eitaa logo
به سوی خدا
200 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
33 فایل
✨به سوی خدا ┄┅═✾•••✾═┅┄ 🆔@sooye_khoda
مشاهده در ایتا
دانلود
تفسیر_سوره مبارکه استماع تفسیر این آیات شریفه به نیابت از ❤️ حضرت ختمی مرتبت آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم ❤️وبه نیابت از اموات ،تمام اموات ،بد وارث ،وبی وارث وپدران ومادران وتمام اموات 👇 هدیه به صاحب و مولایمان امام زمان علیه السلام
سوره مبارکه حجر آیه ۸۸ لَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ (بنابر این،) هرگز چشم خود را به نعمتهای (مادّی)، که به گروه‌هایی از آنها [= کفّار] دادیم، میفکن! و بخاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش! و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنین فرود آر!
💢 دعایی که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعلیم فرمودند 🖌 آیت‌الله مرعشی نجفی(ره) در تشرفی که خدمت امام زمان (علیه السلام) داشته است ، آن حضرت بر خواندن این دعا بعد از نمازهای واجب تاکید داشته اند : 🤲 اَللّهُمَ سَرّحْنى عَنِ الهُمومِ وَالْغُمُومِ ووَحْشَةَ الصّدرِ و وَسْوَسَةِ الشَّیطان بِرَحمتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ 🖌 از دیگر توصیه های امام زمان (علیه السلام) این ذکر است که در رکوع نمازهای واجب خصوصا رکوع آخر خوانده شود : 🤲 اَللّهُمَ صَلِ عَلى مُحمّدٍ وَآلِ محمّد و تَرَحَّم عَلى عَجزِنا وأَغِثْنا بحقَهم 📚 شیفتگان حضرت مهدی ، ج۱ ص۱۳۴ »
🌺ارزش مسجد هرکس به سوی مسجد گام بردارد در برابر هر گامی ۱۰ حسنه برایش ثبت و ۱۰ گناهش پاک و ۱۰ درجه جایگاهش بالا می‌‌رود. رسول‌الله (ص): «مَنْ مَشی إلی مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِ اللّهِ، فَلَهُ بِکُلِ خُطْوَةٍ خَطاه حَتّی یَرْجِعَ إلی مَنْزِلِهِ، عَشْرُ حَسَناتٍ، وَ مُحِیَ عَنْهُ عَشْرُ سَیِّئاتٍ، وَ رُفِعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجاتٍ» 📕کتاب وسائل، ج 3، ص 483 ✨به سوی خدا ┄┅═✾•••✾═┅┄ 🆔@sooye_khoda
✅ اگر با اخلاق و «زبان خوش» به سراغ جوانان برويد ... 🔹مسجدي كه بنده نماز مي‌خواندم، بين نماز مغرب و عشا هيچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ هميشه بيرون مسجد هم جمعيت متراكم بود؛ هشتاد درصد جمعيت هم از بودند؛ براي خاطر اينكه با جوان تماس مي‌گرفتيم. در همان سالها پوستينهاي وارونه مد شده بود و جوانان خيلي اهل مد، آن را مي‌پوشيدند. 🔸يك روز ديدم جواني كه از اين پوستينهاي وارونه پوشيده، صف اول نماز در پشت سجاده من نشسته است؛ يك حاجي محترم بازاري هم كه مرد خيلي فهميده‌اي بود و من خيلي خوشم مي‌آمد كه او در صف اول مي‌نشست، در كنار اين جوان نشسته بود. ديدم رويش را به اين جوان كرد و چيزي در گوشش گفت و اين جوان يكباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجي محترم گفتم چه گفتي؟ به جاي او جوان گفت چيزي نيست. فهميدم كه اين آقا به او گفته كه مناسب نيست شما با اين لباس در صف اول بنشينيد! گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همين‌جا بنشينيد و تكان نخوريد! گفتم حاجي! چرا مي‌گويي اين جوان عقب برود؟ بگذار بدانند كه جوان با لباسي از جنس پوستين وارونه هم مي‌تواند بيايد به ما اقتدا كند و نماز جماعت بخواند. 🔹برادران! اگر پول و امكانات هنري نداريم، اگر فعلاً ترجمه قرآن به زبان سعدي زمانه را نداريم، «اخلاق» كه مي‌توانيم داشته باشيم؛ «في صفه` المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه». با ، سراغ اين جوانان و دلها و روحها و وراي قالبهاشان برويد؛ آن وقت تبليغ انجام خواهد شد مقام معظم رهبري در ديدار با مسئولان سازمان تبليغات اسلامي، 26/3/1376
📌طارق میتری (وزیر فرهنگ سابق لبنان) می گوید: «در مارس 2010 با سعد حریری به تهران رفتم. با حضرت آیت الله خامنه ای دیدار داشتیم. من و سعد حریری قبل از جلسه با هم نشستیم. حریری به من گفت که ما باید سلاح های حزب را موضوع اصلی قرار دهیم.من چیزی نگفتم ولی بقیه قبول کردند. وقتی وارد دفتر خامنه ای شدیم،او با سعد بسیار گرم و صمیمانه برخورد کرد. سعد حریری درباره لبنان و موضوع سلاح های حزب صحبت کرد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به او نگاه کردند و گفتند: «گوژپشت نوتردام» را خوانده‌ای؟ معلوم بود که سعد حریری رمان را نخوانده بود.حضرت آیت الله خامنه ای ادامه دادند: این داستان یک زن بسیار زیبا و شاید زیباترین زنان پاریس است و طبیعی است که همه صاحبان قدرت به دنبال او بودند، افراد صاحب نفوذ و ثروت.خامنه ای سپس پرسید: نام این زن چه بود؟ میتری پاسخ داد: اسمرالدا. آیت الله خامنه ای به من (طارک میتری) نگاه کرد و با لبخند گفت:آفرین. آیت الله خامنه‌ای سپس گفتند: همه کسانی که ویژگی‌های این زن را در زیبایی و لطافت می‌دانستند می‌خواستند از او سوء استفاده کنند.این زن (اسمرالدا) یک خنجر زیبا و تیز برای دفاع از خود در برابر متجاوزان داشت.آقای نخست وزیر! لبنان مانند این زن زیباست. عروس دریای مدیترانه است، همه کشورها آن را می خواهند و اسرائیل تهدیدی برای آن است، اما سلاح حزب مانند خنجر اسمرلدا است. https://eitaa.com/westanews
🔸بهترین زمان برای استغفار 🔸راه‌حلی برای گشایش در زندگی 🔸پاسخ آیت‌الله بهجت (ره) توصیه شده است که بهترین وقت استغفار، سحرگاهان به ‌ویژه سحر شب جمعه است تا جایی که استغفار کنندگان در سحرگاهان مورد مدح خداوند عالمیان قرار می‌گیرند. همچنین طبق روایات ذکر استغفار از جمله تعقیبات نماز صبح و نماز عصر است که مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب مفاتیح الجنان به آن اشاره کرده است. آیت‌الله محمدتقی بهجت آن عارف بالله در پاسخ به سؤال فردی که در امور مختلف از جمله اشتغال و ازدواج دچار گرفتاری شده بود، این چنین بیان کردند: 🔸زیاد از روی اعتقاد کامل بگویید: «أستغفر الله»، هیچ چیز شما را منصرف نکند غیر از ضروریات و واجبات تا کلیه ابتلائات رفع شود، بلکه بعد از رفع آن‌ها هم بگویید، برای اینکه امثال آن‌ها پیش نیاید و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه نداده‌اید، یا آنکه با اعتقاد کامل نگفته‌اید. تذکره الاولیاء @tezkar ✨به سوی خدا ┄┅═✾•••✾═┅┄ 🆔@sooye_khoda
🌺حداقل شب جمعه برای نماز شب بیدار شویم 🌸حداقل ۱۵ دقیقه قبل از اذان صبح بیدار شویم 💠پیامبر اکرم( ص) فرمودند : 🔷مادر حضرت سلیمان(ع) به او گفت : ای پسرم! بپرهیز از زیاد خوابیدن در شب، زیرا خواب زیاد در شب، انسان را در روز قیامت فقیر می کند. چون در شب، مخصوصا در دل شب که مردم در خواب هستند، خرمن برکات و خیرات را پهن می کنند، کسی که در خواب باشد دستش از این برکاتْ تهی خواهد بود و در روز قیامت چیزی نخواهد داشت و فقیر خواهد بود. 📕 امالی صدوق، ص۱۴۰ ✨به سوی خدا ┄┅═✾•••✾═┅┄ 🆔@sooye_khoda
تفسیر_سوره مبارکه استماع تفسیر این آیات شریفه به نیابت از ❤️ حضرت ختمی مرتبت آقا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم و ۱۲ اخترآسمان امامت وبانوی دوعالم سلام الله علیها ❤️ هدیه به صاحب و مولایمان امام زمان علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره مبارکه حجر آیه ۸۹ وَقُلۡ إِنِّيٓ أَنَا ٱلنَّذِيرُ ٱلۡمُبِينُ و بگو: «من انذارکننده آشکارم!»
سوره مبارکه حجر آیه ۹۰ كَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَى ٱلۡمُقۡتَسِمِينَ (ما بر آنها عذابی می‌فرستیم) همان گونه که بر تجزیه‌گران (آیات الهی) فرستادیم!
سوره مبارکه حجر آیه ۹۱ ٱلَّذِينَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِينَ همانها که قرآن را تقسیم کردند (؛ آنچه را به سودشان بود پذیرفتند، و آنچه را بر خلاف هوسهایشان بود رها نمودند)!
هر کس میتواند به نیت خاموش شدن شر اسرائیل دعای سریع الاجابه امام سجاد علیه السلام را به هر تعداد بخواند : «إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِی إِذَا لَمْ أَسْأَلْکَ فَتُعْطِیَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَسْأَلُهُ فَیُعْطِینِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَدْعُکَ [أَدْعُوکَ ] فَتَسْتَجِیبَ لِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَدْعُوهُ فَیَسْتَجِیبُ لِی إِلَهِی إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَیْکَ فَتَرْحَمَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فَیَرْحَمُنِی إِلَهِی فَکَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَی عَلَیْهِ السَّلامُ وَ نَجَّیْتَهُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّیَنِی مِمَّا أَنَا فِیهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّی فَرَجاً عَاجِلاً غَیْرَ آجِلٍ بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.» @
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴فضیلت صلوات از شامگاه پنجشنبه تا غروب روز جمعه 🔵 امام صادق علیه السلام می‌فرماید: 🟢 هنگامی که شام پنج‌شنبه و شب جمعه فرا می‌رسد، فرشتگانی از آسمان نازل می‌شوند که به همراه خود قلم‌هایی از طلا و کاغذهایی از نقره دارند. آنها در طی این مدت تا غروب روز جمعه، هیچ عملی به جز صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ثبت نمی‌کنند. 📚 من لا یحضره الفقیه،ج ۱ص ۴۲۴ 🟣 منتظرین گرامی صلوات از بهترین ادعیه برای حاجت روایی است و چه حاجتی بالاتر از فرج امام زمان (عج) 🌹 در این فرصت طلایی امام خود را یاری کنید با دعا برای ظهور با ذکر صلوات همراه با عجل لولیک الفرج
نام خدا.... نام پروردگاری که عاشق است و عاشق آفرین...خدایی که از جوهره ی وجود خود در جوهر ما نهاد تا کمال انسان ، لقاء خودش باشد. روایت دلدادگی ما از آن زمان شروع شد که آتش عشقی افروختند و ندای «الست بربکم» سر دادند و ما سر از پانشناخته «قالو بلی» گویان خود را به هرم آتش عشق علی (ع) و اولاد او سپردیم و دلدادیم به دلدادگان الهی... دلدادگی............ . اول 🎬 سهراب که جوانی نوپا و با هیکلی پهلوانی بود، آخرین بسته ای را که به تاراج گرفته بودند ، بین یارانش تقسیم کرد و مثل همیشه عادلانه و با انصاف..‌.. جمع راهزنان از غنیمت های رنگارنگی که به چنگ آورده بودند ،چشمانشان میدرخشید و بی صدا به سهمشان خیره شده بودند. سهراب نگاهش را در حلقه ی یارانش چرخاند و همانطور که سهم خودش را به دست گرفته بود ، می خواست برای خارج شدن، به طرف دهانه ی غار که سالها مخفیگاه کریم راهزن بود ،برود. در حین رفتن ، باز سرش را به طرف جمع چرخانید و‌گفت : چرا ماتتان برده؟ خوب بردارید سهمتان را و تا غارتی دیگر، بروید و خوش بگذرانید ، حقا که اینبار لقمه ی چربی گیرتان آمد. هنوز پای سهراب به دهانه ی غار نرسیده بود که مردی از آن میان به حرف درآمد : آهای سرکرده ی روی پوشیده...چرا نگذاشتی آخرین شتر را که بارش برابری با تمام این غنیمتها می کرد را مصادره کنیم هااا؟ صاحب مال هم هیچ مقاومتی نداشت ، اگر تو لحظه ی آخر نرسیده بودی و مانع کار ما نشده بودی ،الان سهم هر راهزان دوبرابر این مقداری بود که جلویشان است. سهراب با شتاب ،قدم های رفته را برگشت ، جلوی آن مرد که در سن و سال جای پدر او را داشت ایستاد ،دستی به شانه اش زد و گفت : مرادسیاه مثل اینکه یادت رفته ، آنزمانی که کریم راهزن از اسب افتاد و یک پایش افلیج شد و شما همگی به خاطر مهارت جنگاوری من، دست به دامنم شدید که گروهتان را رهبری کنم تا از هم نپاشد ، من فقط یک شرط برای پذیرفتن پیشنهادتان گذاشتم . سهراب نگاهی به دیگر راهزنان انداخت و با لحنی بلندتر ادامه داد: فکر نمی کنم فراموش کرده باشید...من گفتم، رهبریتان را به عهده می گیرم ،نقشه های زیرکانه می کشم و موفقیتتان را تضمین میکنم و کاری میکنم که سفره هایتان همیشه رنگین و شادیتان همیشه برقرار باشد...اما به یک شرط ...آنهم اینکه در هر کاروانی که کودکی وجود داشت ، به جان و اموال آن کودک و والدینش سر سوزنی تجاوز نشود...درست است؟ تمام جمع بی صدا ،سرشان را به نشانه ی تأیید تکان دادند. سهراب دستی به نقاب جلوی صورتش که از زمانی که به خاطر داشت بر چهره اش می پوشید ،کشید و ادامه داد: آن سوار کودکی همراه داشت..پس حرف اضافه موقوف...هرکس اعتراض دارد...مشرررف...بفرمایید دنبال زندگی خودتان بروید ،من از یاران عهد شکن بیزارم... سهراب با زدن این حرف تکلیف معترض یا معترضین را مشخص کرد و بدون اینکه توجهی به دیگران کند از غار بیرون رفت ، به سمت اسب سیاهش که کریم، نام او را رخش گذاشته بود ، رفت . دستی به یال اسب کشید و رخش هم که انگار منتظر این ناز و نوازش بود ،شیهه کوتاهی سرداد، سهراب بسته ی غنیمتی اش را داخل خورجین اسب گذاشت و با یک جست خود را روی رخش نشاند و به سمت شهر روان شد...شهری که در آنجا غریبه بود و جز کریم راهزن ،کسی در انتظار او نبود. اصلا انگار در این دنیا کسی در انتظار او‌ نبود، انگار او‌آفریده شده بود که در سرگردانی خود دست و پا زند. دارد
دلدادگی.... 🎬 ۲: رخش عجولانه رو به سمت شهر می تاخت ،راهی که هر سوار تیزرو در دوساعت طی می کرد ، این اسب اصیل ایرانی ،یک ساعته می پیمود تا سوارش را به مقصد برساند. سواد شهر از دور نمایان شد ، سهراب به رسم همیشه ، افسار رخش را کج کرد و به طرف چشمه ای جوشان که در همان نزدیکی بود ،تاخت. کنار چشمه از اسب پیاده شد، رخش را رها کرد تا کام خشکش را از آبی گورا سیراب کند و سپس از چمن های کنار چشمه ،یک دل سیر نوش جان کند. رخش پوزه اش را از آب بیرون کشید و سرش را تکانی داد که با این تکان قطرات آب خنکی که بر پوزه اش نشسته بود. را به اطراف پراند. سهراب دستی به پهلوی رخش زد و گفت : برو رفیق راه ، برو در این مرغزار سرسبز خوش باش ، تا من هم آماده ی رفتن به شهر شوم. رخش که انگار زبان این سوار دیرینش را خوب می فهمید ، شیهه ای کشید و به طرف درختی در همان نزدیکی رفت. سهراب دستار سرش را که حکم نقاب صورت او را داشت ، از چهره برداشت. روی زانو نشست و میخواست صورت به آبی گوارا و خنک بگذارد و گلویی تازه کند که با دیدن چهره ی عرق ریزان داخل آینه ی آب، خیره در چشمان مشکی درشت و ابروهای کشیده سیاه و مردانه اش شد ، صورت گندمگون سهراب ، خسته تر از همیشه به نظرش می آمد. سهراب چهره ی خودش را در آب نظاره می کرد ،زیر لب با خود گفت : آخر تو‌کیستی؟ اینجا چه می کنی؟ همیشه احساس می کنم، متعلق به اینجا نیستی، راهزنی شغل تو نباید می بود....اما تو راهزنی و عمری نان دزدی و غارت خورده ای...اما باید فکری دیگر کرد...فکرش را که کرده ام....راهش را یافته ام...فقط نباید مردد شوم همین.... وبا زدن این حرف، دستش را داخل آب خنک چشمه فرو برد و آینه ی زلال آب را در هم شکست و مشتی آب به سر و صورتش زد. لباس سیاه راهزنی را از تن بیرون آورد و شمشیر تیز و برانش را که همچون جانش دوست میداشت در پارچه ای پیچید و داخل خورجین رخش گذاشت. افسار رخش را به دست گرفت و همانطور که او را نوازش میکرد گفت : بس است دیگر...نزدیک غروب است ، تا شهر راهی نمانده ، بتاز که اصطبل راحت و علف تازه در انتظارت است و همزمان با زدن این حرف ، سوار بر رخش شد. دم دم های غروب بود و دود آتش اجاق خانه ها بر هوا میرفت... سهراب همانطور که آرام آرام اسب را هدایت می کرد ،قدم به شهر گذاشت. مردم شهر در شور و زندگی هر روزه بودند و چون نزدیک غروب بود ، هر کس بی توجه به دیگری ،دنبال کار خودش بود تا شب نشده خود را به خانه اش برساند. رخش خرامان خرامان جلو‌ میرفت و صدای تق تق سم رخش بر روی سنگ فرش کوچه ها ، آهنگی بود که سهراب دوست داشت و در حین رفتن ، از زیر چشم همه جا را می پایید . بالاخره در انتهای کوچه ای بن بست ، جلوی درب چوبی بزرگی ، رخش ایستاد. سهراب از اسب به زیر آمد و همانطور که کوبه ی در را محکم میزد، با خود فکر می کرد: براستی به مخیله ی هیچ کس نمیرسد که اینجا خانه ی کریم افلیج ، سر کرده ی گروه راهزنانی ست که سالها در کوه و کمر اطراف کمین می کردند و اموال مردم را به تاراج می بردند و حال همان مردم با دیده ی ترحم به پیرمردی نگاه می کردند که هر روز عصا زنان به میدان شهر میرفت، تا با گفتگویی روزش را به شب برساند و مردم بدون اینکه بدانند او‌ کیست ، دل به خاطرات هیجان انگیزش میدادند و او و داستانهایش را دوست داشتند. صدای کشیده شدن پای کریم و پشت سرش باز شدن درب خانه ، سهراب را از عالم فکر و خیال به حال کشانید. کریم در چهارچوب درب قرار گرفت ، سهراب سلامی کرد و مانند همیشه می خواست از کنار او بگذرد که با صدای نازک زنانه ای که از پشت سرش بلند شد ، متوجه زنی در کنارش شد.... دارد...