Edit☘️:
میخواهی ادیتور بشی ؟😳
اما هیچی بلد نیستی 😞
مشکلی نداره 😁
میخواهی به درآمد برسی اما بلد نیستی 😉
عیبی نداره 💜
در کانال زیر عضو شو
و ادیتور شو و به درآمد برس 😊
فقط با یک کلیک روی متن بالا💜
راه ارتباطی ما برای دریافت آموزش های درخواستی
@mohamad1400sss
.نکته جالب⚡️
تمامی سفارشات اموزش ات و در خواست ها به صورت رایگان
دلت میخواد فیلم ببینی اما نت نداری؟😭
حاجی بیا تو این کاناالللل
فیلمارو میزاره ؛ فقط باید حوصله به خرج بدی
و آروم بخندی تا همسایه ها اذیت نشن 🙂😂!
اگه کارگردان میشناسین بگین بیاد اینارو
از روش فیلم بسازه😂
ارباب قلمممم چه کردییی😍
https://eitaa.com/joinchat/2256404616Cfa22d5a388
شهیدی که رگ هایش پاره پاره شده بود
شهیدی که سعی میکردند زخم هایش را ببندند ولی خون ریزی شدیدی داشت💔
به یکی از خانم های پرستار که میخواست چادرش را در بیاورد گفت:«
حتما برو ببین
فکر کن شهدا دعوتت کنن😭
برای خوندن رمان جستجو کن #رمان_شهیدانه
@atrnabkhoda
@atrnabkhoda
@atrnabkhoda
این کانال تو آمار دویست مجسمه بسیار واقعی از حاج قاسم که هنرمندان درست کردن رو میزاره
اصلا باورم نمیشد خودش نیست😭😭😭😭
2.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تدریس رایگااااان عربی کنکور.. 😍😍
حل یک نمونه تست برای شما کنکوری های عزیز❤️👍👌👌..
با این نکاتی که در کانال هست تضمینی به بالای ۷۰ میرسی..❤️👌
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/518521141Cf06940e15e
😍بسم الله الرحمن الرحیم😍
موندۍ ڪجا برۍ هیئت؟!
دلـت مداحۍ هاۍ خفن میخواد؟!
یہ ڪانال معرفۍ میڪنم ڪہ فوق العاده هست!🤞🕶
ڪلۍ پست هاۍ ویژه مثل قدم میزنہ حسن عطایۍ همراه با ذڪر برومند داره 🤩
پس بڪوب رو پیوستن و بدو بیا🏃♂🏃♂
سلـام هیئت👇🏻💕
➪:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 https://eitaa.com/joinchat/3288989879C0a471b753e
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کدومو بدم؟🙈❤️
انگیزشی😎🧡
درسی🤓💓
پروفایل چادری😌💙
پروفایل دخترانه🙃💜
رمان مذهبی🤗💕
هر کدومو میخوایی بزن روش🕶🍒
#بخون ضررنمیکنے↯
بہروایټپرسټارجنگ🎤🖇
میگفټ↯
یکےازمجروحاروآوردن...🥀
خونریزےشدیدداشټ
وارداټاقعمݪشدیم...🚶🏾♀
دکټراشارهکرد،چادرمودربیارم
کہراحټټربتونیممجروحروجابہجاکنیم
گوشہچادرموگرفټ...
وبریده،بریدهگفټ
مندارممیمیرم🥀
#چادرټوازسرټنیفټہ🖐🏾
همونجورےکہچادرمټودستشبود
#شهیدشد . . .🕊!
هدایت شده از ·.¸¸.·♩♪♫ بـانـویـ♡عـکـاس♫♪♩·.¸¸.·
همسایه ها کمک کنید بشیم ۴۰
#فورررر
هدایت شده از 💙نوࢪا💙
#رمان #بدون_تو_هرگز 1
#قسمت_اول
زندگی من زندگی پر فراز و نشیبی هست.
🔶 همیشه از پدرم متنفر بودم.
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... 😒
آدم عصبی و بی حوصله ای بود.
اما بد اخلاقیش به کنار، می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟😤
💢 نذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه
دو سال بعد هم عروسش کرد!
اما من، فرق داشتم. من عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد...
👌🏼 می تونستم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکون نخورم
✔️ مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ....😪
🔹چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت، یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
"به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی"....
🔶 شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود.
یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند!
🔹دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد.
🔹اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... 😭
⭕️ این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود:
مردها همه شون عوضی هستن!!!!
هرگز ازدواج نکن!!!😤
🔹 هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
❌ هر چی درس خوندی، کافیه...😤
💢 بالاخره اون روز از راه رسید ...
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ...
با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت:
هانیه ! دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه !😤
🔻 تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم!!! وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... 😨
بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولی من هنوز دبیرستان...😢
💢 خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ...
هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد:
🔻 همین که من میگم ...😤 دهنت رو می بندی و میگی چشم!
درسم درسم!!!
تا همین جاشم زیادی درس خوندی!😠
🔹 از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ...
🔹 اشک توی چشم هام حلقه زده بود😭
اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که!
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه!
مادرم دنبالم دوید توی خیابون.
🔶 هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... 😰
پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا...😲
🔶 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ...
پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ...
🔹 تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...
🔻 با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ...
💢 همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ... موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
🔞 اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... 😓
🔻 هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... 😤
💢 بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ...
نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ...
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ...🔥
🔶 اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ......
ادامه دارد...
می خوای بفهمی ادامش چی میشه پس زود باش
بیا🤩🤩😍😍
@nokaran_ahlbeyt