🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت66
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
بی بی:همین فقط کار کردی درس خوندی منو باش منتظر بودم با عروس بیای
بلند خندیدم و گفتم:
-وای بی بی خیال داشتی برات عروس خارجی بیارم ؟ آخه به من میاد زن خارجکی بگیرم ؟
-چه میدونم مادر گفتم ب ا لاخره تو هم دل به یکی می بندی منم به آرزوم میرسم
بعد با تعجب پرسید:
-یعنی اونجا دختر ایرانی نبود بگیری مادر؟
دوباره به نحوه سوال پرسیدن سادش خندیدم:
-چرا بی بی بود ولی میدونی که من دوس دارم با چطور دختری ازدواج کنم هوووم ؟
-خوبه پس خودم باید برات آستین بالا بزنم بزار بینم چه کار میکنم برا ت
-وای عزیز بزار برسم عرقم خشک بشه خودم برات عروس میارم شما نگران نباش
دستش رو مشت کرد جلوی دهنش:
-وا دوره ما یه حیای بود خجالتی بود بچه سرت رو بنداز پایین خجالتم خوب چیزیه اه اه میگه خودم عروس برات میارم
منو رقیه خانم شروع کردیم به خندیدن
رقیه خانم:بی بی دیگه اون دوره تموم شد الان خودشون انتخاب میکنن
بی بی:بلا به دور چه دوره ای شده
روی موهای حنایش رو بوسیدم:
-الهی قربونت برم بی بی من مال هر دوره ای باشم باید شما برام دختر تایید کنی تا ازدواج کنم
با لبخندی گفت:
-شوخی میکنم پسرم از خدا خوشبختی تو رو میخوام ،میخوام اول دل ببندی بعد ازدواج کنی ازدواج با عشق خوبه ،خوبه دلت پی جفتت باشه
-ممنون بی بی عزیزی
بلند شدم رو به دوتاشون گفتم:
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت67
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
حالا اگر این خانمهای مهربان به من اجازه بدن یه کم بخوابم
بی بی:برو مادر برو استراحت کن حالا تا شام خیلی مونده
-نه بی بی زودتر بیدارم کنید باید نماز بخونم
-باشه پسرم برو
روی تختم دراز کشید و چشم ام و بستم با اینکه خسته بودم ولی ذهنم درگیر بود درگیرآینده باید در اولین فرصت برم سراغ مجوز و کارهای مطب
چند روز بعد که حسابی استراحت کردم سراغ کارهای مطب رفتم تقریبا یک هفته دوندگی برا گرفتن مجوز داشتم بر عکس تصورم کارها زود انجام شد و موفق به گرفتن مجوز شدم
نزدیک به خونه بی بی توی ساختمان پزشکان تونستم مطبی اجاره کنم
تقریبا چند هفته ای از شروع به کارم در مطب می گذشت که تصمیم گرفتم به دیدن استاد کشکولی برم استاد دوران دانشگاهم که البته راهنمای درسیم برای گرفتن تخصص بود
با تقه ای وارد اتاقش شدم
-سلام استاد مهمان نمیخواید
بلند شد و آغوشش رو برام بازکرد :
-به به ببین کی اینجاست امیر علی فراهانی بهترین دانشجو
مردانه بغلش کردم :
-شما لطف دارید دکتر
-بیا بیا بشین بینم چطور شده یاد ما افتادی
-این چه حرفیه دکتر ؟ من همیشه به یاد شما بودم ،تازه اومدم چند هفته ای میشه
-آی پسر چند هفته است اومدی بعد الان میای دیدن من
با شرم سرم رو پایین انداختم و جواب دادم:
-شرمنده ام دکتر میدونید که من چقد ر عجولم سراغ کارای مطب بودم ببخشید دیر خدمت رسید م
-شوخی کردم پسر خوش اومدی پس به سلامتی مطب زدی
-آره با اجازتون
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت68
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
آفرین پسر احساس آرامش دارم از داشتن همچین شاگردی
خندید و گفت:
-البته الان دیگه ماشاءالله خودت استادی
-نفرمایید دکتر من همیشه شاگرد شما هستم
-زنده باشی پسر ،حالا چطور شد که اومدی دانشگاه چرا مطب نیومدی ؟
-والا دیگه گفتم تا بعد ظهر دیر میشه میخواستم زودتر ببینمتون
-خوب شد زود اومدی منم دیگه رفتنیم
با تعجب گفتم:
-کجا؟
-دارم برمیگردم شیراز
- واقعا دکتر چرا اتفاقی افتاده ؟
-نه پسرم حقیقتا دیگه خسته شدم دیگه پیر شدم دوس دارم آخر عمری توی ولایت خودم باشم
- انشالله که سالهای سال سایه ی شما بالا سر ما باشه ،ولی استاد پیر کجا بود ماشاءالله هنوز جوانید
-نه پسر دیگه پیر شدیم رفت .خوب حالا بگو بینم بیمارستانی جای دعوت به کار نشدی؟
-نه هنوز
-خوبه من یه پیشنهاد دارم برات
-خیره انشاءالله
-خیره عزیزم راستش توی بیمارستانی که کار می کردم هنوز نتونستن کسی رو برای جای گزین کردنم پیدا کنن اگه اشکالی نداره تو رو معرفی کنم
-نه استاد چه اشکالی اتفاقا خوشحال هم میشم چرا که نه
-باشه پس مدارکت رو بفرست به ایمیلم تا به رییس بیمارستان نشون بدم بعد خبرت میکنم
-چشم استاد
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت69
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
وقتی به خونه برگشتم رزومه درسی و کاریم رو برای استاد ایمیل کردم چند روز بعد دکتر تماس گرفت و گفت که با کار کردنم توی بیمارستان موافقت شده و از هفته بعد باید مشغول به کار بشم
یک هفته گذشت و امروز برا معارفه باید به بیمارستان امام میرفتم
خودم رو توی آینه نگاه کردم موهام رو مثل گذشته یکطرفه مرت ب کردم به دلیل لطیف بودن زیادی چ ند تار روی پیشونیم ریخته شد کمی عطر بین ریشهای کوتاه و مرتب شدم کشیدم پیراهن کر مم رو به همراه کت و شلوار مشکیم پوشیدم مقداری عطر به لباسم زدم خوب شد با یه بسم الله به سمت بیمارستان حرکت کردم
همه دکترها توی سالن اجلاس جم شده بودن برای معارفه البته نه اینکه جلسه برای من باشه بلکه برای قدر دانی از دکتر کشکولی بود حالا ای ن وسط هم من رو به بقیه به عنوان جایگزین دکتر معرفی می کردن
بعد از تقدیر از دکتر از من خواستن به روی صن برم و خودم رو معرفی کنم
از زبان دریا
-نه....باورم نمیشه....امیر علی اینجا چکار میکنه ؟
مات شخص رو به روم شده بودم هنوزم باورم نمی شد خدایا یعنی درست میبینم ؟ این امیر علیه ؟ خدای من
با صدای صحبتش به خودم اومدم:
-با سلام من امیر علی فراهانی هستم متخصص مغز و اعصاب از دانشگا ه بین المللی روسیه دکتر کشکولی ا ین لطف رو به من داشتن و بنده رو به اعنوان جایگزن خودشون معرفی کردن امیدوارم که بتون م اینجا در این مکان مقدس خدمتی به کشورم کرده باشم
خودش بود پس اشتباه نمی دیدم آروم عقب عقب در حالی که همچنان چشمام مات صورتش بود از سالن خارج شدم و خودم رو به اتاقم رسونم
دستی به گونم کشیدم خیس اشک بود یکدفه احساس کردم قلبم آتیش گرفت
-خدای من امیر علی برگشته الان اینجا نزدیک به من
با دست همه برگه های روی میزم رو پرت کردم
-ولی چرا الان ؟ها چرا الان که من تصمیم داشتم فراموشش کنم ؟چرا؟ چرا؟ چی رو میخوای ثابت کنی ؟ چرا اوردیش جلو چشم من ؟
سر خوردم روی زمین سرم رو روی زانوهام گذاشتم:
-خدایا چرا ؟مگه چه گناهی کردم که اینقد باید عذاب بکشم ؟ حالا من چطور ببینمش ولی مال من نباشه باز باید بشینم نگاه اش که اصلا به من نیست رو ببی نم ؟ آخه چرا بین این همه دکتر باید امیر عل ی بیاد جای دکتر کشکولی ؟ چرا؟چرا ؟ حالا من باید چکار کنم چکار ؟
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت70
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
با عجله بلند شدم و وسایلم رو جم کردم فعلا باید از اینجا برم امیر علی نباید من رو ببینه باید برم باید فکر کنم
بعد از رد کرد ن چند روز مرخصی و خبر دادن به مامان سمت خونه عزیز حرکت کردم باید فکر کنم ببینم چکار کنم
داغون به خونه عزیز رسیدم با دیدن آشفتگی حالم و چشمای سرخم نگران پرسید:
-دری ا عزیزم چی شده دخترم چرا اینقد داغونی
با گریه خودم رو توی بغلش انداختم:
-عزیز دارم میمیرم عزیز دارم دیونه میشم چرا اینطور میشه همش چرا آخه؟
-چی شده مادر جون به لبم کردی بگو چی شده برای عاطفه اتفاقی افتاده ؟
-نه عزیز خودم داغونم خودم دارم جون میدم
دستم رو گ ر فت و کمکم کرد روی مبل بشینم لیوانی آب به سمتم گرف ت :
-ب ی ا این رو بخور کمی آروم بشی بعد بگو چی شده
آب رو سر کشیدم و گفتم:
-عزیز امیر علی برگشته
-کی اومده؟کجا دیدیش ؟
-نمیدونم چه وقت اومده امروز اومده بود بیمارستان قراره همونجا کار کنه
-خوب حال تو چرا اینه ؟ مگه همیشه نمی خواستی ببینیش ؟
-ولی عزیز الان دوس ندارم من داشتم فراموشش می کردم ب ا لاخره بعد این همه سال تونسته بودم با خودم کنار بیام چرا الان اومد ؟
-حتما خیری توشه دخترم تو که از کارای خدا خبری نداری
-چه خیری عزیز ؟ چه خیری ؟ اونکه منو ن میخواد حتما خدا آ وردش بازم منو عذاب بده تا با بی محلیاش دوباره خوردم کنه
-کفر نگو بچه خدا هیچ وقت بد بندش رو نمیخواد توی هرکارش خیری هست خودت رو جمع کن و به خدا توکل کن هرچه خیره پیش میاد یا علی بگو و خودت رو آروم کن
-ولی عزیز من دیگه نمیرم نمیخوام بازم ببینمش
-چی میکی دختر یعنی اینقد ضعیفی تو باید با واقعیت های زندگیت رو به رو بشی میفهمی
نویسنده : آذر_دالوند
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
#سلام_مولا_جانم ❣
مـــن...
در پناهِ
چَشمهايت سرفرازم😍
از اين كه
آقــای منی
بر خود بنازم😌
شد خاكساری
حريمت آبرويم
خاكِ كف
پای تــ☝️ـو شد
مُـهـ📿ـرِ نمازم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ
#التماس_دعای_فرج🤲
@ebrahimhadi_00
یاقائم ال محمد(عج):
سلام_امام_زمانم 💚
ای کاش قلبهای همه ی ما
بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد،
ای کاش چشم های همه ما
به راه دوخته می شد،
ای کاش جانهای همه ما
ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت...
آن وقت حتما می آمدی..
😭😭😭😭😭😭
🕌🚩
@ebrahimhadi_00
هواشناسی اعلام کرد :
هوای مهدی فاطمه را داشته باشید
خیلی تنهاست💔
سلامتیش ۵ تا صلوات ✋🏻🌱
خجالت نکش رفیق
کپی کردنش
عشق میخواد🙂
اللهم عجل لولیک الفرج
@ebrahimhadi_00
#تــلــنگر
هـر قـدرڪہنـمازهـایـت
منـظمواولوقـتبـاشـد؛
امـورزنـدگۍهـمتنـظیمخـواهدشـد...
مـگرنمۍدانۍکہرسـتگارۍوسـعادت،
بـانـمازقـریـنشـدهاسـت(:🌱
#آیتاللهبهجت
@ebrahimhadi_00
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب افتخاری تم شهید سردارسلیمانی رو براتون درست کردم 🌹
@ebrahimhadi_00
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
❬درجوشنڪبيریڪعباٰرتۍهست:
"یٰـآڪَريٖمُالصَّفْـح"یعنۍ...
یڪجور؎تورومۍبخشہانگاٰرنہانگاٰر،
ڪہتوخطاٰیۍمرتڪبشد؎ッ💚❭
-وخدآےمااینگونہاست🌱¡'
#خدا_گونه🌿
#امام_زمان
@ebrahimhadi_00
با چه رویی بنویسم که بیا آقاجان
شرم دارم خِجِلَم من ز ِشما آقاجان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقاجان
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
ب یاد شهید ابراهیم هادی
@ebrahimhadi_00
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شهیدی که با معجزه به دنیا آمد...
#شهیدمحمدابراهیمهمت
🎙حاجحسینیڪتا
@ebrahimhadi_00
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🌺 بیاذنتــو
هـرگـزعددےصدنشود...
برهرڪہنظرڪنیدگربدنشود
زهــرا(س)، تودعـاڪن
ڪہبیایدمھدی(عج)
زیراتواگردعـاڪنی،ردنشود..❤️
یا رَبَّ الزَّهرا، بِحَقِّ الزَّهرا، إِشْفِ صَدْرَ الزَّهرا، بِظُهورِ الْحُجَّة🤲
@ebrahimhadi_00
#هادے_دلها
ابراهیم مۍگفت:
برای رفع گرفتارے ها با دقت
تسبیحات حضرت زهراﷺ را بگویید.
#رفیق_شهیدم❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
@ebrahimhadi_00
💢 اهل گذشت
ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. می گفت: طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. می گفت: این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر این است که کسی گذشت ندارد. دنیا ارزش این همه اهمیت دادن، ندارد...
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
@ebrahimhadi_00
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
ز همه
دست ڪشیدم
ڪه تو باشۍ همہ ام♥
با "تـو"
بودن ز همہ
دستـــ ڪشیدن داڕد…♥
#اربابم