منابع متقدم روز شهادت نیامده است. بااینهمه منابع متأخر ۲۵ شوال را روز شهادت دانستهاند.[۵]
📗در مقابلِ دیدگاه مشهور، در بحار الانوار به نقل از کتاب مصباح کفعمی آمده است که امام صادق(علیهالسلام) در ۱۵ رجب شهید شده است، اما محققانِ کتاب این مطلب را در آن نیافتهاند.[۶]
✍شیخ صدوق تصریح کرده است که امام صادق(علیهالسلام) به دستور منصور دوانیقی و بر اثر مسمومیت به شهادت رسیده است.[۷] ابن شهر آشوب نیز در مناقب و صاحب دلائل الامامه نیز همین نظر را مطرح کردهاند.[۸] در مقابل شیخ مفید معتقد است که دلیل قاطعی بر شهادت آن حضرت وجود ندارد. [۹]
📚منابع:
۱- مفید، الارشاد، ۱۳۷۲ش، ج۲، ص۱۸۰.
۲- نگاه کنید به اربلی، کشف الغمة، ۱۳۷۹ش، ج۲، ص۶۹۱.
۳- نک ابن قتیبة الدینوری، المعارف، ۱۹۹۲م، ص۲۱۵.
۴- نک پاکتچی، «جعفر صادق(ع)، امام»، ص۱۸۷.
۵- پاکتچی، «جعفر صادق(ع)، امام»، ص۱۸۷.
۶- گاه کنید به مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۷، ص۲
۷- ابن بابویه، اعتقادات الامامیه، ۱۳۸۹ش، ص۹۸
۸- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص ۲۸۰؛ محمد بن جریر طبری، دلائل الامامه، ۱۴۱۳ق، ص۲۴۶؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۲۱۴
۹- مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، ۱۴۱۳ق، ص۱۳۱و۱۳۲.
1_4450949001.mp3
10.59M
🇮🇷
🔊 نماهنگ | عشق جاویدان
🍃🌹🍃
✅ با موضوع ایرانی، میهن، #خلیج_فارس، شهدا و خرمشهر
🎙 باصدای فرزند شهید علی صحراگرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 #موشن_گرافیک | امام خامنهای: امروز ارادهی شکست ناپذیر در #فلسطین و همهی منطقهی غرب آسیا، جایگزین «ارتش شکست ناپذیر» صهیونیست شده است.
🍃🌹🍃
#فلسطین_مظلوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 گفتگوی تصویری ويژه رزمایش #ثامن۳۱
🍃🌹🍃
✅ موضوع: فرهنگ عفاف و حجاب
👤 با حضور: سرکار خانم دکتر راضیه علی اکبری - کارشناس مسائل خانواده
⏰ زمان: سه شنبه ۲۶ اردیبهشت- ساعت ۲۱
❌ لینک ورود به نشست:👇👇
http://rubika.ir/meyar_pb
﷽
دخترای ۹ تا ۱۲ سال ، یه چالش جذااااب😍
💜 دختران بهشتے 💜
سریع گوشی تون رو بردارید 📲
با یه حجاب قشنگگگگ💚
یه فیلم از خودتون بگیرید یا بگید ازتون فیلم بگیرن (عمودی باشه بهتره👌🏻) حالا:
✅ یا یه جمله ناب، شعر یا دکلمه تاثیرگذار درمورد حجاب، در حد یک دقیقه بگو
✅ یا بخشی از آهنگ حوّا از حسن بحرانی رو برامون لبخوانی کن (بیا اینجا دانلودش کن)
💢 راستی اسم، سِن و شَهرت را یادت نره توی فیلمت بگی💢
برامون به شناسه زیر ارسال کن👇🏻
Eitaa.ir/setad_mob
بقیه مراحل رو توی پوستر توضیح دادیم...یه تقلب هم برای برنده شدن دادیم 😉
#حجاب #امام_زمان #شهدا #خبرای_خوب #دختر #روز_دختر #حضرت_معصومه #ولادت #جشن #مسابقه #پویش #ولادت_حضرت_معصومه
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
چرا دست به کار نشدی؟؟؟
سریع عضو کانال شهر مبارکه شو ...
@mobarakeh110
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 چـرا رئیسی دلار 💵را گرون کرد که همه چی گرون بشه...🙄
🍃🌹🍃
🎙کارشنـاس: محمدحسـین دادخواه
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📛 #خرید_و_فروش پایان نامه📝
📣قابل توجه دانشجویان محترم👆👆
⁉️ #حکم_شرعی نوشتن پایان نامه برای دیگران چیست؟
⁉️پولی که از طریق نوشتن #پایاننامه برای دیگران به دست آمده، چه حکمی دارد؟
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت33
سعید: بفرمایید استاد
هاشمی : خیلی ممنون
سعید هم رو به روم نشست که هاشمی گفت: چرا اسم شما و خانم شجاعی نوشته نیست؟
- خوب ما نمیتونیم بیایم
هاشمی: چرا؟
( وااا آخه به تو چه ،شیطونه میگه یه چیزی بگم ضایع بشه )
- خانم شجاعی چند وقت دیگه ازدواج میکنن نمیتونن بیان...
هاشمی: و شما چرا؟
- ببخشید من الان اینجام به خاطر پیشنهادم نه اینکه چرا میام یا نمیام
هاشمی: ببخشید ،شرمنده ،من با پیشنهاتون موافقم
- خیلی ممنونم ،با اجازه
رفتم سمت در که برگشتم بهش گفتم : ببخشید ،خانم شجاعی تا چند روزی نمیتونن بیان دانشگاه ،میشه حذفش نکنین
هاشمی یه لبخندی زد و گفت:حذفشون نمیکنم ،از طرف من بهشون تبریک بگین
- چشم خیلی ممنونم،فقط یه چیزی میشه منم نیام
یه اخمی کرد و گفت:
مگه شما هم میخواین ازدواج کنین؟
- نه ،ولی....
نزاشت حرفمو ادامه بدم جدی گفت :
پس غیبت نکنین که حذف میشین..
از حرفش عصبانی شدمو خداحافظی کردمو رفتم سمت اتاق بسیج
در و محکم بستم و شروع کردم به فوحش دادن به هاشمی...
گوشیمو از داخل جیبم بیرون آوردمو شماره امیرو گرفتم
بعد از چند تا بوق برداشت
- الو امیر...
امیر: سلام کجایی؟
- دانشگام ،نمیتونم بیام
امیر: چرا ؟
- آخه این استاد گنده دماغم میگه حذف میشی اگه غیبت کنی...
امیر : خوب بگو داداشم داره زن میگیره باید برم پیشش تنهاست...
با حرفش خندم گرفت: آها باشه چشم الان میرم میگم اونم میگه با شه چشم بفرما برو ،دیونه...
امیر: خوب سارا چی میشه؟
- سارا رو که بهش گفتم داره
ازدواج میکنه ،گفت باشه مشکلی نداره
امیر: استادتون پس از رده خارجه
- اره چه جورم...
امیر جان من برم یه عالم کار دارم
امیر : باشه ،برو...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت 34
بعد از کلاس رفتم سمت خونه ،اینقدر خسته بودم که بدون انجام هیچ کاری روی تختم ولو شدمو خوابیدم همه چیز خیلی تن تن پیش رفت
قرار شد پنجشنبه عقد امیر و سارا رو محضر بگیرن منم توی این مدت با کمک چند تا از بچه های دانشگاه در حال تکمیل کردن پکیج بودم ،دیگه جونی برام نمونده بود از خستگی با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم شماره ناشناس بود
- بله بفرمایید
سلام آیه جان ،منصوری ام
- سلام خانم منصوری خوبین؟
منصوری: قربونت برم ،میگم آیه جان آقای صادقی و آقای هاشمی گفتن بیای اینجا تا امروز کار پکیجا رو تمام کنیم
- خانم منصوری ،من نمیتونم بیام ،امروز عقد داداشمه
خانم منصوری: عقد چه زمانیه؟
- بعد ظهر
خانم : خوب تا اون موقع کارا تمام میشه ،زود بیا
- اما خانم منصوری ...
صدای بوق گوشیمو شنیدم و فهمیدم تماس قطع کرده
- ای لعنتی
بلند شدم دست و صورتمو شستم تن تن لباسمو پوشیدم ،نامه ها رو گذاشتم داخل کیفمو رفتم بیرون همه تو حیاط نشسته بودن زن عمو و معصومه و مامان و بی بی درحال شستن میوه ها بودن
امیر و رضا هم در حال چراغونی کردن حیاط
کفشامو پوشیدم که مامان گفت:
کجا میری آیه؟
- باید برم دانشگاه ،هفته بعد بچه ها رو میخوان ببرن راهیان نور دارن واسشون پکیج درست میکنن...
امیر : خوب ،چرا تو بری الان ،ناسلامتی بعد ظهر عقدمه هاااا
- یه سری از وسیله ها دست منه باید ببرم بهشون تحویل بدم
مامان : آیه جان زود بیا فقط
- چشم
امیر : صبر کن با هم میریم
- باشه
چشمم به رضا افتاد ،از کنارش رد شدم آروم سلام کردم و رفتم سمت ماشین امیر
امیر: رضا داداش،بقیه چراغا دست خودتو میبوسه
رضا: باشه برو...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸