May 11
۱. نماز، هدیه الهی
حالا دیگر نماز تمام شده بود و مسلمانان، یکی پس از دیگری مسجد را ترک میکردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تنها در مسجد نشسته بود و عبادت میکرد. ناگهان پیامبر خدا، در حالت نزول وحی قرار گرفت و دریافت که از سوی خداوند پیامی خواهد رسید. در همین هنگام، جبرئیل را دید که با هفتاد هزار فرشته مقرب بر او فرود میآیند. حضرت دریافت که پیامی شادی بخش از سوی خداوند برای او رسیده است. جبرئیل همچون همیشه بر پیامبر سلام کرد و فرشتگان دیگر نیز درود فرستادند. پیامبر پاسخ گفت و منتظر ماند تا جبرئیل پیام خود را به گوشش برساند.
جبرئیل گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و هدیه ای برایت فرستاده که برای هیچ پیامبری پیش از تو نفرستاده است. پیامبر شادمان شد و از این توجه پروردگار بر خود بالید. با همان حالت شادمانی به جبرئیل رو کرد و گفت: آن هدیه چیست؟. جبرئیل گفت: ای پیامبر! آن هدیه ثواب خواندن نمازهای پنجگانه است. وقتی پیامبر خواست از چگونگی این ثوابها آگاه شود، جبرئیل ادامه داد:
ای محمد! هرگاه نماز جماعت با دو نفر برگزار شود، خداوند بزرگ برای
هر رکعت آن، ثواب صد و پنجاه رکعت نماز فرادا را میدهد و اگر با سه نفر خوانده شود، ثواب هر رکعت آن ششصد رکعت خواهد بود، ولی اگر تعداد نمازگزاران از ده نفر بیشتر باشد، اگر دریاها مرکب و درختان قلم شوند، جن و انس و فرشتگان نمی توانند ثواب یک رکعت آن را بنویسند.
و این چه پیام شادی بخشی برای مسلمانان بود. پیامبر این خبر را به گوش مسلمانان رساند. مسلمانان پس از اینکه از ثواب نماز جماعت آگاه شدند، با شور و شوق بیشتری در نماز جماعت شرکت میکردند.
https://eitaa.com/sotonediin
May 11
۲. نماز، نور الهی
۲. نماز، نور الهی
از پیامبران الهی بود. از سوی خداوند به او خطاب شد که: «من در میان بندگانم کسانی را دارم که مرا دوست دارند و من هم آنان را دوست دارم. آنان مشتاق من هستند و من نیز مشتاق آنان. مرا همواره یاد میکنند، من نیز به یاد آنان هستم. در تمام کارها به من نظر میکنند، من هم توجهم به آنهاست».
پیامبرخدا گفت: «ای معبود من! کسانی که مورد توجه تو هستند چه نشانههایی دارند؟ » خداوند فرمود: «آنان کسانی هستند که در انتظار غروب آفتاب و فرا رسیدن شب هستند تا هنگامی که تاریکی شب همه جا گسترده شود، با من به راز و نیاز بایستند. صورت هایشان را از روی فروتنی بر روی خاک میگذارند و به مناجات میپردازند و به پاس نعمتهایی که به آنان داده ام، خالصانه مرا سپاس میگویند. با ضجه و ناله تا وقت سحر به رکوع و
سجود میروند. آنان به سبب عشقی که به من دارند، خود را به رنج و سختی میاندازند. در آغاز، من نور خود به دل هاشان میتابانم تا با آن مرا بشناسند».
پیامبر از این سخن خدا دریافت که نماز، عشق به خداست و در پرتو آن برای نمازگزار نوری به دست میآید که هرگز گمراه نمی شود.
https://eitaa.com/sotonediin
امام صادق علیه السلام:
هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود.
بحارالانوار، ج ۸۶، ص ۳۶۲
https://eitaa.com/sotonediin
۳. نماز، امانت الهی
هر بار که به نماز میایستاد، دیگر نمی توانستی بگویی او حالا در این دنیاست. بارها و بارها حسن علیه السلام و حسین علیه السلام دیده بودند که پدر هنگام نماز، رنگ چهره اش دگرگون میشود. کسانی که در مسجد با او نماز میخواندند، گاهی با دیدن این حالتها میترسیدند، ولی هنگامی که در این حالت صدای او را میشنیدند که میگفت: «من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است... » (انعام: ۷۹) آرام میشدند. آنان نمی دانستند که چرا این گونه است؛ یعنی نمی توانستند باور کنند که کسی در حال نمازخواندن تا این حد دگرگون شود.
یکی از آنان برای دیگران از واقعه ای سخن میگفت که چندی پیش شاهد آن بوده است. او میگفت که در مسجد، علی را در حال نماز خواندن دیده است که پس از چند لحظه در میان نماز از هوش رفته است. همه کسانی که گرد هم آمده بودند و درباره این موضوع حرف میزدند، از شنیدن این واقعه شگفت زده شدند. همه آنان از حالتهایی حرف میزدند که هنگام نماز به سراغ علی علیه السلام میآمد و آنان شاهدش بوده اند. حالتهایی که
برایشان شگفت انگیز بود. چند تن از آنان پیشنهاد کردند تا برای دانستن موضوع و مشخص شدن راز این حالت ها، نزد علی علیه السلام بروند. همه این پیشنهاد را پسندیدند. قرار شد تا فردای همان روز، وقتی علی علیه السلامبرای نماز به مسجد میآید همه با هم نزد او بروند تا آنان را از این راز، آگاه کند.
فردای همان روز شمار زیادی گرد علی علیه السلام حلقه زدند. نماز تمام شده بود و حالا همه میخواستند تا پرسش خود را با مولا علی علیه السلام مطرح کنند. بالاخره یکی از آنان پرسش را این گونه مطرح کرد:
ای امیرالمؤمنین! میبینیم که هنگام نماز، دگرگون میشوی و رنگ چهره ات زرد میشود، این چه حالتی است که در شما دیده میشود؟
امام لحظه ای درنگ کرد و همه مردم را از نظر گذراند. سپس نگاهی به آسمان کرد و گفت: «آن، هنگام امانت خداوند است، امانتی که بر آسمان و زمین عرضه شد و آنها نپذیرفتند و در وحشت فرو رفتند، ولی انسان آن را پذیرفت. حال معلوم نیست که این امانت را خوب ادا خواهد کرد یا خیر». [۱]
همه گروه گرد آمده، در فکر فرو رفتند. امام علی علیه السلام، از امانتی سخن گفته بود که بر دوش بشر سنگینی میکرد. حال اینکه هیچ کدام از آنان تاکنون به این امانت، یعنی عبادت خالص الهی فکر نکرده بودند.
----------
[۱]: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۸۱، تهران، کتابچی، ۱۳۷۴، ص ۲۴۸.
https://eitaa.com/sotonediin
🌷 پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) :
✍ ما دُمتَ في الصَّلاةِ فإنَّكَ تَقرَعُ بابَ المَلِكِ الجَبّارِ، ومَن يُكثِرْ قَرعَ بابِ المَلِكِ يُفتَحْ لَهُ
🖌 تا زمانی که در نماز هستی دَرِ خانه پادشاهی مقتدر را میکوبی و هر که دَرِ خانه پادشاه را بسیار بکوبد ، سرانجام آن در به رویش باز میشود.
📔 مکارم الأخلاق ، ج۲ ، ص۳۶۶
☀️ به ما بپیوندید 👇
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۳. نماز، امانت الهی هر بار که به نماز میایستاد، دیگر نمی توانستی بگویی او حالا در این دنیاست. باره
۴. نماز، معراج مؤمن
حالا او با چشمان خود میتوانست بهشت و دوزخ را ببیند و بهشتیان و
دوزخیان را بشناسد. او به فرمان خدا به عرش آمده بود تا حقایق را از نزدیک ببیند. آخرین فرستاده خدا، سوار بر اسب سفید و نورانی براق به معراج آمده بود و آن همه نور و زیبایی را با شگفتی میدید. او دیده بود که پیش از آنکه به بالاترین درجه قرب الهی برسد، جبرئیل هم نتوانسته بود او را همراهی کند. جبرئیل به پیامبر خدا گفته بود: «از این پس شما را تنها میگذارم؛ زیرا اگر از اینجا قدمی بالاتر بگذارم، پرهایم خواهد سوخت. مرا توان همراهی شما نیست. » محمد صلی الله علیه و آله دیده بود که در راه عروج به آسمان، فرشتگان چگونه به استقبالش آمدند و راه را برای عروجش گشودند و حالا که پس از پشت سر گذاشتن آن همه شگفتی، به بالاترین جایگاه آسمان رسیده بود، میدانست به چه مکان والا و مقدسی گام نهاده است. جایی که مقرب ترین فرشته خداوند؛ یعنی جبرئیل هم نمی توانست به آنجا بیاید. از این بزرگی و عظمت، اشک در چشم هایش حلقه بسته بود. پیامبر خدا، محمد صلی الله علیه و آله هرگز نمی خواست این حالت را از دست بدهد. او با خود فکر میکرد، چه میشد که همواره در جوار لطف خدا میماند و از این همه عظمت، لذت میبرد. چه لذتی بالاتر از نزدیکی همیشگی و بی واسطه با پروردگار. پس محمد صلی الله علیه و آله با شفقتی وصف ناپذیر از پروردگار پرسید: «پروردگارا! در این شب فرخنده، بسیار شادمان شدم، ولی به من راهی را نشان بده که همواره چنین باشد و این شادی پایدار بماند و به آن لذت همیشگی دست پیدا کنم».
دعای پیامبر صلی الله علیه و آله همان لحظه اجابت شد. خداوند، پیامبرش را به سخن گفتن و راز و نیاز با خدا دعوت کرد و فرمود: «ای محمد! نماز، سخن با خداست و
نمازگزار با خدا سخن میگوید و راز و نیاز میکند»! [۱]
----------
[۱]: شیخ الرئیس ابوعلی سینا، سرّ الصلوة، ضمیمه کتاب ضوابط الرضاع، ص ۱۸۵.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۴. نماز، معراج مؤمن حالا او با چشمان خود میتوانست بهشت و دوزخ را ببیند و بهشتیان و دوزخیان را بشن
5 نماز، نور چشم مؤمن
صدای گام هایش بلندتر شده بود. تکرار گام هایش فضای سالن اسارتگاه را پر میکرد. از شدت گامها پیدا بود که صاحب آن صدا، مردی است با چهره ای عبوس، ابرویی درهم کشیده که شاید مسئله ای او را ناراحت کرده است. برای چند لحظه صدا قطع شد. مرد از روزنه کوچکی درون زندان را نگاه کرد. بعد با عصبانیت، دریچه کوچک را به هم کوبید و آب دهانش را بر زمین انداخت و به زبان عربی چیزی گفت، ولی کاری از دست او ساخته نبود. او نگهبان بود و باید دو ساعت تمام سروته این سالن را قدم میزد. ناگهان از درون سلولهای اسیران ایرانی صدایی به گوش رسید. صدای گریه تعدادی از اسیران بود. گوش هایت را که کمی تیز میکردی نالههای «العفو، العفو» عده ای هم شنیده میشد. در همین حال، نگهبان به سرعت برگشت و با پوتین محکم به در زندان کوبید و به عربی گویا فریاد میزد: «خاموش، خاموش، ساکت باشید».
چندبار درخواست کرده بود که زمان پستش را عوض کنند، ولی کسی به
حرفش گوش نمی داد. او هر شب همین موقع باید دو ساعت نگهبانی میداد. دستش را به میلههای زندان گرفت و در حالی که بند اسلحه اش را به دوش انداخته بود، با خود فکر میکرد که این اسیران ایرانی از نماز چه دیده اند که هر شب صدای ناله و فریادشان بلند است؟
او میدانست که آنان نمازهای واجبشان را نمی خوانند. یک بار از یکی از کسانی که در بهداری اسارتگاه کار میکرد، پرسیده و او جوابش داده بود که این نماز شب است. او شنیده بود که بچههای رزمنده، به نماز شب عشق میورزند، ولی نمی دانست چرا و از این سخت آشفته بود. چندین بار میخواست جلو نماز خواندن ایرانیان را بگیرد. چند بار هم بچهها را به شکنجه تهدید کرده بود، ولی هیچ کس به حرفهای او توجهی نداشت. اگر گاهی آب هم در اختیارشان قرار نمی دادند، بچهها با خاک همان زندان تیمم میکردند.
به میلهها تکیه داد و همان جا نشست. با خود گفت: چه میشد اگر ابوحامد پستش را با من عوض میکرد. ابوحامد هم مثل او نگهبان همین بند بود که پیش از او پستش به پایان رسیده بود. سرش را که چرخاند، دید نماز اسیران تمام شده است، بلند شد، خودش را مرتب کرد و با پا، محکم به در زندان کوبید. با صدای بلند با جملههای دست و پا شکسته فارسی فریاد زد: «مگر شما خواب ندارید، صبح بیدار، شب بیدار، نماز، نماز، نماز، چی میخواهید از این نماز. همیشه شما میخوانید». شاید او با این پرسشها داشت عقدههای واخورده خود را آرام میکرد تا شاید مرهمی بر زخم هایش باشد. در همین احوال، یکی از اسیران ایرانی به سویش آمد، در حالی که
جانمازش را هنوز در دست داشت به او نزدیک شد و به او گفت: برادر، چرا عصبانی هستی؟ نگهبان گفت: حق دارم، دیگر اعصاب منو خورد کردید. اسیر ایرانی گفت: تو هیچ میدونی ما برای چی اینجا هستیم.
نگهبان پوزخندی زد. فکر کرد که اسیر ایرانی دارد او را مسخره میکند. اسیر ایرانی گفت: ما به خاطر همین نماز اینجا هستیم. نماز همه چیز ماست. نماز نور چشم ماست. مگر مؤمن از نماز خواندن خسته میشه؟ اگه شما هم واقعاً مسلمان باشید، از نماز خواندن ما تعجب نمی کنید.
اسیر ایرانی این را گفت و از او دور شد. نگهبان آرام از جایش بلند شد و در حالی که هنوز با شگفتی بچهها را دید میزد، قدم زنان از آنجا دور شد. حالا قدمهای او آهسته شده بود. اگر صدای قدم هایش را میشنیدی، اثری از عصبانیت در آن دیده نمی شد.
https://eitaa.com/sotonediin
۱. ذکر خدا
همه اهل مدینه او را میشناختند و میدانستند او برای دانستن پاسخ پرسش هایش هر کاری انجام میدهد. جوانی بود بلندقامت که همیشه وسایل نوشتن را به همراه خود داشت تا هر مطلبی که توجهش را جلب میکرد، یادداشت کند. هشام، میدانست که پاسخ همه پرسشهای خود را باید نزد امام جعفر صادق علیه السلام بیابد. برای همین، هر گاه فرصتی دست میداد نزد امام میرفت و مدتها درباره مسائل گوناگون با ایشان سخن میگفت.
نزدیک غروب بود و هشام پس از سلام نماز، لحظه ای چشمان درشتش را بر هم نهاد. گویا به چیزی میاندیشید. مدتها بود پرسشی ذهن او را مشغول کرده بود. او میخواست علت هر کاری را که انجام میدهد بداند. مدتی در همان حالت با خود کلنجار رفت و بعد نفسی کشید و آرام زیر لب گفت: فردا. فردا حتماً از او خواهم پرسید. پس، از آنجا برخاست؛ در حالی که به تصمیمی که گرفته بود، میاندیشید.
فردای آن روز، هشام بن حکم راهی مسجد شد. در راه چندین بار پرسشی را که میخواست نزد امام صادق علیه السلام مطرح کند در ذهن مرور کرد. گاهی نیز با خود میگفت: آیا درست است که من این پرسش را نزد امام مطرح کنم، ولی لحظه ای بعد خودش را قانع کرد که به راهش ادامه دهد و امام را
ببیند. مسجد پر بود از جمعیت. همه برای نماز مغرب آماده میشدند. هشام نیز به نمازگزاران پیوست. پس از پایان نماز، گوشه ای نشست تا مسجد خلوت شود. میدانست که امام صادق علیه السلام، پس از همه مسجد را ترک میکند. پس منتظر ماند. جمعیت پراکنده میشدند و هشام با کمی اضطراب پرسش را در ذهن خود مرور کرد.
حالا دیگر هیچ کس در مسجد نمانده بود. هشام از جا برخاست و آرام آرام به سوی امام حرکت کرد. امام مشغول دعا خواندن بود، هشام در کنار امام نشست. امام با دیدن هشام لبخندی زد و دانست پرسشی دارد. امام فرمود: گویا پرسشی داری هشام، میشنوم. هشام با کمی تردید گفت: ای فرزند رسول خدا! مدتی است پرسشی ذهن مرا مشغول کرده است و این نه به معنای ضعف ایمان من که به سبب محکم کردن ایمان است. امام فرمود: بگو هشام، آنچه را در دل داری، بگو.
هشام خود را به امام نزدیک تر کرد و حالا کمی راحت تر میتوانست حرف بزند: ای فرزند رسول خدا! چرا خداوند نماز را واجب کرد. در حالی که نماز وقت میگیرد و مردم را از کارهای شخصی باز میدارد و این، تنها زحمتی برای نمازگزاران است؟
امام میدانست که هشام به نماز تنها به عنوان دستوری الهی نگاه میکند و از آثار روحی آن غافل است. پس بدون اینکه او را سرزنش کند، دستی بر شانه او نهاد و گفت: هشام، نماز یک تکلیف است. انسان را آگاه میکند و به یاد خدا میاندازد. حال اگر مردم بدون تکلیف رها میشدند و فقط از سوی خدا، پیامبری میآمد و خبرهایی را میآورد و میرفت، مردم دچار سرنوشت گذشتگان خود میشدند؛ زیرا در میان امتهای گذشته، پیامبرانی بودند که کتاب نیز به همراه داشتند و حتی پیروان آنان، به سبب آیین خود، جنگ و جهاد کردند، ولی به دلیل اینکه بی تکلیف بودند، توجه مردم به مرور زمان کم شد و آیین آنان از یاد رفت و نابود شد. خداوند اراده کرد که امت اسلام دچار چنان سرنوشتی نشود. به همین سبب، دستور داد تا در پنج نوبت نام پیامبر برده شود و یاد خداوند برپا گردد، تا نام و آیین پیامبر از میان نرود.
هشام از این پاسخ امام، دریافت که یاد خداوند میتواند یکی از علتهای وجوب نماز باشد و این یاد خداست که میتواند نکتههای دیگری را به ارمغان بیاورد. از
جمله اینکه نماز آدمی را از فحشا و منکرات دور نگه میدارد. هشام با زیرکی و ذکاوتی که داشت، به همین پاسخ امام بسنده کرد و دیگر چیزی نپرسید. آن گاه با شادمانی دست امام را بوسید و خداحافظی کرد.
۲. سپاس از خدا
دیگر همه به صدای نالههای او عادت کرده بودند. گریههای طولانی، شب زنده داری و روزه گرفتن ها، رمقی برای او باقی نگذاشته بود.
پس از واقعه کربلا، گویا تنها کاری که مایه آرامش او بود، راز و نیاز با خدا بود. شاید بارها از خدا خواسته بود که او را از این دنیای پلید رهایی
بخشد. هیچ کدام از اطرافیان، کسی را چون او این گونه در عبادت، سخت کوش ندیده بودند و همین سبب میشد تا برای سلامتی او نگران باشند.
امام سجاد علیه السلام سرش را بلند کرد و از پنجره اتاق، آسمان تیره را نگریست. نیمه شب بود و همه در خواب بودند. امام سجاد به یاد گلهای پرپر شده کربلا افتاد؛ به یاد علی اصغر کوچک و به یاد پدرش، حسین علیه السلام. احساس تنهایی میکرد و آرام آرام اشک میریخت. دستان پینه بسته از عبادتش را به آسمان بلند میکرد و با پروردگار سخن میگفت. هاله ای از نور، بدن ضعیف و لاغرش را احاطه کرده بود. او از یزیدیان که پس از واقعه کربلا، اهل بیت پیامبر را آزار میدادند، نزد خداوند شکایت میکرد و ساعتها با خدا سخن میگفت.
فاطمه، دختر (امیرالمؤمنین علی علیه السلام)، با چشمانی نگران هر روز به امام سجاد نگاه میکرد. او میدانست که بدن ضعیف امام، تاب عبادت طولانی را ندارد. هر روز هنگام عبادت امام، پشت در میایستاد و مدتها او را مینگریست. خیلی دلش میخواست پیش امام برود و از او خواهش کند که کمتر به راز و نیاز مشغول شود. او میدانست که امام تنها بازمانده برای امت اسلام است. میدانست که او باید بماند تا مایه دلخوشی و راهنمای شیعه باشد. فاطمه باید کاری میکرد. قاصدی را به دنبال جابر بن عبدالله انصاری فرستاد. جابر، پیرمردی بود که همه به او احترام میگذاشتند. او از یاران پیامبر اکرم بود و به اهل بیت پیامبر بسیار علاقه داشت. جابر که به خانه فاطمه رسید، او را نگران و افسرده دید. به فاطمه گفت: چه شده است که چنین
پریشانی؟
فاطمه گفت: شدت عبادت امام سجاد علیه السلام مرا نگران کرده است. توانی برای او نمانده. دستانش و زانوانش از بسیاری رکوع و سجود پینه بسته. او از غم خانواده اش میسوزد و حال این گونه عبادت کردن، او را از پای در خواهد آورد. جابر! از تو میخواهم از او بخواهی که عبادت هایش را کاهش دهد و بر خود سخت نگیرد. من برای او نگرانم.
جابر سرش را پایین برد و در همان حالت گفت: من چگونه به جانشین رسول خدا و امام خود چنین بگویم؟ آیا سزاوار است؟ فاطمه ادامه داد: جابر! امام سجاد علیه السلام به تو بسیار احترام میگذارد و تو بازمانده صحابه رسول خدایی. جابر بن عبدالله پذیرفت. امام مثل همیشه در محراب عبادت نشسته بود، جابر که هنوز درباره کار خود تردید داشت، آرام به امام نزدیک شد. امام با دیدن جابر بن عبدالله با احترام بسیار نشست و او را نزدیک خود جای داد. امام سجاد علیه السلام با صدایی ضعیف که حکایت از ناتوانی او داشت، از حال جابر جویا شد.
جابر خدا را شکر کرد و آن گاه کمی جابه جا شد و بالاخره سخن خود را این گونه آغاز کرد:
ای پسر رسول خدا! بهشت برای شما و دوستان شما خلق شده و دوزخ برای دشمنان و مخالفان شما آفریده شده است. پس چرا این همه به خودتان سختی و زحمت میدهید؟
امام سجاد علیه السلام به آرامی به جابر نگاه کرد و آن گاه به نقطه ای خیره شد و گفت: ای دوست رسول خدا! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن همه کرامت و مقامی
عبادت و راز و نیاز بکاهی. امام بی درنگ پاسخ داد: ای جابر! من راه پدران خود را میپیمایم؛ چون میخواهم بنده شاکر خدا باشم. نماز، شکر نعمتهای الهی است که من خود را به آن مکلف میدانم. امام با نگاه مهربان خود، از جابر به سبب نگرانی اش سپاس گزاری کرد و جابر که پافشاری امام در عبادت را دید، هیچ نگفت و مسجد را ترک کرد. گویی با خود میگفت: ای کاش من هم مانند امام در عبادت چنین سخت کوش بودم.
https://eitaa.com/sotonediin
1) نماز در شریعت آدم علیه السلام
نمی دانست چه باید کرد. تنهایی و غربت او را آزار میداد. چندی بود که آرامش از وجودش رخت بسته بود. حالا دیگر همسرش هم در کنار او نمی توانست به او آرامش ببخشد. فقط یک لحظه، فقط یک لحظه سبب شده بود تا از بهشت رانده شود. حالا دیگر او میدانست، نمی تواند به بهشت باز گردد. او میدانست که زمین جایگاه او و فرزندانش خواهد شد. خود را سرزنش میکرد که چرا با غفلت خود، به وسوسههای شیطان گرفتار و با همسرش به درخت ممنوعه نزدیک شده بود. نمی دانست چه چیز سبب آرامش او خواهد شد. در پی پناهگاهی بود تا بتواند آرام گیرد و با همسرش لحظات را در آرامش بگذراند. شب شد و تاریکی همه جا را فراگرفت. او و همسرش در وحشت فرو رفتند. چه کسی میتوانست در این تاریکی آرام باشد. آیا این تاریکی به پایان خواهد رسید. آنان آن شب را نخوابیده بودند، ولی با پدیدار شدن صبح هم آرامششان بازنگشت. دیگر هر دو داشتند قطع امید میکردند. دیگر هیچ راهی به نظرشان نمی رسید تا به آنان آرامش دهد. ناگهان جبرئیل فرشته وحی نازل شد. آنان خوب میدانستند که جبرئیل از سوی خدا برایشان پیامی فرستاده است. با دیدن جبرئیل کمی آرامش یافتند.
می دانستند که خداوند بر نگرانی و پریشانی آنها رحم کرده و جبرئیل را
به سویشان فرستاده است. جبرئیل به سویشان آمد و از هدیه ای که خدا برایشان فرستاده بود، سخن گفت و به آنان وعده داد که اگر این هدیه را بپذیرند و به آن عمل کنند، آرام خواهند شد. جبرئیل گفت که این هدیه چشم روشنی است برای شما از سوی خدا. هدیه این بود: پنج نوبت نماز در هر روز. صبح روز بعد، وقتی آفتاب هنوز طلوع نکرده بود، به نماز ایستادند تا با خدا سخن بگویند. پس از سخن گفتن با خدا، هر دو احساس آرامش عجیبی میکردند. این بهترین هدیه برای آن دو شد و برای فرزندان او نیز میراثی ماندگار باقی ماند. [۱]
----------
[۱]: وسائل الشیعه، ج ۳، ص ۹.
https://eitaa.com/sotonediin
🪶 ۰۰۰۰نکته:
نماز حقیقتی است که هیچ عمل صالحی در ارتقای وجودی انسان و نزدیکی او به حق با آن هماوردی نمیکند. در قرآن و روایات، این حقیقت موجب رسیدن انسان به اوج پاکی و عالیترین مقام انسانی یعنی مقام فنای ذاتی است.
تمام لحظاتی که در نماز به سر میبریم در ارتباط مستقیم با خدا و اتصال کامل با محبوبیم؛ لذا نماز خودِ قرب است نه وسیلهای برای قرب. به همین جهت امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
«إِذَا قَامَ اَلْمُصَلِّی إِلَی اَلصَّلاَةِ نَزَلَتْ عَلَیهِ اَلرَّحْمَةُ مِنْ أَعْنَانِ اَلسَّمَاءِ إِلَی أَعْنَانِ اَلْأَرْضِ وَ حَفَّتْ بِهِ اَلْمَلاَئِکةُ وَ نَادَاهُ مَلَک لَوْ یعْلَمُ هَذَا اَلْمُصَلِّی مَا فِی اَلصَّلاَةِ مَا اِنْفَتَلَ؛ هنگامی که نمازگزار برای نماز برمیخیزد رحمت از آسمان بر او نازل میشود، ملائکه او را دوره میکنند و در برمیگیرند و فرشته او را صدا میزند. اگر این نمازگزار میدانست در نماز چه چیزی است، هرگز از نماز دست نمیکشید».
این اتصال، به تدریج حقیقت او را وسعت بخشیده و طبیعتش را تغییر میدهد. قرآن کریم در این ارتباط میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً؛ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً؛ وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً؛ إِلَّا الْمُصَلِّینَ؛ الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ؛ طبیعت انسان حریص است؛ وقتی به او سختی و ناراحتی میرسد، ناله و زاری میکند؛ و وقتی خیر به او میرسد همه را به خود اختصاص میدهد؛ غیر از نمازگزاران؛ آنها که نماز برای آنها دوام پیدا کرده است».
نماز، ماهیت انسان را عوض میکند و ذائقهاش را تغییر میدهد. نمازگزار با ارتباط محبتی عمیقی که با خدا پیدا میکند همه ارزشهای مادی در نظرش کوچک میشود. منوع به خیر، اینک حریص به خیرات و آماده «فَاسْتَبِقُواْ الْخَیرَاتِ» میگردد، جز زیبایی و جمال حق چیزی مشاهده نمیکند و غیر رضای او چیزی نمیطلبد. این وسعت وجود به آنجا میرسد که خداوند میفرماید: «لا یسَعُنی ارْضی وَلا سَمائی وَلکنْ یسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤمِن؛ زمین و آسمانم، گنجایشِ تجلیِ حقیقی مرا ندارد؛ اما دل بنده مؤمنم دارای چنین گنجایش و وسعتی است». نماز برای به فعلیت رساندن این ظرفیت است.
بجا آوردن نماز با چنین ویژگیای، امر سنگینی است. قرآن در این مورد میفرماید «وَ انها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ». نماز امر بزرگ و سنگینی است. نماز حقیقتی است که حفظ کاملِ ملکوت و شرایط آن، چنان دشوار است که جز خاشعین از عهده آن برنمیآیند.
در نماز انسان به عالیترین شکل، در محضر حق حضور مییابد؛ به همین جهت باید هیبت و عظمت این محضر قلب او را فراگیرد. پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار ع با همه معرفت و خلوصشان هنگام برپایی نماز، رنگ رخسارشان دگرگون میشد و لرزه بر اندامشان میافتاد.
در سخن معصومین ع و معارف دینی فاصله بین نماز مقبول و مؤثر با نماز غیر مؤثر بسیار زیاد است. یکی از شرطهای اساسی قبولی نماز نزد خداوند، توجه است. میزان قبولی نماز، به اندازه حضور و توجه در آن است. پیامبر اکرم ص میفرمایند: «لا ینظُر اللهُ إلی صَلاةٍ لا یحضر الرَّجل فِیها قَلبُه مَع بَدنِه؛ نمازی که در آن قلب نمازگزار با بدنش حضور نداشته باشد مورد توجه خدا قرار نمیگیرد».
متأسفانه بسیاری از ما مسلمانان هیچ تلاشی برای اقامه نماز مؤثر نمیکنیم و به حقیقتی با این همه آثار، فقط نگاهی تکلیفی داریم و آن را بدون توجه برگزار میکنیم. نتیجه چنین نگاه و عملی، ایجاد یکی از مهمترین معضلات در زمانه ماست. اگر قرآن میفرماید: « همانا نماز انسان را از بدیها دور میکند»؛ چگونه است که نماز در وجود نمازگزاران این تأثیر را ندارد؟ چرا نمازگزاران آنگونه که انتظار میرود پایبند اخلاقیات و اعمال نیکو نیستند و حتی گاهی جوامع و گروههایی که اهل نماز نیستند اخلاقیتر به نظر میرسند؟ این خاصیت ذاتی نماز یعنی دور کردن انسان از هر نوع بدی -که بهصورت یک قانون جدی در قرآن مطرح میشود- برای نمازی است که موجب ارتباط عمیق با خداوند شود. خداوند فلسفه و حقیقت نماز را احیای یاد خود میداند. قرآن در این زمینه میفرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکرِی» اما چون این فلسفه نماز جدی گرفته نشده و تلاشی برای تحقق این ارتباط صورت نگرفته، خاصیت اعتلای وجودی و دوری از پستیها را برای نمازگزار از دست داده است. همچنین برای بسیاری از جوانان ما فلسفه خواندن نماز روشن نیست و مکرر میپرسند چرا باید نماز بخوانیم؟ این سؤال به حقی است؛ وقتی نمازگزاران، لذت تعامل مستمر نماز با جان، روح و زندگی خود را نچشیدهاند چگونه این لذت به جوانان منتقل شود؟ تعاملی که موجب تغییر، تطهیر، رشد تدریجی و احساس حیات مستمر است رخ نداده است. اگر نماز با چنین تعاملی بین مسلمین اقامه میشد، جوانان نماز را منتی بزرگ از سوی خدا بر بنده میشمردند.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
1) نماز در شریعت آدم علیه السلام نمی دانست چه باید کرد. تنهایی و غربت او را آزار میداد. چندی بود
پیشینه نماز
۲. حضرت ابراهیم علیه السلام و نماز
منا و عرفات هر زایر خانه خدا را به یاد نماز میاندازد. آنجا که ابراهیم علیه السلام به همراه اسماعیل در هشتم ذیحجه، در این دو مکان نماز به جای آوردند. آری، منا و عرفات یاد مردی را در ذهن ها، زنده میکند که چهار هزار سال پیش مردم را به اطاعت از پروردگار یکتا فرا میخواند.
تا چشم کار میکرد زمین خشک بود و اثری از آب و سبزی دیده نمی شد. صدای نوزادی که آرام و قرار از دست داده بود فضا را پر میکرد، ولی نه زن و نه مرد، هیچ شکایتی نمی کردند؛ چون به فرمان خداوند قدم در این راه گذارده بودند. هاجر، همسر ابراهیم علیه السلام که اسماعیل را در آغوش
گرفته بود، آرام آرام با کمی فاصله از همسرش حرکت میکرد و پیوسته به اطراف مینگریست. هاجر با خود میاندیشید که این سرزمین بی آب و علف، ما را به کجا میرساند؟ آیا در همین جا باید بمانیم. ناگهان آن سوتر حضرت ابراهیم بر زمین نشست و فریاد زد:
پروردگارا! من زن و فرزندم را در سرزمین بی آب و علفی، در کنار خانه ای که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز برپا دارند. (ابراهیم: ۳۷)
در همان جا خیمه زدند. هاجر دانست این همان مکانی است که وعده گاه خداوند و پیامبرش، ابراهیم علیه السلام است. ابراهیم و هاجر هر دو میدانستند که روزی خواهد رسید که مردم از این مکان قدسی، به نماز دعوت میشوند. پس کودک را بر زمین گذاشتند و ابراهیم نماز گذارد و در اندیشه آن فرو رفت که خانه ای شایسته برای پروردگار بسازد تا مکان اجتماع تمامی خداپرستان شود.
به برکت همین نمازها، دره منا و سپس صحرای عرفات، نزد یکتاپرستان در طول تاریخ، عظمت و شکوه ویژه ای یافت. به همین سبب، نماز در این محل، برای حجاج اهمیت بسیاری دارد.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
پیشینه نماز ۲. حضرت ابراهیم علیه السلام و نماز منا و عرفات هر زایر خانه خدا را به یاد نماز میاندا
۳. حضرت شعیب علیه السلام و نماز
«نماز را به پای دارید، خدا را بپرستید و بتها را رها کنید. » این سخنانی بود که شعیب علیه السلام همواره به قوم خود گوشزد میکرد، ولی چه چاره که این
قوم همچنان به گناه و سرپیچی از دستور پروردگار ادامه میدادند. آنان مردانی بودند که با گستاخی کامل، در مقابل بتها به خاک میافتادند و زیور آلات خود را نثار بتها میکردند و از آن سنگها میخواستند تا خواسته هایشان را برآورده سازند.
شعیب علیه السلام با دیدن این صحنه بسیار اندوهگین میشد و برای آن قوم از خدا طلب هدایت میکرد. قوم شعیب به سبب همین نافرمانیها مال و دارایی خود را از دست میدادند، ولی غافل بودند و همچنان آلوده به گناه.
شعیب علیه السلام میدید که افراد قومش در معامله کم فروشی میکنند. این یکی از گناهان بزرگی بود که برای افراد قوم شعیب یک عادت شده بود. بارها و بارها، شعیب علیه السلام این صحنهها را دیده بود و افسرده و غمگین، فروشندگان را از عاقبت شوم این کار، یعنی کم فروشی آگاه کرده بود، ولی آنان هرگز حتی لحظه ای به نصیحتهای شعیب علیه السلام توجهی نمی کردند. حتی او را به سبب این حرفها سرزنش میکردند. شعیب با صدای بلند و با عصبانیت برای آنان از قیامت و آتش دوزخ سخن میگفت، ولی تنها واکنش آنها این بود که پیامبر خدا را مسخره میکردند.
شعیب با خود اندیشید که شاید اگر راه و رسم مناجات با خدا را به آنان نشان دهد و آنان لذت نماز را دریابند، به خداپرستی روی میآورند. بنابراین، در برابر دیدگان آنان نماز میخواند و با خدا راز و نیاز میکرد، ولی افراد قوم، به جای آموختن عبادت، او را مسخره میکردند و از به جا آوردن نمازش جلوگیری میکردند و میگفتند:
ای شعیب! آیا این نماز به تو اجازه میدهد که ما به آیین نیاکانمان پشت کنیم و از بت پرستی دست برداریم. (هود: ۸۷)
شعیب در برابر این قوم جاهل چاره ای جز صبر و مقاومت نداشت. او پیامبری بود که باید آنان را به دین حق فرا میخواند. او همچنان به دعوت خویش ادامه میداد به امید آنکه روزی فرا رسد تا قوم او به خدا روی آورند و نماز را به پای دارند.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۳. حضرت شعیب علیه السلام و نماز «نماز را به پای دارید، خدا را بپرستید و بتها را رها کنید. » این سخ
۴. نماز در آیین موسی علیه السلام
هنگامی که میخواست نماز بخواند آن چنان به عبادت میپرداخت که گویا جز او و خدا هیچ موجودی نیست. وقتی به سجده میرفت در فروتنانه ترین حالتها قرار میگرفت و با تواضع فراوان خدا را میخواند. همه میدانستند که خداوند به او لقب «کلیم» داده است، ولی حتی خودش نمی دانست که چرا به او لقب کلیم داده اند. در پی این هم نبود که علتش را بداند. او از سخن گفتن با خدا خشنود بود و از اینکه میتواند در نماز با خدا راز و نیاز کند بر خود میبالید.
خداوند میخواست موسی را از راز لقبی که به او داده است آگاه کند. پس خطاب به موسی فرمود: «ای موسی! آیا میدانی چرا تو را کلیم و هم سخن خود قرار داده ام؟ » موسی علیه السلام گفت: «نه». خداوند باز هم فرمود: «ای موسی! این بندگانم را شناسایی کردم و به طور کامل، درون آنان را کاویدم و در میان آنان
هیچ کس را در برابر خود فروتن تر از تو ندیدم. ای موسی! تو هرگاه نماز میگزاری، گونه خود را به عنوان تواضع، روی خاک بر زمین مینهی».
حالا دیگر موسی میدانست که «کلیم الله» بودنش را مدیون تواضع خویش است. او میدانست که نماز ابراز فروتنی به پروردگار است و حالا این فروتنی باید با آداب خود صورت پذیرد. یکی از مهم ترین و برترین صفات یک نمازگزار، تواضع و فروتنی است که زیبنده هر نماز گزار به شمار میرود.
نمازگزار در شبانه روز، پنج بار نماز میخواند و لباس تواضع بر تن میکند و نهایت تواضع را در پیشگاه الهی به جا میآورد. [۱]
باید بدانیم که در دین یهود، سه نماز در شبانه روز بر آنان واجب شده است:
یک نماز صبح که پیش از طلوع آفتاب تا یکی دو ساعت پس از آن است.
دو نماز ظهر که هنگام آن تا غروب آفتاب است.
سه نماز شامگاه که باید بین غروب آفتاب تا ابتدای نیمه شب آن را به جا آورد.
هر انسانی در هر مذهبی میداند که پیام نماز، تواضع و فروتنی است. آن چنان که موسی علیه السلام با فروتنی خود، لقب کلیم را از خداوند دریافت کرد. [۲]
[۱]: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، علمیه اسلامیه، ۱۳۶۳، ج ۲، ص ۳۲.
[۲]: عبداللّه مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، انتشارات منطق، ۱۳۷۳، ج ۲، ص ۴۳۷.
https://eitaa.com/sotonediin
پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «آمد جبرئیل با هفتاد هزار فرشته بعد از نماز ظهر و عرض نمود یا محمد به درستی که خدای تعالی می خواند تو را سلام و به هدیه فرستاده است به تو دو هدیه که به هدیه نفرستاده است آن را به هیچ پیغمبری قبل از تو.»
فرمود که گفتم: «یا جبرئیل چیست آن دو هدیه.»
عرض کرد: «نماز پنج وقت در جماعت.»
گفتم: «یا جبرئیل برای امت من در جماعت چیست؟»
گفت: «یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم:
و چون دو نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) صد و پنجاه نماز.
و چون سه نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) دویست و پنجاه نماز.
و چون چهار نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) هزار و دویست نماز.
و چون پنج نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) هزار و سیصد نماز.
و چون شش نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) دو هزار و چهار صد نماز.
و چون هفت نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) چهار هزاروهشتصد نماز.
و چون هشت نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک به هر رکعتی (ثواب) نه هزار و ششصد نماز.
و چون نه نفر باشند بنویسد خدای تعالی برای هر یک ب هر رکعتی (ثواب) نوزده هزار و دویست نماز.
و چون بیشتر از ده نفر باشند، اگر جمیع دریاها و آسمان و زمین کاغذ شوند و درختان قلم و آدمیان و جنیان با فرشتگان نویسنده، قادر نباشند بر نوشتن ثواب یک رکعت از آن.
یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم یک الله اکبر که مؤمن آن را با امام جماعت درک کند بهتر است از هفتاد حج و هزار عمره غیر واجب.
یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم یک رکعت نماز که مؤمن با امام جماعت بخواند بهتر است از صدقه دادن صد هزار دینار طلا بر درویشان.
و یک سجده که مؤمن با امام جماعت بخواند بهتر است از عبادت یک سال.
و رکوعی که به جا آورد مؤمن با امام جماعت بهتر است از صد بنده که آزاد کند آن ها را در راه خدا.
و نیست بر آن که بمیرد بر جماعت پرسش و عذاب قبر و سختی روز قیامت.
یا محمد هر که دوست دارد جماعت را دوست دارد او را خدا و جمیع فرشتگان و آدمیان
https://eitaa.com/sotonediin
نحن مع القائد العزیز
اللهم اجعله في درعک الحصینة التي تجعل فیها من ترید
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۴. نماز در آیین موسی علیه السلام هنگامی که میخواست نماز بخواند آن چنان به عبادت میپرداخت که گویا
۵. حضرت داوود علیه السلام و نماز
هنگام نماز بود و او آماده میشد تا در پیشگاه پروردگار بایستد و عبادتش را آغاز کند. نزدیک ظهر بود و از همه جا صداهای گوناگون به گوش میرسید. صدای میوه فروشی که با فریاد میخواست میوههای خود را به فروش برساند، خرما فروشی که بر سر قیمت با مشتریان بگومگو میکرد و صدای کودکانی که به بازی مشغول بودند، ولی حضرت داوود علیه السلام تنها به نماز میاندیشید؛ زیرا میدانست تا چند لحظه دیگر میخواهد با خدای خود سخن بگوید. حالا او نمازش را آغاز میکند و اولین کلمات راز و نیاز را بر زبان میآورد. حالا دیگر او هیچ صدایی را نمی شنود. گویا تنهای تنها در این جهان خلق شده است. وقتی به نماز میایستاد، گویی خودش را نیز فراموش میکرد و تنها به خداوند مهربان میاندیشید. گویا قطره ای میشود در دریای بیکران خداوندی. وقتی نمازش به پایان رسید، با خود فکر کرد چگونه میتوان دانست که نمازهایمان در درگاه پروردگار پذیرفته شده است یا خیر؟ او تصمیم گرفت دست به دعا بردارد و از خداوند بزرگ بخواهد تا این راز را برایش روشن سازد. پس رو به پروردگار کرد و گفت: «پروردگارا! نماز چه کسی را میپذیری و او را به خانه جای میدهی؟ » پروردگار که پیامبر خود را بسیار دوست داشت، در پاسخ او فرمود: «کسی را در خانه خود جای میدهم و نماز او را میپذیرم که در برابر عظمت من فروتنی کند و یار من باشد. به چنین شخصی نوری میدهم که مانند خورشید در آسمان بدرخشد».
حضرت داوود از اینکه تواضع کنندگان در درگاه خداوند ارزش بالایی دارند، بسیار شادمان شد؛ چون او میکوشید تا همیشه و به ویژه در
نمازهایش فروتنی کند. حال که این عبارتهای آسمانی را شنیده بود، به درک بهتری از فروتنی در نماز دست یافت و آن را در نمازهایش بیشتر نشان میداد. [۱]
----------
[۱]: احمد نراقی، معراج السعادة، مشهد، ندای اسلام، ۱۳۶۲، ص ۶۹.
https://eitaa.com/sotonediin
🌷 پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) :
✍ ما دُمتَ في الصَّلاةِ فإنَّكَ تَقرَعُ بابَ المَلِكِ الجَبّارِ، ومَن يُكثِرْ قَرعَ بابِ المَلِكِ يُفتَحْ لَهُ
🖌 تا زمانی که در نماز هستی دَرِ خانه پادشاهی مقتدر را میکوبی و هر که دَرِ خانه پادشاه را بسیار بکوبد ، سرانجام آن در به رویش باز میشود.
📔 مکارم الأخلاق ، ج۲ ، ص۳۶۶
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۵. حضرت داوود علیه السلام و نماز هنگام نماز بود و او آماده میشد تا در پیشگاه پروردگار بایستد و عبا
۶. حضرت زکریا علیه السلام و نماز
زکریا میدانست خداوند بزرگ در این تدبیر خود حکمتی پنهان داشته است. هر دو خواهر نازا بودند. همسر زکریا و خواهرش هیچ کدام توان باردار شدن را نداشتند. او شاید در ذهن خود به کودکی نیندیشیده بود. پس از گذشت مدتی در میان شگفتی همه اطرافیان، خواهر همسر زکریا باردار شد و فرزند دختری به دنیا آورد. نام او را مریم گذاشتند؛ فرزند پاکی که هدیه ای آسمانی برای اهل زمین بود. زکریا با دیدن مریم، به فرزندی میاندیشید که میتوانست داشته باشد. فرزندی پاک و شایسته همچون مریم علیهاالسلام، ولی میدانست که حالا دیگر سن او و همسرش بالا رفته و توانایی فرزنددار شدن را ندارند. البته با دیدن مریم در محراب عبادت، هنگامی که میوههای بهشتی در کنار محراب او فرود میآمد، آرزوی فرزنددار شدن را در درونش شعله ور میساخت.
پس از چندی، زکریا که از قدرت خداوند آگاه بود، هنگام نیایش از خداوند خواست تا به او فرزندی ببخشد: «خداوندا! به من فرزند پاکیزه ای ببخش. تو دعای بندگان خود را میشنوی».
می خواست فرزندی صالح داشته باشد تا او را در راه عبادت خدا تربیت
کند. فرزندی که نام او را به نیکی جاودان کند. پس از مدتی هنگامی که زکریا در محراب نماز مشغول دعا بود، فرشتگان او را صدا زدند و به او فرزندی را بشارت دادند. فرشتگان به او گفتند که خداوند به زودی پسری به نام یحیی به او خواهد بخشید. زکریا چشم بر هم گذاشت و تنها کاری که میتوانست انجام دهد شکر خداوند بود. او میدانست که تمام این مهربانیها را به سبب نماز و نیایش از سوی خداوند دریافت میکند که خداوند خود فرموده است که نیایشگران و نمازگزاران را بسیار دوست دارد. [۱]
----------
[۱]: تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۴۲.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۶. حضرت زکریا علیه السلام و نماز زکریا میدانست خداوند بزرگ در این تدبیر خود حکمتی پنهان داشته است.
۷. حضرت مریم علیهاالسلام و نماز
حضرت مریم علیهاالسلام میدانست که دیگر بیش از چند لحظه از عمرش باقی نمانده است. او فرشته مرگ را دیده بود که برای گرفتن جانش آمده است. حضرت مریم در آن لحظه به عبادت پروردگار مشغول بود. فرشته مرگ با احترام برای گرفتن جانش از او اجازه خواست. حضرت مریم که میدانست حالا دیگر وقت آن رسیده است که به سوی پروردگار پرواز کند، از فرشته مرگ تقاضایی کرد. هیچ کس باور نمی کرد که حضرت مریم در آخرین ثانیههای زندگی چنین درخواستی داشته باشد. درخواستی که هرگز به نعمتهای دنیوی نمی اندیشد. آری، مریم، بنده پاکی بود که هرگاه اراده میکرد، نعمتهای بهشتی نزد او آماده میشد. پس هیچ به درخواست این چنین نعمتهایی نیازی نداشت.
حضرت مریم علیهاالسلام از فرشته مرگ خواست تا به او اجازه دهد تا
سجده ای در درگاه خدا به جا آورد و آن گاه جان او را بگیرد. او میخواست با این حالت نهایت بندگی خود را حتی در پایان زندگی نشان دهد. فرشته مرگ، خواسته او را اجابت کرد. حضرت مریم علیهاالسلام بی درنگ سر به سجده گذاشت. سجده ای سرشار از فروتنی و خاکساری به درگاه پروردگار. سجده ای که هرگز برخاستنی نداشت و در همان حالت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ناگهان حضرت عیسی علیه السلام خود را بر بالین مادر رساند و مادر را در محراب در حال سجده دید، بازگشت و پس از چند لحظه دوباره نزد مادر آمد و او را صدا کرد، ولی پاسخی نشنید.
باز هم با تعجب بازگشت، ولی وقتی برای دومین بار مادر را صدا کرد، دانست که او جان داده است. با غم فراوان این بار با صدای بلندتر مادرش را صدا زد. عیسی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، به مادر نگاه میکرد. او مادرش را بسیار دوست میداشت؛ مادری که غمخوار و یار او بود؛ مادری عابد که مورد توجه بسیار پروردگار بود. عیسی بازهم مادرش را صدا زد، میدانست که این بار به او پاسخ خواهد داد. پس به اذن خدا، مادر دوباره جان گرفت و حضرت عیسی از مادرش پرسید: ای مادر مهربان من! آیا میخواهی باز هم به دنیا بازگردی؟ حضرت مریم علیه السلام در چشم پسرش عیسی خیره شد و گفت: آری، دوست دارم برگردم، آن هم برای آنکه در شب سرد برای خدا نماز بگذارم.
آن گاه به فرزند خود عیسی علیه السلام گفت: پسر جان! این دنیا خیلی بیمناک است. عیسی به چهره مادر خیره شده بود و شوق دیدار پروردگار را
در چهره اش میدید. حضرت مریم دوباره چشم برهم نهاد و به خواب ابدی فرو رفت. [۱]
----------
[۱]: شیخ عباس قمی، منازل الآخرة، قم، انتشارات مسجد جمکران، ۱۳۷۸، ص ۲۳.
https://eitaa.com/sotonediin
۸. حضرت عیسی علیه السلام و نماز
مریم علیهاالسلام میدانست که دنیا دوستان هرگز نمی توانند حتی لحظه ای راههای آسمان را با چشم دل ببینند. این بی خبران با نگاههای معنادار خود، مریم علیهاالسلام را سرزنش میکردند. آنها از حکمت خداوندی باخبر نبودند و پس از به دنیا آمدن عیسی علیه السلام، تهمت بزرگی به مریم زده بودند:
ای مریم! کار زشتی انجام دادی. ای خواهر هارون، پدرت انسان بدی نبود. مادرت نیز همین طور. (مریم: ۲۷ و ۲۸)
مریم چاره ای جز صبر و سکوت نداشت. اگر چه نگاهها و سخنان سرزنش آمیز مردم بر او سنگین بود، ولی او که حکمت خداوند را میدانست، آرام به آنان نگاه میکرد. لحظاتی بعد، وقتی همه جا را سکوتی کشنده فراگرفته بود، مریم از پاسخ به بی خبران باز ماند، به سوی گهواره اشاره کرد؛ به عیسی علیه السلامکه آرام در گهواره خفته بود. ناگهان در میان بهت و حیرت همگان، عیسی علیه السلام در گهواره زبان گشود و چنین گفت:
من بنده خدا هستم. پروردگارم به من کتاب عنایت کرده، مرا به پیامبری برگزیده است و هر کجا که قدم بگذارم، وجودم را مایه برکت قرار داده است و تا زنده ام، مرا به نماز و زکات سفارش کرده است. (مریم: ۳۰ و ۳۱)
همگان شفگت زده به گهواره عیسی علیه السلام نگاه میکردند. شگفت زده از کلام آسمانی او که از نماز سخن میگفت. با این معجزه، از مریم رفع تهمت شد و نیز همگان به اهمیت نماز پی بردند. [۱]
آنچه با توجه به تحریفهای صورت گرفته، از شریعت حضرت مسیح به عنوان نماز باقی مانده است، به این صورت است که فرد نماز گزار نخست خود را تطهیر میکند و روی زانو مینشیند. آن گاه حاجتهای خود را با حالت مخصوص و آداب ویژه از خداوند میخواهد. وقت نماز و دعای مسیحیان میتواند از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و از مغرب تا نیمه شب باشد، ولی روز باید به امور مادی مشغول بود. [۲]
----------
[۱]: اصول کافی، ج۳، ص ۳۶۵.
[۲]: تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج ۳، ص ۳۴۶.
https://eitaa.com/sotonediin
نماز
۸. حضرت عیسی علیه السلام و نماز مریم علیهاالسلام میدانست که دنیا دوستان هرگز نمی توانند حتی لحظه ا
۹. لقمان و نماز
لقمان از شنیدن آن صدا در بهت و حیرت فرو رفته بود. صدا چنین بود: «ای لقمان! آیا میخواهی خداوند تو را در زمین خلیفه قرار دهد و در میان مردم به قضاوت بپردازی؟ » لقمان پاسخ داد: «اگر به اختیار من باشد خیر؛ چنین مسئولیتی را نمی پذیرم، ولی اگر فرمان خدا باشد، میپذیرم؛ چون خداوند از لغزشها مرا نگاه میدارد. » فرشتگان علت را از او پرسیدند. لقمان پاسخ داد: «چون قضاوت از دشوارترین و فتنه انگیزترین جایگاه هاست».
فرشتگان از فهم و دانش او شگفت زده شدند. چون لقمان به خواب رفت
، خداوند نور حکمت را در دل او افکند و در بیداری سخنان حکیمانه و ارزشمندی بیان میکرد. او پس از سرشارشدن از نور خداوندی، فرزندش را به برپایی نماز سفارش کرد: «پسرم نماز را برپا دار و در مقابل مشکلات و مصائبی که بر تو وارد میشود استقامت کن که این از کارهای مهم و اساسی است». [۱]
----------
[۱]: محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۶۹، ج ۱۶، ص ۳۳۱.
https://eitaa.com/sotonediin
۱۰. قرآن و نماز
جمعیت فراوانی در مسجد در انتظار آمدن علی علیه السلام بودند. امام که وارد شد، همه از جا برخاستند و علی علیه السلام در بالای مسجد نشست. آن گاه همه در انتظار کلام علی علیه السلام به او خیره شدند. علی علیه السلام به جمعیت نگاهی انداخت. سپس آرام شروع به سخن گفتن کرد. امام پس از مدتی که درباره خداشناسی سخن گفت، فرمود: به عقیده شما امیدبخش ترین آیه از قرآن کدام است؟ همه به فکر فرورفتند. شماری نیز آرام با هم سخن میگفتند و پاسخ پرسش امام را از یکدیگر جویا میشدند. در همین میان، ناگهان یکی از یاران امام از جا برخاست و گفت: «یا علی! به گمانم من پاسخ پرسش تو را میدانم». علی علیه السلام به او نگاهی کرد و گفت: «بگو میشنوم». او گفت: «خداوند گناه شرک را نمی بخشد، ولی گناهان پایین تر از آن را برای هر که بخواهد میبخشد». (نساء: ۱۱۶)
حضرت علی علیه السلام لبخندی زد و گفت: «این آیه خوبی است، ولی نظر من این نبود. » یکی دیگر از حاضران در مجلس از گوشه ای دیگر برخاست و گفت: شاید منظور شما این آیه باشد که میگوید: «هر کس عمل زشتی انجام دهد و یا بر خود ستم روا دارد و سپس استغفار کند، خداوند را بخشنده و مهربان مییابد». (نساء: ۱۱۱)
امام فرمود: «این هم آیه خوبی است، ولی منظور من این نبود. » نفر سوم از گوشه ای دیگر برخاست و گفت: یا علی! اطمینان ندارم، ولی آیه ای را آموختهام که گمان میکنم مورد نظر شما باشد: «ای بندگان من که بر خود اسراف روا داشته اید، از رحمت خداوند مأیوس نشوید. » (زمر: ۵۳) حضرت علی باز هم سری تکان داد و فرمود: «نه منظور من این آیه نیست. » همان فرد ادامه داد: یا علی! آیه دیگری نیز هست که میفرماید: «پرهیزکاران کسانی هستند که وقتی کار زشتی انجام میدهند و یا بر خود ستم روا میدارند، خداوند را یاد میکنند و از گناهان خویش آمرزش میطلبند و چه کسی جز خداوند گناهان را میبخشد. » (آل عمران: ۱۳۵) امام علی علیه السلام باز هم به علامت منفی سر تکان داد. دوباره در میان مسلمانان همهمه ای برپا شد. چندتن از مسلمانان با صدای بلند گفتند: ما آیه ای دیگر سراغ نداریم.
امام علی علیه السلام فرمود: «از حبیب خودم، رسول خدا شنیدم که امیدبخش ترین آیه در قرآن این آیه است که میفرماید:
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْری لِلذّاکِرینَ. (هود: ۱۱۴)
در دو طرف روز و اوایل شب، نماز را بر پا دارید؛ زیرا کردارهای نیکو،
گناهان (و آثار آنها) را از میان میبرد. این تذکری است برای آنانی که اهل تذکرند.
لبخند رضایت بر لبان همه حاضران نقش بست و همه نمازگزاران از شنیدن این حدیث بسیار شادمان و امیدوار شدند.
https://eitaa.com/sotonediin
۱۱. نخستین نمازگزاران در اسلام
نزدیک ظهر بود که عفیف کندی به مکه رسید. به سراغ عباس بن عبدالمطلب رفت. عباس از دیدن او شادمان شد و مثل همیشه مایحتاج او را آماده کرد.
عفیف هم درباره اوضاع سخن میگفت و از احوال مردم بادیه نشین برای عباس حرف میزد. او همیشه برای خرید لباس و عطرهای خوش بو برای خانواده و نزدیکانش نزد عباس میآمد. پس از آن به خانه کعبه خیره شد و دور تا دور خانه خدا را برانداز کرد.
عباس، عموی پیامبر که از بازرگانان مشهور مکه بود، رو به عفیف کرد و گفت: «عفیف! به چه مینگری؟ » عفیف که چشمانش را به کعبه دوخته بود، به عباس گفت: «هر گاه نزد تو میآیم و به این خانه مینگرم، عظمتی عجیب میبینم، ولی نمی دانم این احساس برای چیست؟ » عباس لبخند زد و گفت: «بهتر است دلیلش را از برادرزادهام بپرسی؟ »
حالا دیگر عباس وسایل مورد نیاز عفیف را آماده کرده بود. عفیف پس از دریافت ابزار آماده میشد تا عباس را ترک کند که ناگهان جوانی از برابر آنان گذشت. سلامی کرد و رفت و روبه روی کعبه ایستاد. عفیف با نگاه، سیر حرکت او را دنبال کرد. میخواست نام آن جوان را بپرسد که ناگهان نوجوانی از راه رسید و در کنار جوان، رو به کعبه ایستاد و پس از آن هم زنی از راه رسید و پشت سر آن دو ایستاد. لحظاتی بعد، عفیف محو تماشای حرکات آنان شده بود. بدون آنکه بداند آنان چه میکنند، وسایل را بر زمین گذاشت و محو رفتار آنان شد. آن جوان روی دو زانو خم شد (به رکوع رفت) و آن دو نیز همین کار را تکرار کردند. آن گاه همه به سجده رفتند و برخاستند و پس از چند بار تکرار این کارها، آرام نشستند و اعمالشان پایان یافت. عفیف شگفت زده به عباس نگاه کرد. او تا به حال هرگز چنین کارهایی را ندیده بود و حتی نشنیده بود. بی درنگ خود را به عباس رساند و پرسید: «آنچه میبینم چیست؟ برای من این کارها بسیار عجیب است».
عباس بن عبدالمطلب گفت: «آری، کار آنها تازگی دارد و برای تو عجیب است. چون تا به حال این کارها را ندیده ای. » آن گاه عباس خود را به عفیف نزدیک کرد و در حالی که پارچه ای را مرتب میکرد، به عفیف گفت: «آیا این جوان را میشناسی؟ » عفیف که تا به حال او را ندیده بود، به علامت اینکه او را نمی شناسد، سری تکان داد.
عباس گفت: «او برادرزادهام محمد بن عبدالله است. » عفیف که از شنیدن نام محمد به هیجان آمده بود پرسید: «آن نوجوان کیست؟ » عباس پاسخ داد: «او هم علی علیه السلام برادرزاده من و آن زن هم خدیجه همسر محمد و دختر خویلد است. »
ولی حالا آنچه که عفیف میخواست بداند، معنی کارهایی بود که آنان روبه روی کعبه انجام میدادند. عفیف پرسید: «ای عباس! این کارهایی که چند
لحظه پیش این سه نفر انجام میدادند برای چه بود؟ آیا از انجام دادن آن کارها هدفی دارند؟ » عباس پاسخ داد: «شما که بادیه نشین هستید، شاید تا به حال از دینی که برادرزادهام آورده بی خبرید».
عفیف گفت: «می خواهم درباره این دین بیشتر بدانم. » عباس گفت: «محمد میگوید خداوند به آنان دستور داده که او را بپرستند. آنان خود را بنده و آفریده خداوند میدانند».
عفیف گفت: «آیا کار آنان نام خاصی دارد؟ » عباس گفت: «آری عفیف! به این کار آنان، نماز میگویند».
عفیف مدتی به فکر فرو رفت و لوازم خود را برداشت و به سوی قبیله اش برگشت و آنچه دیده بود برای افراد قبیله اش تعریف کرد، مدتها گذشت تا اینکه آنان نیز مسلمان شدند و نماز و دیگر آداب اسلام را آموختند. [۱]
----------
[۱]: صادق احسان بخش، آثارالصادقین، دارالعلم، قم، ۱۳۷۸، ج ۱۴، ص ۲۶.
https://eitaa.com/sotonediin