11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠
اونائی که نمیخوان رأی بدن فقط این کلیپ رو ببینن !😢
این روزها سوریه به برکت حاج قاسم آزاد شده و در انتخابات با امنیت کامل پیروزی مقاومت را جشن گرفته...✌️
با رأی ندادنت پا روی چه خونهای مقدسی میگذاری؟!😔
خونهای پاکی مثل خون حاج قاسم که نگذاشتند داعش اهداف امریکای خونخوار را پیاده کند و به ایران برسد!
حجت بر همه ما تمام شده و امروز همه میدانیم اگر گزک دست دشمن بدهیم به بهانه آوردن دموکراسی دروغینشان کاری با ما میکنند که داعش هایشان نتوانست بکند!🧐
طبق احادیث کسیکه با امر ولی خویش بیدار نشود زیر لگد دشمن بیدار خواهد شد!✅
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#نه_به_گزینه_مورد_حمایت_دشمن
#پایگاه_کوثر
🍀@soyezohor🍀
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن جذاب و دیدنی ایران قوی💪
لذت دیدن این انیمیشن را با دیگران به اشتراک بگذارید
#کلیپ
#انتخابات
•|شمـــــا هم در انتشـــار دانایے سهیمـ باشید|•
🍀@soyezohor🍀
😂😂😂
با تمسخر از بابا بزرگم پرسیدم ..!
بابا بزرگ؛ آخه شما چطوری زندگی می کردین!؟
نه تکنولوژیی؛
نه هواپیمایی؛
نه ماشینی؛
نه کامپیوتری و نه موبایلی ..!
گفت:
همونطوری که شما الان زندگی می کنین ..!
نه نمازی
نه عبادتی
نه تربیتی و نه اخلاقی ..!
نه ادبی...نه احترامی😐😐
له شدم میفهمی؟؟ 🙃🙂🤔
#لبخند #طنز
#پایگاه_کوثر
🍀@soyezohor🍀
#حرف_دل🙂
🦋همشفڪرمیڪنیقرارهچیبشه،
اونچیزیڪهبایدبشه،میشه...
دلهرهوترسواضطرابرو
ڪناربگذار...خداهست🤗
فڪرنڪنزندگےهمیشهآسونه
فڪرنڪنقرارههمیشهبدونسختیباشی
ولیخدابهمایهقولیداده
ڪهاگهتوسختیهامحڪموصبوربمونیم
وبهشایمانداشتهباشیم
خودشماروازجاییڪهگموننمیڪنیم
ڪمڪمیڪنهوچراغراهمونمیشه
#خدا ❤️
#پایگاه_کوثر
🍀 @soyezohor 🍀
🎉 #جشن_انتخاب 🗳
💢 دور همی باحال رأی اولی ها
📌 ویژه اهالی پردیسان
🔶 ویژه نوجوانان ۱۸ الی ۲۱ سال
با دوستاتم میتونی تو این برنامه باحال شرکت کنی.
🎁 با کلی جوایز ارزنده ویژه نفرات وتیم های برتر
⌚️ زمان : خردادماه ۱۴۰۰
📍مکان : محله شما
🖥 ثبتنام به صورت اینترنتی از طریق لینک زیر👇
🌐 https://formafzar.com/form/ei3ov
⚠️ ورود پدرها (در برنامه پسرها) و مادران (در برنامه دخترها) بلا مانع است. به شرطی که فقط شنونده باشند!
😷به همراه رعایت شیوهنامههای بهداشتی.
لینک ثبتنام :
🌐 https://formafzar.com/form/ei3ov
🌿 قرارگاه کوثر
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_اول (#خواستگاری) #قسمت4 ننه فیروزه ما
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_اول (#خواستگاری)
#قسمت5
از خجالت سرخ و سفید شدم، انداختم به فاز شوخی و گفتم:
_ آره ننه، خیلی خوشگله. اصلا اسمش رو به جای حمید باید یوزارسیف میذاشتن! عکسشو بذار توی جیبت، شش دونگ حواستم جمع باشه که کسی عکس رو ندزده!
همین طوری شوخی میکردیم و میخندیدیم، ولی مطمئن بودم ننه ول کن معامله نیست و تا ما را به هم نرساند، آرام نمیگیرد.
هنوز ننه از بالکن نرفته بود که پدرم با یک لیوان چای تازه دم به حیاط آمد.
ننه گفت:
_ من که زورم به دخترت نمیرسه، خودت باهاش حرف بزن ببین میتونی راضیش کنی.
پدر و مادرم با اینکه دوست داشتند حمید دامادشان شود، اما تصمیمگیری در این موضوع را به خودم سپرده بودند. پدرم لیوان چای را کنار دستم گذاشت و گفت:
_ فرزانه! من تو رو بزرگ کردم. روحیاتت را میشناسم. میدونم با هر پسری نمیتونی زندگی کنی. حمید رو هم مثل کف دست میشناسم؛ هم خواهرزادمه، هم همکارم. چند ساله توی باشگاه با هم مربیگری میکنیم. به نظرم شما دو تا برای هم ساخته شدین، چرا ردش کردی؟
سعی کردم پدرم را قانع کنم. گفتم:
_ بحث من اصلا حمید آقا نیست. کلا برای ازدواج آمادگی ندارم؛ چه با حمید آقا، چه با هر کس دیگه. من هنوز نتونستم با مسئله زندگی مشترک کنار بیام. برای یه دختر دهه هفتادی هنوز خیلی زوده. اجازه بدین نتیجه کنکور مشخص بشه، بعد سر فرصت بشینیم صحبت کنیم ببینیم چکار میشه کرد.
چند ماه بعد از این ماجراها، عمونقی بیست و دوم خرداد از مکه برگشته بود. دعوتی داشتیم و به همه فامیل ولیمه داد. وقتی داشتم از پلههای تالار بالا میرفتم، انگار در دلم رخت میشستند. اضطراب شدیدی داشتم. منتظر بودم به خاطر جواب منفیای که داده بودم عمه یا دختر عمههایم با من سرسنگین باشند، ولی اصلا اینطور نبود. همه چیز عادی بود. رفتارشان مثل همیشه گرم و با محبت بود. انگار نه انگار که صحبتی شده و من جواب رد دادم.
روزهای سخت و پر استرس کنکور بالاخره تمام شد. تیرماه نود و یک آزمون دادم. حالا بعد از یک سال درس خواندن، دیدن نتیجه قبولی در دانشگاه میتوانست خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد. با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدم. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم، چون نتیجه یک سال تلاشم را گرفته بودم. پدر و مادر هم خیلی خوشحال بودند. از اینکه توانسته بودم رو سفیدشان کنم، احساس خوبی داشتم.
هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگاریهای با واسطه و بی واسطه شروع شد. به هیچ کدامشان نمیتوانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، میپرسید:
_ چرا هیچکدوم را قبول نمیکنی؟ برای چی همه خواستگارها رو رد میکنی؟
این بلا تکلیفی اذیتم میکرد. نمیدانستم باید چکار بکنم. بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتابهای درسی را یکطرف چیدم. کتابخانه را که مرتب میکردم، چشمم به کتاب «نیمه پنهان ماه» افتاد؛ روایت زندگی شهید «محمدابراهیمهمت» از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از #عشق ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر میداد.
کتاب را که مرور میکردم، به خاطرهای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهل بیت علیه السلام متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.
#ادامهدارد...
#شهید
#مولا_جانم
✨نگفته ایم و ندانی
کهچیست در دل ِما
✨کفایت است بدانی
که بی تو آشوب است...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙