شروع تبادلات پر جذب یاس💜🌿
ادمین تبادل کانال تون میشم:)🍓✨
آمار تون +⁶⁰🍶💗
آیدیـم جهت شرکت در تبادلات:
@CUKWHK
اطلاعات و شرایط تبادلات 👇🏻🐟💙
https://eitaa.com/joinchat/166920416Cc502712b28
| 🕯💌 |
⇩ 😍 یھ کانآݪ شَهیــــــــــداݩھ 😍 ⇩
ࢪهبࢪانھ 😌
وصیت نامھ 📃
شاعࢪانھ 🌱
پࢪوفایل 🏞
زندگینامھ 📕
والپیپر ✨
تم 🎀
حرف شهید ✍🏻
تلنگرانھ 🖇
رمان های #عاشقانه_مذهبی😍😍
✿•---••...•💔•...••---•✿
#پلاک_خونی 🥀
●°•➣ { @pelak_khoni }
‹ رمانِ مدافعِ عشق ›
ژانر: #عاشقانه #امنیتی #طنز
👩🏻💻نویسنده: افسران جنگ نرم
خلاصه رمان:
سرگذشت دو دخترجوان، دوست که علاقه مند به فعالیت درسازمان های امنیتی واطلاعاتی هستند ، و در راه رسیدن به اهدافشون با موانعی مواجه میشن گاهی دلسرد می شوند اما امیدشان را از دست نمی دهند ، گاهی عاشق میشوند اما به پاکی عشقشان خیانت می کنند .
کی میداند آخر سرنوشت زندگانی شان چه می شود ...(:
_______________________
#تیزر
- من میخوام برمم چرا نمیذاری رسول آخههه! ...
- چرا این بازی کثیفو راه انداختی؟! ...
- یعنی باید به عنوان دوتا نفوذی بریم تو سازمانشون؟ ...
- وقتی خیلی بچه بودیم با هم نامزدمون کردن ...
- نباید از خواهرت دفاع کنی؟! ...
- از فرزند ناخلفی مثل تو کمتر از اینم توقع نداشتم ...
-کما برای چی؟؟؟ یه گلوله خوردن چی داره مگه که ...
- با دستای خودم میکشمت! ...
- هر بلایی سرش بیاد خونش گردن توئه ...
- من این قاتل زنجیره ای رو که جلوم وایساده نمیشناسم ...
- خواهر من به تو چه ربطی داره که ازش دفاع میکنی؟ ...
- دختره ی لوس بی دست و پا ...
-تموم شد...دیگه همه چی تموم شد...راه برگشتی وجودنداره...
-داری زودقضاوتم میکنی...
-ما...ما...ن
به قلم: افسران جنگ نرم
https://eitaa.com/Qarar_hemishhgi
💕⃟ ⃟ 🌱 دختران_چادری 🌱 ⃟ ⃟💕
سلامدلبࢪ :)🌱
یهچنلپیداکࢪدمحࢪفنداࢪه🥺!
ڪانالےڪھکلیمذهبےدارهڪجادید؎آخھ؟🧕🏻🖤
حالوهوا؎دلتونࢪوخوبمیکنہ📄🍓"
بیااینجابو؎عطࢪخداࢪوبگیࢪ🌻
•رفیــق...!
•‹تـقــوا›
•اونی نیست
•که با یه‹تَــق›؛
•‹وا› بشه ها...!
•خود دانی...!!! :)
--------------------------------------
#ڪانالےبࢪاےخوشسلیقھها🐳• ‹
#پࢪوفدختࢪونهمذهبے💓📸🌱• ‹
#استــوࢪےمناسبتے🗯🎈• ‹
اگهدخترےبیآ🌱 ⃟🌙
❥@hajade❥
-مَنظَرِچِشمِمَنبُوَدنَقشِہےِڪَربَلاےِتو🤍•!
-سیرنِمےشَوَماَزآن،هَرچِہنِگاهمیڪُنَم🖤•!
https://eitaa.com/golezahra
سفارش یک شهید
یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس میگوید:
یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفت؛ بهطوریکه از بیمارستانهای صحرایی هم مجروحان بسیاری را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحان بهشدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکی از مجروحان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پارهپاره شده بود و با اینکه سعی کرده بودند زخمهایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحان را یکییکی به اتاق عمل میبردیم و منتظر میماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.
وقتی که دکترِ اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت:«
بقیه داستان تو اینجاست👇🏻
@atrnabkhoda
@atrnabkhoda
@atrnabkhoda