نماز، ریشه درخت اسلام
امام باقر علیه السلام با ناراحتی به آن جماعت مینگریست. هنگام نماز بود و
امام، خود را برای رفتن به مسجد آماده میکرد، ولی از آنچه در راه میدید، افسرده میشد. گروههایی از مسلمانان بی توجه به صدای اذان که از مسجد شنیده میشد، به کار خود مشغول بودند. گویا صدای اذان را نمی شنیدند. امام باقر علیه السلام گاهی میایستاد و به بعضی از این افراد نگاه میکرد و با خود میگفت: «گویا اینان هنوز از اهمیت نماز بی خبرند که این چنین در برابر فریاد حی علی الصلاة بی تفاوتند. » گاهی امام با عده ای از آنان سخن میگفت و اهمیت نماز را به آنان گوشزد میکرد. روزی از روزها، امام در راه رفتن به مسجد یکی از شاگردان خود را دید. آن مرد سخنان بسیاری از امام شنیده بود. او راوی و نویسنده سخنان امام بود. با دیدن امام بسیار شاد شد و خود را به امام باقر علیه السلامرساند، ولی او را افسرده و غمگین دید. خواست سبب افسردگی امام را بداند. امام باقر علیه السلام بدون اینکه برای شاگرد خود توضیحی بدهد، گفت: «می خواهم جمله ای بگویم تا آن را بنویسی و برای دیگران نقل کنی تا در تاریخ بماند و همگان از اهمیت آن باخبر شوند».
مرد منتظر بود تا امام سخنش را بگوید. او به دهان امام چشم دوخته بود. امام با خود میاندیشید که جمله ای درباره اهمیت نماز بگوید، ولی میخواست در کنار بیان اهمیت نماز، به زکات و جهاد نیز اشاره کند. برای همین از شاگرد خود پرسید: «آیا میخواهی ریشه و شاخه بلندترین قله اسلام را به تو معرفی کنم؟ » شاگرد امام گفت: «می شنوم، بگویید ای فرزند رسول خدا! »
او همچنان درانتظار شنیدن سخنی از امام لحظه شماری میکرد. تا اینکه
امام فرمود: «ریشه اش نماز است و شاخه اش زکات و قله مرتفع آن جهاد». شاگرد امام از شنیدن این جمله کوتاه و پرمعنا بسیار شادمان شد و این کلام را در دل خویش جای داد تا این سخن را به دیگران برساند. [۱]
----------
[۱]: اصول کافی، ج ۲، ص ۲۰.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز، برترین عبادت ها
معاویة بن وهب با چشمان باز به امام صادق علیه السلام نگاه میکرد. گویا میخواست کلامی از سخنان امام را نشنیده نگذارد. او با تمام وجود به حرفهای امام گوش میداد. معاویه یکی از بهترین شاگردان امام صادق علیه السلام بود که همیشه برای علم آموزی تلاش بسیاری میکرد. امام صادق که میدانست او به دانش علاقه بسیاری دارد، به او بیشتر از دیگران توجه داشت و هر روز پس از درس، در انتظار شنیدن پرسشهای معاویة بن وهب بود.
آن روز، شمار بسیاری از شاگردان، در مجلس درس امام حاضر بودند. امام نیز درباره خداشناسی سخن میگفت. معاویة بن وهب نیز در گوشه ای از مجلس نشسته بود و به سخنان امام گوش میداد. هر بار که امام در سخنانش کلمه نماز را بر زبان میآورد، معاویة بن وهب سرش را بالا میبرد و مانند کسی که از چیزی شگفت زده شده باشد، به امام خیره میشد. شاید میخواست پاسخ پرسشی را که در سر میپروراند، از لابه لای کلام امام بیابد. پس از آنکه سخنان امام به پایان رسید، همهمه ای در گرفت. ابن وهب موقعیت را مناسب دیده از جا برخاست و به امام خیره شد: «ای فرزند رسول خدا! پرسشی دارم».
جمعیت آرام او را مینگریستند. امام که معاویه را میشناخت با لبخندی بر لب به او اجازه داد تا پرسش خود را بیان کند. وی گفت: «ای فرزند رسول خدا! برترین و بالاترین چیزی که بندگان با آن به پیشگاه پروردگارشان نزدیک و نزد خدا محبوب میشوند، چیست؟ »
امام صادق علیه السلام از شنیدن این پرسش شادمان شد و پاسخ داد: «پس از شناسایی خدا، چیزی برتر و والاتر از نماز سراغ ندارم و چیزی بالاتر از آن نخواهد بود». معاویه بن وهب با شنیدن کلمه نماز از دهان امام، بی آنکه خود خواسته باشد، لبخندی بر لبانش جاری شد. او که از اهمیت نماز آگاه شده بود، امام را که از مسجد خارج شد، مینگریست و بر او درود میفرستاد. [۱]
----------
[۱]: وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۱۷۵.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز، وصیت پیامبران
هربار پس از به پایان رسیدن نمازش به فکر فرو میرفت. شاید هنوز از جایگاه نماز آگاه نبود. زید وقتی میدید امام جعفر صادق علیه السلام با حالتی روحانی نماز میخواند، پرسشهای زیادی برایش مطرح میشد. دوست داشت بداند چرا امام به نماز خود بیش از هر کار دیگری اهمیت میدهد. همه اهالی مدینه میدانستند که زید از نزدیکان امام است. این برای زید یک امتیاز به شمار میآمد. زید میتوانست پاسخ همه پرسش هایش را از امام بشنود.
حالا هم تصمیم گرفته بود نزد امام صادق علیه السلام برود و یک پرسش مطرح
کند. از خانه بیرون آمد و به سوی خانه امام حرکت کرد. رفته رفته به خانه امام نزدیک میشد. وقتی به چند قدمی خانه رسید، ناگهان در باز شد و امام که قصد خروج از خانه را داشت، زید را دید که به سوی او میآید. زید در جای خود ایستاد و سلام کرد. امام پاسخ داد و گفت: چه شده که شتابان به این سو میآیی؟ زید گفت: «ای فرزند رسول خدا پرسشی دارم». امام گفت: «می شنوم». زید نزدیک تر رفت و گفت: «می خواهم بدانم محبوب ترین کارها در پیشگاه خدا چیست؟ » امام دست بر شانههای زید گذاشت و گفت: «محبوب ترین کارها در پیشگاه خداوند، نماز است؛ چون نماز، آخرین وصیت پیامبران است». [۱]
اکنون زید دانست که چرا امام در هنگام نماز، خود را از دنیا جدا میسازد و دانست که در نماز رازی نهفته است که تنها کسانی که با دل خویش کلمات نماز را بیان میکنند آن را درمی یابند. از آن پس، زید کوشید تا با زبان دل نماز بخواند.
----------
[۱]: نعمت اللّه صالحی حاجی آبادی، سجاده عشق، بی جا، مؤلف، ۱۳۷۳، ص ۶۱.
https://eitaa.com/sotonediin
▪️ آمد ز مدینه تا که در قم باشد
▪️در مملکت امام هشتم باشد
▪️یعنی که خدا نخواست تا مرقد او
▪️مانند مزار فاطمه گم باشد
🏴شهادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تسلیت باد
https://eitaa.com/sotonediin
هدایت شده از لطفا با احتیاط وارد شوید
21.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معلمشون نوشته بود: وقتی زنگ تفریح شد همه بچه ها رفتن ولی این آقا پسر گل رفت وضو گرفت و اومد تو کلاس شروع کرد به نماز ظهر .. اون روز در نماز خونه جلسه بود آورد تو کلاس نمازش رو بخونه و گفت آقا من باید سر وقت نمازم رو بخونم همیشه...❤️🫠
خد..ا همیشه نگهدارت باشه پسر
https://eitaa.com/azhameejaa
عاقبت بي نماز
💠 حضرت فاطمه علیه السلام فرمود:
از پدرم رسول خدا (ص) درباره ی مردان و زنانی که به نمازشان اهمیت نمیدهند و سبک میشمارند سوال کردم که جزای آنها چیست؟
پیامبر اکرم (ص) فرمود:
خداوند آنها را به ۱۵ بلا گرفتاری میکند:
شش عذاب در دنیا:
۱و۲. برکت را از عمر و رزق و روزی او میگیرد؛
۳. سیمای (نیک) صالحین را از چهره اش محو میکند؛
۴. هر کاری بکند، بدون پاداش خواهد بود؛
۵. دعایش مستجاب نخواهد شد؛
۶. برای وی بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود.
سه عذاب هنگام مرگ:
۷.خوار و ذلیل میمیرد؛
۸و۹. گرسنه و تشنه جان خواهد داد، به طوریکه اگر از همه ی نهرهای دنیا به او آب داده شود، تشنگی او برطرف نخواهد شد؛
سه عذاب در قبر:
۱۰. خداوند فرشته ای را برمیگزیند تا آسایش او را در قبر سلب نماید؛
۱۱. قبرش را تنگ گرداند؛
۱۲.قبرش تاریک خواهد بود؛
سه عذاب در قیامت:
۱۳. ملکی او را به سوی موقف حساب می کشاند، در حالیکه مردم او را مینگرند؛
۱۴. حسابرسی او در قیامت سخت خواهد بود؛
۱۵. خداوند با نظر رحمت به او نمی نگرد، و او را از گناه پاک نمی کند و برای او عذاب دردناک است.
📚 مستدرك الوسائل ج٣ص٢٣
📯 با منتشرڪردن پیامها با لینک درثواب آنها شریڪ شوید 📯
https://eitaa.com/sotonediin
نماز، کلید بهشت
در گوشه ای از اتاق نشسته و سر در گریبان اندیشه فرو برده بود. باید چه میگفت؟ باید چه میخواست. برخاست و در همین اندیشه، قدم زنان به سوی در اتاق حرکت کرد. میخواست در را بگشاید و به سوی پیامبر برود و خواستههایی را که در دل داشت، با او در میان بگذارد. اگر پیامبر از خدا
می خواست تا رزق و روزی او را افزایش دهد، میتوانست خواستههای فرزندان خود را برآورده کند.
ربیعة بن کعب یکی از یاران نزدیک پیامبر بود. سالهای سال دوران زندگی خود را با پیامبر صلی الله علیه و آله گذرانده بود. مشرکان به سبب همین همراهی ها، بارها و بارها او را شکنجه کرده بودند. او در بیشتر جنگها یار و یاور پیامبر بود، ولی هرگز کسی ندیده بود که او از پیامبر درخواستی داشته باشد. حال پیامبر به ربیعه گفته بود تا از او چیزی بخواهد. پیامبر به او گفته بود: «ای ربیعه! هفت سال با من بودی و از من چیزی نخواستی، آیا از من چیزی نمی خواهی؟ »
ربیعه به یاد میآورد که در آن لحظه خجالت زده و شرمگین سر به زیر افکنده بود. چه میتوانست بگوید. باید چه پاسخی به پیامبر میداد؟
«یا رسول الله! به من فرصت بده تا در این باره بیشتر فکر کنم».
حالا ربیعه قدم به خارج از خانه گذاشته بود تا خواسته اش را به پیامبر بگوید. ناگهان لحظه ای ایستاد. آیا این کار درستی بود؟ آیا او نمی تواند چیزهای بهتری از پیامبر بخواهد. با خود اندیشید که چرا باید خواستههای مالی اش را مطرح کند. او میتوانست از پیامبر بخواهد که برای سلامتی او دعا کند تا هرگز به بیماری دچار نشود. پس به سوی خانه بازگشت تا بیشتر بیندیشد. خواستن چیزی از پیامبر خدا بسیار دشوار بود. باید خوب فکر میکرد. در خانه را که گشود، ناگهان صدای قرآن به گوشش رسید.
همسایه اش که پیرمردی بود، در حال خواندن قرآن بود. همان جا زیر سایه نخل حیاط خانه اش نشست و به فکر فرو رفت. شاید میخواست خودش را سرزنش کند. چرا او آرزوهایی را در دل داشت که تنها زندگی این دنیا را در نظر میگرفت. از اندیشه ای که در ذهنش میگذشت، اشک از چشمانش جاری شد. به زمین نگاه کرد که روزی در آن خواهد خفت و به آسمان که روزی روح او به آنجا پرواز خواهد کرد.
مصمم به راه افتاد و نزد پیامبر رفت. در راه با خود فکر میکرد که بهترین تصمیم را گرفته است. پیامبر را که دید، سلام کرد و نزد او نشست. پیامبر دستی بر دوش او زد و گفت: «ای ربیعه! خواسته ات را بگو». ربیعه گفت: «ای رسول خدا! من هیچ خواسته مادی ای ندارم. فقط از خدا بخواه تا مرا با تو به بهشت ببرد». پیامبر فرمود: «چه کسی این خواسته را به تو یاد داده است؟ » ربیعه گفت: «کسی به من چیزی نگفت، ولی با خود فکر کردم اگر مال بخواهم، ماندنی نیست، نابود میشود و اگر عمر طولانی و فرزند نیز درخواست کنم، سرانجام آن مرگ است».
پیامبر چند لحظه سکوت کرد و او را تحسین کرد و آن گاه فرمود: «من از خدا میخواهم که تو را با من به بهشت ببرد، ولی توهم، با نماز و سجدههای زیاد خود، مرا کمک کن».
ربیعه از اینکه پیامبر تصمیمش را پذیرفته است، خشنود شد و قول داد که با نماز و سجدههای طولانی، پیامبر را یاری کند تا او به خواسته اش؛ یعنی
بهشت دست یابد. [۱]
----------
[۱]: وسایل الشیعه، ج ۳، ص ۱۴۵.
https://eitaa.com/sotonediin
جنگ برای نماز
صدای چکاچک شمشیرها از هر گوشه شنیده میشد. سواران یکی پس از دیگری بر زمین میافتادند و خاک میدان پیکار رنگ خون میگرفت. در این سو، سپاه معاویه، به جنگ با سپاه مسلمانان که برای دفاع از جانشین رسول خدا، علی علیه السلام، میجنگیدند، آمده بودند. یکی از افراد سپاه معاویه که در جلو سپاه حرکت میکرد، علمی که پیراهنی خونین بر بالای آن نصب شده بود، در دست داشت و فریاد میزد: «این پیراهن عثمان است. » همه میدانستند که معاویه، علی علیه السلام را عامل مرگ عثمان میداند و حالا میخواهد انتقام خود را بگیرد.
در مقابل، امام علی علیه السلام و یارانش از اندیشههای پلید معاویه آگاه بودند. مالک اشتر و عمار یاسر که از یاران باوفای حضرت علی علیه السلام بودند و در پاسداری از ولایت امام جانانه میجنگیدند، خوب میدانستند که معاویه به قدرت خود میاندیشد و میخواهد خلافت را در دست بگیرد و حالا مرگ عثمان را بهانه ای برای رسیدن به هدف خود قرار داده است. برای همین، آن چنان دلیرانه جنگیدند که دشمنان با هر حمله آنان به هراس میافتادند و بسیاری از افراد دشمن به تیغ برنده این دلاوران بر خاک افتادند.
در چهره افراد دشمن ترس و ناامیدی به راحتی دیده میشد. معاویه
می دانست که یارانش برای او نمی جنگند و اگر حالا به او پیوسته اند، برای به دست آوردن غنیمت است. معاویه میدانست در سپاه علی مردانی هستند که حاضرند جانشان را فدای امامشان کنند و همین سبب وحشت او بود. غبار، صحنه پیکار را پوشانده بود. جنگ هر لحظه نفس گیرتر میشد. در این میان، هرکس به حفظ جان خود و ضربه زدن به دشمن مقابل میاندیشید. حضرت علی علیه السلام در این میان جانانه میجنگید. با هر حمله علی علیه السلام، دشمنان به خود میلرزیدند و فرار را بر قرار ترجیح میدادند. در میان شمشیر زدن، گاهی حضرت به آسمان نگاه میکرد. چند تن از یاران امام که این صحنه را میدیدند، سر در گوش هم کرده بودند و درباره دلیل این کار امام از هم میپرسیدند. در آن هنگام که هیچ کس جز به جنگ و پیکار نمی اندیشید، امام علی علیه السلام به کجا مینگرد؟ امام این کار را چندین بار تکرار کرد تا اینکه ابن عباس، پسر عموی امام علی علیه السلام و از فرماندهان جنگ که بیش از همه از این کار امام شگفت زده شده بود، به سرعت به سوی امام حرکت کرد و خود را به امام رساند.
«یا علی! این چه کاری است که انجام میدهید؛ لحظه ای شمشیر میزنید و لحظه ای به آسمان چشم میدوزید. در جست و جوی چه چیزی هستید؟ آیا در این لحظات حساس، چیزی مهم تر از جنگ وجود دارد که ما را به خود مشغول بدارد؟ »
امام علی علیه السلام آرام شمشیر خود را به زیر آورد و در چشمان ابن عباس خیره ماند. سپس آرام به ابن عباس گفت: «مواظب باش، هر وقت ظهر شد نماز بخوانیم».
ابن عباس با شگفتی خود را دوباره به امام که حالا به تاخت به سوی میدان حرکت کرده بود رساند و گفت: «یا علی! اکنون که وقت نماز نیست. حالا باید بجنگیم». امام علی علیه السلام این بار محکم، با صدایی که ایمان واقعی در آن موج میزد، به ابن عباس پاسخ داد: «ای ابن عباس! جنگ برای چه؟ ما برای برپایی نماز میجنگیم. » سپس به سرعت به سوی میدان حرکت کرد. ابن عباس به خود آمد، سپس اسب را به سوی میدان دواند تا خبر برپایی نماز را به همگان برساند. [۱]
----------
[۱]: همان، ج ۳، ص ۱۷۹.
https://eitaa.com/sotonediin
#عبادت
#رزمندگان
✅ شرمنده
🔸 بچهها براي نماز صبح، صفوف را مرتب كرده بودند اما امام جماعت نيامده بود. سراغش رفتم ديدم در گوشهاي روي خاك افتاده و در سجده گريه ميكند. گفتم: حاجآقا! بچهها منتظرند.
سر از سجده بلند كرد و با چشمان پر از اشك گفت: چهطور من پيشنماز اين بچهها شوم درحالیکه نماز شبم قضا شده و اينها نماز شب خواندهاند.
بعد از شهادت طلبه غواص «نادر عبادينيا» فهميدم كه بهجز آن شب، هيچ نماز شبي از او قضا نشده است.
`🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
https://eitaa.com/sotonediin
خودسازی(تبلیغ با عمل)
امام صادق علیه السلام:
مردم را با غیر زبان هایتان دعوت کنید. آنان باید از شما پارسایى و تلاش و نماز و نیکى ببینند. این، معناى دعوت حقیقى است.کافی/ج2/ص78/ح14
بهترین امر به معروف، انجام معروف است. نمی توان بد زندگی کرد و درست تربیت کرد. والدین و مربیان باید فرزندان و متعلمین خود را با رفتار تربیت کنند.
https://eitaa.com/sotonediin
خودسازی(نزدیکترین به خدا)
امام باقر علیه السلام:
نزدیک ترین حالت بنده به خدا، هنگامى است که در نماز است. دعائم الاسلام/ج1/ص134
چون انسان در نماز حالتهای متواضعانه مثل رکوع و سجده دارد و هر چه بیشتر به ذلت خود در برابر عظمت خدای بزرگ اعتراف کند، به خداوند نزدیکتر می شود.
https://eitaa.com/sotonediin