eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستای عزیزم سلام عیدتون پیشاپیش مبارک 🌈❤️ از فردا رمان جذاب و خوندنی ساعت ۹ صبح و ۱۶ عصر بارگذاری میشه امیدوارم که دوسش داشته باشیدو نظرتون‌ باشه دوستای خووبممم‌ سادات گروهم روچشممون جا دارن عیدیاتونم یادتون نره🥲 حرفی حدیثی عشقی سخنی 😄بودمن اینجام👇👇 @Adminn32
اولین چرخ خیاطی در ایران توسط مظفرالدین شاه از سفر فرنگ آورده شد. تهرانی ها در ابتدا  بر این باور بودند این وسیله ساخت فرنگستان است و دوختن لباس با آن جایز نیست و پارچه نجس می شود! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
📚 🔴 به مناسبت عیدالله اکبر ، غدیر خم ، داستان شیربرنج و تقلای عمر و پیشگویی های امام علی ع را ببینید که حتما محقق میشوند! این روایات شیرین را آنهایی بخوانند که میگویند دشمنان دستشان به احادیث معصومین درباره آخرالزمان و ظهور رسیده و روالش را به هم میریزند ! ⚔ میثم تمار وقتی شنید قرار است بر همان نخلی که امیرالمومنین وعده داده بود به دار آویخته شود فریاد شادی سر داد که والله این را مولایم به من وعده داده بود . ابن زیاد عصبانی شد و دستور داد از قتل میثم امتناع کنند و بعدها به نحوی دیگر به شهادت برسانند تا وعده ی حضرت علی (ع) محقق نشود . نتیجه آن شد که همه درسریال مختارنامه هم دیدیم ، میثم بر همان نخلی که از آن ارتزاق میکرد طبق وعده حضرت امیر(ع) به شهادت رسید و به بهشت جاودان نائل گشت. و باز هم تقلای دیگران را بخوانید برای محقق نشدن وعده ی امیرالمومنین و سر انجام آن: ﺭﻭﺯﯼ ﻋﻤﺮ به حضرت علی ع گفت: یا ﻋﻠﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ بگو من امروزﻧﻬﺎﺭ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ .. ﺍﻣﺎﻡ فرمود: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ! ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ. ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ. ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ ، ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ، ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻣﻄﺒﺦ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ، ﻋﻤﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﮏ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﻢ ﻧﺮﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺘﮏ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.... ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ... ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ: بلاخره برای ناهار ﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩی؟ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ.... 🌹 ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:ﭼﺮﺍ هم ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ. ﮐﺘﮏ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩی . 📚مستدرک الوسائل ج1 ص 159 و ص 162 لذا وعده های امیرالمومنین اینگونه است و هر که تقلا کند تا مانعش شود تقلایی بس درد آور و بی حاصل خواهد بود و اگر سعی کنند روایات را شبیه سازی کنند ناخودآگاه در پازل خود روایات بازی خواهند کرد . برای همین بود که فرمودند « سلونی قبل ان تفقدونی » ؛ از من سوال کنید قبل از آن که من از میان شما بروم. عید ولایت مبارک ، وعده حق نزدیک است✌️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولایَتُ عَلِی بنِ اَبی طَالِب حِصنِی فَمَن دَخَلَ حِصنِی اَمِنَ مِن عَذَابی🤍 شبتون بخیردوستان عزیزم🌙 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
❤️💫آرزو مـیـکـنــم امــروز 🤍💫براتون پر باشه از اتفاق‌های قشنگ ❤️💫آرزو میکنم دلتون آروم باشه 🤍💫و لــبــتــون خــنــدون ❤️💫آرزو میکنم لحظه‌هاتون 🤍💫سراسر نور باشه و آرامش ❤️💫 عید سعید غدیر خم مبارک •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #پارت_اول مشغول دانه دادن به مرغ ها بودم به عادت هر روزم از این
📜 داشتم فکر میکردم که چقدر دلم برای منیره تنگ شده منیره دخترمش هاشم بود که چند تا خونه اون طرف تر از ما زندگی می کردند سه تا خواهر و یک برادر غیر از خودش داشت که خواهر ها همه ازدواج کرده بودند و فقط منیره که ته تغاری خانواده بود مانده بود پرویز برادرش هم مجرد بود بدون تعلل تصمیم گرفتم راهم رو از سمت رودخونه به طرف خانه مش هاشم کج کنم راستش برام زیاد مهم نبود که الان عمه اقدس در چه حالیه و یا با پسر عیاش و خوش گذرون خان بالایی در چه حالن پشت در خونه مش هاشم ایستاده بودم و هنوز در نزده بودم که پرویز از در خانه بیرون اومد انقدر هول کرده بودم ودستپاچه شده بودم که نزدیک بود کوزه اب از دستم رها بشه بزور کنترلش کردم و با خجالت سلامی کردم انگار اونروز قرعه شانس به نام من نبود و پرویز گفت که منیره چند روزی به شهر خونه ی خواهر بزرگترش رفته و تا اخر هفته هم بر نمیگرده با لبهایی اویزون و دستهایی درازتراز پاهام خداحافظی ارومی کردم و پشت به پرویز تند ترین سرعت رو به پاهام دادم تا هرچه سریعتر از دید رسش دور بشم هرچند که پرویز پسر هیز و نا پاکی نبود اما سنگینی نگاهش را حتی بعد اینکه چندین متر ازش دور تر شده بودم هنوز روی خودم حس میکردم و باعث خجالتم شده بود دیگه مجالی برای وقت گذرونی نبود سمت چشمه رفتم بعد پر کردن کوزه از اب سرد و زلال چشمه دوباره روی دوشم گذاشتم و به طرف منزل به راه افتادم هوا دیگه داشت سرد میشد و دستام از شدت سرما سرخ شده بود گاهی به اون دستم که ازاد بود هایی میکردم تا از حرارت دهانم گرم بشه صدای درشکه رو از دور میشنیدم اما هوای مه الود جنگل مانع ازین بود که چیزی رو واضح ببینم تنهاصدا هم صدای تلق و تلوق چرخ های گاری بود و بس خوب میدونستم که توی ده تنها کسی که با گاری رفت و امد میکنه خانواده اربابه و هیچ کس دیگه ای قادر ب داشتن گاری نبود عزت الله خان مرد تقریبا میانسالی بود که از وقتی یادمه خان روستا بود و مردم روستا هر چی داشتند از صدقه سر همین خان بود و بس مثل خان بقیه روستاهای همجوار ادم بد ذات و بد جنسی نبود و همه دوسش داشتند همیشه همه با احترام باهاش برخورد میکردند تقریبا تمام زمین های موجود در ده برای خان بود و کمتر کسی خودش صاحب زمین بود بی بی میگفت اون روزا رسم بود که صاحب زمین ۷۰ تا ۸۰ درصد محصول برداشت شده را به خان می دادند اما عزت الله خان تنها خانی بود که در روستاهای همجوار ما به ۵۰ درصد هم راضی بود و تنها نیمی از محصول را به عنوان کرایه زمین بر می داشت و مابقی را به کارگر ها می داد به خاطر همین هم خیلی زود دوست دار همه اهالی شد و جای خود را در دل همه مردم روستا باز کرده بود توی همین افکار بودم که گاری با صدای شیهه اسب در کنارم متوقف شد مه مانع از این بود که دید درستی داشته باشم قلبم برای لحظه ای انگار از تپیدن افتاد سرم رو کمی بالا گرفتم و با همون حالی که دستام از شدت سرما و اضطراب می‌لرزید سلام کوتاهی دادم جواب سلامم را از دهان ارباب شنیدم گفت کجا میری دختر جان تو دختر کی هستی کمی سرم رو بالاتر آوردم تا بتونم به ارباب نگاه کنم اما ارباب تنها نبود و پسرش هم سیاوش کنار دستش نشسته بود و افسار اسب را به دست گرفته بود ارباب دستی به سیبیل های پرپشت و چخماقی اش کشید گفت با تو هسم دختر جان با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم من دختر صدیقه خاتون هستم چند لحظه چشمانش را ریز کرد و سر تا پایم را خوب برانداز کرد و گفت پس باید دختر خدا بیامرز صادق باشی باشی،بله آرومی گفتم ارباب هم گفت زودتر برو خونه هوا داره ابری میشه با یه دستم کوزه رو که نسبتاً سنگین هم بود روی دوشم جابجا کردم و با دست دیگر دسته‌ای از موهای طلایی رنگم رو که از لچک سفیدرنگ چین دارم بیرون زده بود به داخل هدایتگر کردمو چشم نسبتاً بلندی به امر ارباب گفتم و دوباره صدای تلق تلوق چرخهای گاری توی فضا پیچید از دور به گاری نگاهی کردند و نفسم رو با حالت آسودگی بیرون فرستادم هنوز چند قدمی از آنجا دور نشده بودم که صدای آرومی اسمم رو زمزمه کرد با وحشت به پشت سرم نگاهی انداختم عمه اقدس بود که با سر وزوزی تقریباً آشفته دوان دوان به سمت من میومد وقتی کاملاً به من نزدیک شد و گفت اینجا چه کار می کنی گلچهره گفتم بی بی فرستاده پی تو و آب آوردن از چشمه، وقتی برای اب اوردن رفتم تو رو اونجا ندیدم زودتر بیا بریم خونه بی بی کارت داره زیر لب غرغر می کرد و گفت بله دیگه همه کارها و مسئولیت‌ها رو به من میده و تو نهایت کارت همین آب آوردن بی بی چه کاری با من میتونه داشته باشه جز خرحمالی بعدم صورتشو کج کرد و بدون اینکه نیمچه تعارفی برای حمل کوزه بهم بکنه جلوتر راه افتاد و منم پشت سرش •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌛️یکی از لاکچری ترین اسباب‌بازی‌های دهه ۶۰ این وسیله بود😂😂 خدایا خودت ببین با چه چیزهایی شاد بودیم😂 کیا از اینا داشتن و کیا مثل من آرزوشو داشتن؟😂😂😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
عید غدیر مبارک باد... - عید غدیر مبارک باد....mp3
5.18M
صبح 16. تیر کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_دوم داشتم فکر میکردم که چقدر دلم برای منیره تنگ شده منیره
دوستای عزیزم سلام طبق قول و قرارمون‌ رمان جذاب یک پارت صبح یک پارت عصر بارگذاری میشه بفرمایید خدمتتون😍❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق (ع) فرمود: غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق (در راس آنها خود ائمه معصومین) و یک میلیون شهید (در راس آنها حضرت عباس و شهدای کربلا) و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
Abazar Amar Meghdad - Ali Ya Madadi (128).mp3
9.99M
اهنگ زیبای عربی علی یا مددی اباذر الحلواجی ، عمار، مقداد وسلمان👌 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f 🎊🎊