eitaa logo
نَحنُ عُشاق الرِضا
96 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
138 فایل
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
مشاهده در ایتا
دانلود
همه‌آزادی‌میخواهند‌ بی‌آنکه‌بدانند‌اسارت‌چیست...! منبع حرف های حق🗿🕶 http://eitaa.com/pootinkhaki313 پر از متن های چریکی👮🏻‍♂👀 _به‌قول‌دایی‌جان‌لازم‌نیست‌دیگه‌خارج‌بریم! خارج‌داره‌میاد‌اینجا....|:🗿✨ http://eitaa.com/pootinkhaki313 _چه‌کسی‌خواهد‌دانست‌مرا...!؟
همہ دختراۍ مذهبی ایتا اینجا جمعن꙼ ꙼ ! بزرگترین کانال مذهبۍ ایتا یافت شد * ♥️ . مخزن همہ پروفاۍ چادری دخترا😻•. 𓏲· https://eitaa.com/joinchat/124059974C81d585eabb ^ . ^🥤! ☝️"
سلام‌علیڪم..!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✋🏻❤️ -توی این کانال از همه ی شهدا مطلب میزاریم پس بیا داخلش فرقی نداره که چه کسی رفیق شهیدته از همه ی شهدا مطلب میزاریم. پشیمون نمیشی رفیق اگه عضو شی سوپرایز های زیادی در راهه. ╭━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━╮ https://eitaa.com/joinchat/1634337069Cfd9d95113f ╰━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━ میترسم‌ازاینڪہ‌نڪنہ‌ یوقت‌‌منم‌بمیرم(: نڪنہ‌مرگم‌عادۍباشہ..! نڪنہ‌شھادٺ‌نصیبم‌نشہ💔" - رفیق‌شھیددار؎؟ شھیدمصطفیٰ‌صدرزاده‌رومیشناسے؟ اگرمیخوا؎‌بیشترباایشون‌آشنابشین؛ ع‌ـضوچنل‌‌بشین📻' - گویندڪه‌چرا‌دل‌بہ‌شھیدان‌بستۍ؟ والله‌ڪه‌من‌ندادم؛آنھابردند🙂✋🏻-! ؛ 🌸💕 ╭━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━╮ https://eitaa.com/joinchat/1634337069Cfd9d95113f ╰━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━
♥️*زیباترین تصاویر گرافیکی مهدوی*☆ ♥️°ناب ترین دل نوشته های امام زمانی°♡ *جدید ترین عکس نوشته های مهدوی* ♥️°مطالب معرفتی مهدویت°◇ ¤حدیث گرافی¤ ❣باید تا میتوانیم ناشر عشق و معرفت به امام زمان باشیم.❣ 🌺حتما به کانال ما بپیوندید: ┄┅═✧❁❣♥️❣❁✧═┄ https://eitaa.com/joinchat/2922905726C5bdfe69692 ┄┅═✧❁❣♥️❣❁✧═┄
﷽ دختࢪان آفتاب✨🌸 یھ‌ڪانال‌پࢪازمطالب‌دخٺرونہ🙅🏻‍♀💛! یھ‌ڪانال‌پࢪازپسٺاۍچادࢪے😻💕! یھ‌ڪانال‌پࢪازانگیزشۍجاٺ😄🔗! یھ‌ڪانال‌باࢪنگ‌وبوۍفاطمۍ🙂🖤! پر‌از‌پروفـٰایل‌هاۍ‌شیڪ‌و‌دخترونھ😻🌸 متن‌هایےڪھ‌بـٰا‌انگیزھ‌هاش‌مسیر‌زندگیت‌؏ـوض‌میشھ😌♥️ ‌پࢪ از چـٰالش و مسـٰابقه با پرداخت ایتـٰا😍❤️ ڪلي ࢪمــٰاטּ هاي مذهبي و عــٰاشقانه‍ــ❤️😌 تم هايي از شهدا و امـٰامـٰاטּ🌾🍀 پرفـٰايل هــٰاي منـٰاسبتي و انگيزشي ✨🌸 @sungirls1401 بـ‌هٺࢪین‌ڪانال‌ایٺاس👻💜 🙈💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 از این عرق شرمی که روی تیره کمرم نشسته بگذریم و از صورت تعجب کرده دریا هم که بگذریم کم کم یخم داشت آب میشد و هر لحظه داشتم راحت تر می شدم البته شاید به این خاطر بود که دریا تنها آشنای قلبم بود -پوووف هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی برسه اینقد راحت کنارش بشینم و حرف بزنم ولی فرصتی که دارم رو نباید از دست بدم باید دوبار ه آتش عشق رو توی دلش بیدار کنم دریا :بریم ، بازم ممنون به موقعه بود از ته دلم گفتم: نوش جانت لبخندی زد و در سکوت به خیابون خیره شد دوباره به حرف گرفتمش: -در مورد مهریه فکری کردی ؟ با تعجب گفت: -مهریه؟مگه لازمه ؟ -بله بدون مهریه که نمیشه صیغه باطله شونه ای بالا انداخت و گفت: -نه من فکری نکردم فرقی نداره خودتون یه چیزی بگید -اینطور که نمیشه یه چیزی بگو -واقعا گفتم برام فرقی نداره انتخابش با خودتون -باشه،چهارده تا سکه خوبه با تعجب بهم نگاه کرد بازم نگاهش دلم رو به بازی گرفت: -چهارده تا سکه چه خبره مگه ؟ نمیخواد اصلا خودم یه چیزی انتخاب کنم انگار بهتره -ولی من جدی گفتم و حاضرم با کمال میل مهرتون رو بدم -بیخیال آقای فراهانی این یه عقد موقته نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 باشه ولی مهر برش واجبه -ممنون خودم یه چیزی انتخاب میکنم -باشه منکه از اول گفتم خودت انتخاب کن لبخندی زد گفتم : -باشه بعد مکثی گفت: -میگم آقای فراهانی حالا از کی باید به اون خونه بریم لبخندی به روش زدم و گفتم: -بی خیال دریا خانم قرار نیست دست از این رسمی حرف زدن برداری بابا من از صبح خودم رو کشتم تا تو هم راحت باشی و دیگه از فعل جمع استفاده نکنی درضمن من اسم دارم اسمم از فامیلم بیشتر دوس دارم بهتره به اسم صدام کنی -ولی ...آخه بین حرفش رفتم: -آخه نداره ما خیلی وقته همدیگه رو می شناسیم از اون گذشته قراره چند ماه توی یه خونه باشیم نمیخوای که این چند ماه به من بگی آقای فراهانی هوم؟ -باشه سعی میکنم -آفرین دختر خوب الانم باید بگم منم نمیدونم ولی فکر کنم تو همین روزا باید بریم چون حسین گفت چندروز بیشتر تا عملیات نمونده سری تکون داد و دوباره سکوت کرد وقتی به ستاد رسیدیم بعد توضیحات حسین و سرهنگ همراه حسین راهی خونه شدیم خونه ویلای بزرگی همرا با زیر زمین ی به همون بزرگی که با پیشرفته ترین تجهیزات پزشکی تجهیز شده بود خود خونه هم هیچی کم نداشت حتی مواد غذای هم تامی ن شده بود ، حسین کلیدای خونه رو دست من داد و گفت: نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 تحویل آقا امیر از فردا باید اینجا مستقر بشید نگران هیچی هم نباشید درضمن تمام هزینه های این مدت به عهده ستاده چشمکی بهش زدم و گفتم: -چه خوب پس تمام ویتامینها و کمبود های بدنم رو تامیین کنم این مدت خندید و گفت: -خوشبحالت شده پول لباستم میدن اونم تا میتونی بخر -اوه نه بابا ماشین چی نمیدن این ماشین قدیمی رو عوض کنم جون تو آخه کی دیگه پارس سوار میشه که من دارم -نه دیگه شرمنده ماشین نمیدن ولی فکر کنم با دستمزد آخر کارت بتونی عوض کنی دستی به شونش زدم و گفتم: -ولی توکه میدونی من بیشتر از حقوق ماهانه خودم توی بیمارستان چیزی بر نمیدارم -و البته درآمد مطبت -نه دیگه همونم برا من بسه مطب لازم نیست -ببین امیر تعارف که نیست داداش حق خودته بالاخره چند ماه از زندگیت رو وقتت رو داری میزاری -باشه خودم خواستم اجباری نبوده -ولی.. -بیخیال پسر همین که گفتم البته تصمیم دستمزد خانم مجد با خودشونه دریا:حرف آقای فراهانی حرف منم هست همون دستمزد بیمارستان کفایت می کنه با لبخند به صورتش نگاه کردم کاش میدونست چقد ر برام عزیزه با صدای حسین به خودم اومدم که آروم دم گوشم گفت: -خبریه ؟!! نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁