eitaa logo
به سوی خدا
216 دنبال‌کننده
7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
33 فایل
✨به سوی خدا ┄┅═✾•••✾═┅┄ 🆔@sooye_khoda
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانون طه آب‌پخش
11.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹استجابت توسل مرحوم شیخ حسین فاضلی به امام زمان علیه السلام 🔶 آیت الله مصباح یزدی(ره) @Fahma_KanoonTaha
هدایت شده از کانون طه آب‌پخش
🔴 از خدا خواهیم توفیق ادب  ادب و حیا درهای بسته را باز می‌کند و بی ادبی درهای باز را می‌بندد. با ادب بروی راه هست، بی ادب بروی راه بسته است باید آنقدر ادب ورزید تا محبت طلوع کند. وقتی محبت طلوع کرد ادب کنار می رود “تَسْقُطُ الْآدَابُ ُ بَیْنَ الْأَحْبَابِ” یعنی با هم یگانه می‌شوند. اینجاست که عبد کار خدا می‌کند و خدا کار عبد را. ادب و حیا درهای بسته را باز می کند و بی ادبی درهای باز را می بندد، بی حیایی بود که سبب شد . در آن کوچه باریک جلوی دختر پیامبر (ص) را بگیرند، به نحوی که حضرت نه راه پیش رفتن داشتند و نه راه بازگشت، و آن جسارت را مرتکب شدند. 🔵👈 شخص با ادب به زمین ها و آسمان ها و به خوبان خدا راه پیدا می کند. ائمه (علیهم السلام) آرزو دارند ما با ادب باشیم و آزار نرسانیم تا پهلوی ما بنشینند. اگر ما یک خورده باحیا باشیم، ائمه خدا را در ما می بینند. می بینی وقتی بچه ات نماز می خواند چقدر کیف می کنی؟ ائمه که پدر حقیقی ما هستند چطور؟ آداب شرع، همه ادب است.  از خدا خواهیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب حاج اسماعیل دولابی، مصباح الهدی، تالیف مهدی طیب @Fahma_KanoonTaha
هدایت شده از کانون طه آب‌پخش
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 غربگرایان چگونه رأی می‌آورند؟! ⭕️ به همراه صحنه‌هایی از تجمع انتخاباتی اصلاح طلبان در سال ۸۸ و جالب اینجاست که این صحنه‌ها باز هم در سال ۹۲ و ۹۶ تکرار شدند! 🔰 @Fahma_KanoonTaha
هدایت شده از کانون طه آب‌پخش
بود. با ابراهیم وارد کوچه شدیم چراغانی کوچه خیلی خوب بود. بچه های محل انتهای کوچه جمع شده بودند. وقتی به آنها نزدیک شدیم همه مشغول ورق بازی و شرط بندی و... بودند. ابراهیم با دیدن آن وضعیت خیلی عصبانی شد. اما چیزی نگفت من جلو آمدم و آقاابراهیم را معرفی کردم و گفتم: ایشان از دوستان بنده و قهرمان والیبال و کشتی هستند. بچه ها هم با ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند. بعد طوری که کسی متوجه نشود، ابراهیم به من پول داد و گفت: برو ده تا بستنی بگیر و سریع بیا. آن شب ابراهیم با تعدادی بستنی و حرف زدن و گفتن و خندیدن، با بچه‌های محل ما رفیق شد. در آخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت. وقتی از کوچه خارج می شدیم تمام کارت ها پاره شده و در جوب ریخته شده بود! 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۱۷۰ 🌸شهید ابراهیم هادی🌸 ▪️امام خمینی(ره): تا هستید میتوانید یک کاری انجام بدهید. ریشه های فساد در قلب جوان ضعیف است. @Fahma_KanoonTaha
هدایت شده از کانون طه آب‌پخش
امام خامنه ای(مد ظله العالی): ابزارهای تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست. اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌ای است؛ مبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چه استفاده‌ای کردید؟ ۹۱/۷/۱۹ @Fahma_KanoonTaha
هدایت شده از مراکز حوزوی 🇮🇷
19.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥بیانات حضرت آیت الله ممدوحی رحمت الله علیه: ➕داستان بسیار زیبای طلبه جوان و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) "چرا گفتی من بی کس ام ؟ پس من کی هستم؟...." ---------------------- 🇮🇷کانال مراکز حوزوی ↪️ @howzeh_m
▫️ ✨🌸✨ 🌺 داستان کامل تشرف علی بن مهزیار به خدمت امام زمان (عج) قسمت اول علی بن مهزیار نقل می‌کند: (در سالهای اولیه غیبت) من بیست مرتبه به حج بیت‌الله الحرام مشرف شدم و در تمام این سفرها قصدم دیدن مولایم امام زمان(عج) بود، ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. وقتی که دوستان عازم مکه بودند، به من گفتند مگر امسال به مکه مشرف نمی‌شوی؟ گفتم: نه، امسال گرفتاری‌هایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب شنیدم کسی می‌گوید: ای علی بن ابراهیم، خداوند به تو فرمان داده که امسال را نیز حج کنی. آن شب را هر طور بود به صبح آوردم، و با امیدی مهیای سفر شدم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر عقیده‌ام چیزی نگفتم. شب و روز مراقب موسم حج بودم تا آنکه موسم حج فرارسید و کارم را آماده کرده، با دوستان به آهنگ حج، رهسپار مدینه شدم. چون به سرزمین مدینه رسیدم از بازماندگان امام حسن عسکری(ع) جویا شدم، اثری از آنها نیافتم و خبری نگرفتم. در آنجا نیز پیوسته در این باره فکر می‌کردم تا آنکه به قصد مکه از مدینه خارج شدم. آنگاه به سمت عسفان و از آنجا به مکه رفتم و چند روزی در آنجا ماندم و به طواف خانة خدا و اعتکاف در مسجدالحرام پرداختم. پس از اعمال حج، دائماً در گوشة مسجدالحرام تنها می‌نشستم و فکر می‌کردم. گاهی با خودم می‌گفتم، آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده‌ام. شبی در مطاف، جوان زیبا و خوش بویی را دیدم که به آرامی راه می‌رود و در اطراف خانه خدا طواف می‌کند. دلم متوجه او شد. برخاستم و به جانب او رفتم. تا متوجه من ‌شد، پرسید از مردم کجایی؟ گفتم: از اهل عراقم. پرسید: کدام عراق؟ گفتم: اهواز. پرسید: خصیب (ابن خصیب) را می‌شناسی؟ گفتم: خدا او را رحمت کند از دنیا رفت. گفت: خدا او را رحمت فرماید که شب‌ها را بیدار بود و بسیار به درگاه خداوند می‌نالید و اشکش پیوسته جاری بود. آنگاه پرسید: علی بن ابراهیم مهزیار را می‌شناسی؟ گفتم: بله خودم هستم. گفت: ای ابوالحسن! خدا تو را حفظ کند. علامتی را که میان تو و امام حسن عسکری(ع) بود چه کردی؟ گفتم: اینک نزد من است. گفت آن را بیرون آور. پس دست در جیب کردم و آنرا در آوردم. موقعی که آنرا دید نتوانست خودداری کند و دیدگانش پر از اشک شد و زار زار گریست، به طوری‌که لباس‌هایش از سیلاب اشک تر شد. آنگاه فرمود: ای پسر مهزیار خداوند به تو اذن می‌دهد، خداوند به تو اذن می‌دهد. به محل اقامت خود برگرد، و با رفقایت خداحافظی کن، و چون شب فرا رسید، به جانب شعب بنی عامر بیا که مرا در آنجا خواهی دید. من با خوشحالی فوق العاده‌ای وسائل سفر را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده. که باید چند روزی به جایی بروم. پس چون شب شد، شتر خود را پیش کشیدم و جهاز آن را محکم بستم و لوازم خود را بار کردم و سوار شدم و به سرعت راندم تا به شعب بنی عامر رسیدم. دیدم همان جوان ایستاده و مرا صدا می‌زند: ای ابوالحسن! نزد من بیا. وقتی نزدیک وی رسیدم، به من گفت پیاده شو تا نماز شب بخوانیم. پس از نماز شب، امر فرمود سجده کنم و تعقیب بخوانم. سپس سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر دمید، پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. وقتی که نمازش را تمام کرد سوار شد و به من هم دستور داد سوار شوم. من هم سوار شدم و با وی حرکت نمودم تا آنکه قلّة کوه طائف پیدا شد. هوا قدری روشن شده بود. پرسید آیا چیزی می‌بینی؟ گفتم: آری تل‌ ریگی می‌بینم که خیمه‌ای بر بالای آن است و نور داخل آن تمام صحرا را روشن کرده است! گفت: بله درست است، منزل مقصود همان جاست، جایگاه مولا و محبوب ما، در همان جا قرار دارد. سپس گفت: بیا برویم. وقتی مسافتی از راه را رفتیم، گفت پیاده شو که در اینجا سرکشان ذلیل و جباران خاضع می‌گردند. گفتم شترها را چه بکنیم؟ گفت: اینجا حرم قائم آل محمد (ص) است. کسی جز افراد با ایمان بدین‌جا راه نمی‌یابد، و هیچ کس جز مؤمن از اینجا بیرون نمی‌رود. پس مهار شتر را رها کردم، و به من دستور داد تا در بیرون چادر توقف کنم. وقتی برگشت، گفت: داخل شو که در اینجا جز سلامتی چیزی نیست. بشارت باد به تو، اذن دخول صادر شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این گونه باشید تا خود به سراغ شما بیایم 👌 خیلی زیباست از دست ندهید 🌷 میلاد 🔻 ظهورنزدیک است ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ آدم‌های حکومتی 💚 امام زمان(ع) چگونه یارانی می‌خواهد؟ 👌 حتما ببینید و نشر دهید 🔻 ظهورنزدیک است ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
سرود-حاج-مهدی-رسولی-میلاد-امام-زمان9605.mp3
5.79M
○•🌱 🍃🌼 جشن نیمه شعبان 🌼🍃 🎤 سلام نفس حیدر 😍 سلام نفس زهرا 😍 •[ @IMAMZAMAN_AJ ]• •~ 💚🍃~•
🍃🌸مـــی آیـــــــــد از دور     مــردی ســــواره 🍃🌸بـــرمــرکب عشـــق     چــــون ماهپــــاره 🍃🌸والشمــس رویـش     واللــیــــل مـــویـش 🍃🌸گلـــها هــمه مســــت     از رنگ و بویـش 🍃🌸عـمــــامـــه بر سر  مثــل پیـمبـــــر (ص) 🍃🌸در بـازوانــش نـیروی حیــــــــــــــــدر(ع) 🍃🌸ازپــای تــاسـر در شـور و شیــــن است 🍃🌸بــرق نگـاهــش مثل حســــین(ع) است 🍃🌸می آیــد از دور     خوشــــبو تر از یـــــاس 🍃🌸در چشــــم وابرو  مـانـند عبــــــاس (ع) 🍃🌸القــصـه ایــن مــرد  امیـد دلهاســـــــــت  🍃🌸خوشبو تر از یاس     فرزند زهراست(س) ❤️😍 •[ @IMAMZAMAN_AJ ]• •~ 💚🍃~•