🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت184
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
خواهش ، دیگه مزاحمت نمیشم گلم سلام به مامانت برسون
-بزرگیت عزیزم سام رو به جای خاله ببوس
-چشم حتما خدا حافظ
-خدا نگهدارت
یک ساعتی می شد که امیر علی با لپ تاپش توی تراس نشسته بود ، رفتم روی صندلی کناریش نشستم:
-امیرعلی
-هووم؟
-تموم نشد کارت ؟
بدونه اینکه نگاهش رو از لپ تاپ بگیره گفت:
-نه خیلی کار دارم باید مقاله بنویسم
-ولی من حوصلم سر رفته ، نمیشه بریم بیرون بعد بیای ادامش رو بنویسی ؟
-نه خانم مقاله انلاینه
-اوف این دیگه چی بود ؟
جوابم رو نداد و دوباره متفکر به صفحه لپ تاپ خیره شد از اینکه بهم توجه نمی کرد لجم گرفته بود، می خواستم صفحه لپ تاپ رو ببندم که دستم رو توی دستش گرفت :
-دریا خواهش می کنم اجازه بده تمومش کنم کلی وقت گذاشتم
اما من تماما حواسم پی گرمای انگشتهای بود که انگشتهای دستم رو به بازی گرفته بود غرق لذتی شیرین شدم و گذاشتم دستم همچنان توی دستش بمونه
معلوم بود کلا حواسش به این که دستم توی دستشه نیست ،خیلی ریلکس مشغول تایپ بود
چند لحظه بعد آروم بوسه ای روی دستم نشوند ضربان قلبم حسابی بالا رفته بود با اینکه می دونستم حواسش نیست ولی عرق شرم روی پیشونیم نشست
دستم رو همچنان نگه داشته بود ، دیگه تحمل این همه هیجان رو نداشتم خواستم دستم رو بکشم که به خودش اومد
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁