اوهوم.....ولی اونی که قراره مهر تایید بخوره میزنه سر دست همه اینا
اره
#نقاشی_کاغذی
همیشه برای رسیدن به نتیجه خودمو ارباًارباع میکنم....
خوشم میاد😀🤣
#نقاشی_کاغذی
هدایت شده از عاشقان ماه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استعداد زیباست
ولی تلاش کردن زیباتر است
هدایت شده از 🇵🇸|NAGHD999|🎬
به الله اکبر روی برج توجه کنید🧐
به نظرتون برا زیبایی الف الله رو بردن وسطش!؟
نه دوستان وجود الف الله در وسطش عبارت کفرامیزی رو تداعی میکنه.
یعنی خدای بزرگی وجود نداره(لا اله اکبر)
استغفرالله 😞😡
هدایت شده از 🇵🇸|NAGHD999|🎬
و مردم بدون اینکه معنیشو بدونن میخرنشون🤦♂
هدایت شده از Amo Jurbe
خب آقا متاسفانه به دلیل اینکه سال پیشروت قراره پر از اتفاقات خاص باشه این خط ایموجی فقط تونسته یه اتفاق خاص رو پیش بینی کنه
ولی خلاصش این میشه که قراره به یه جزیره سفر کنی
سفر خوش و خرمیه که احتمالا با سنترال رفتی
صبح یه روز تصمیم میگیرین که که باهم از کوه بالا برین
توی مسیر یه جا پای سنترال از روی یه سنگ سر میخوره و با صورت میره توی گل
همین باعث میشه که به شدت بخندی و پهن زمین بشی و گل به سر و روی تو هم بچسبه
شورا تو این مورد به شک افتاد چون اینجور که معلومه ایموجی خنده دوم مربوط به سنتراله
خب دیگه با همین خنده و حال خوش دارین از کوه بالا میرین که یهو یه نور به شدت قوی به چشمتون میتابه. خنده از روی صورتت محو میشه و سعی میکنی چشمات رو با دستت بپوشونی. اما اون انفجار نور اثر خودش رو گذاشته. دیدت سو سو میزنه و محدوده نگاهت رو کامل مختل کرده. ترس و تهدید یه موجود ناشناخته توی این ناکجا آباد کم کم وارد دلت میشه. تند و تند پلک میزنی، نفس هات سنگین شده، درحالی که چند قدم به عقب برداری سعی میکنی که به منبع انفجار نور نگاه کنی.
دیدت هنوز کامل به چشمات برنگشته ولی از همون روزنه کوچیک یهو چشمت به بخشی از اون تراژدی بزرگ میفته...
یه دست غول آسا؛ دستی که فقط با دو انگشتش میتونه یه انسان رو به راحتی تا ریز ترین استخوان هاش رو خورد کنه.
گلوت خشک شده. نمیتوتی حرکت کنی. حرکت خون توی رگ هات متوقف شده.
به یاد سنترال میفتی. به محض چرخوندن سرت چشمات با صورت وحشت زده سنترال که روی زمین افتاده تلاقی میکنه. چهره ای که مدت ها بود آپادا ندیده بود. چهره ای قدیمی؛ چهره ای که یادآور خاطراتی از گذشته بود که هیچکدومشون نمیخواست بخاطر بیاره.
و همونجا بود که آپادا تصمیمش رو گرفت. رد چشمان سنترال را تا آسمان دنبال کرد. جایی که آن شخص با چهره سرد و خشک همیشگی و دستان همیشه درحال لایکش ایستاده بود.
آره...
شیطان کاکا سنگی برگشته بود...