شهادت امام حسن عسکری(ع) رو
خدمت امام زمان (عج) و شما
عزیزان تسلیت عرض میکنم 🖤
روضه صبح شهادت
بیت استاد عزیز و فقید ایت الله حاج علی اقا طباطبابی ره
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#معارف_حسینی
◾️ چون گریهکُن جدّ غریبم هستی، پیشانیات را بوسیدم...
بر پایه گزارشی، شخصی به نام «سعید» گوید:
به سامرا رفتم و دیدم که قیامت به پا شده است. پرسیدم: چه خبر است؟
گفتند: امام حسن عسکری علیهالسلام از دنیا رفته است.
با خود گفتم آیا خدا حجتی بعد او قرار داده است؟!
🩸ناگهان دیدم کودکی از خانه آمد که نور خیره کنندهای داشت و گریه میکرد و به طرف من آمد و پیشانی مرا بوسید و فرمود:
ای سعید! از این به بعد، من حجت خدا بر تو أم؛
🩸عرض کردم: ای آقای من! چرا در بین این جمعیت پیشانی مرا بوسیدید؟
فرمود: به جهت آنکه تو تعزیه دار جدّم حسین علیهالسلام هستی! به شیعیان من برسان که ماتم جدّم حسین علیهالسلام را در دوشنبه و جمعه فراموش نکنند.
📚مقتل خطی بیاض ص ٢٢٣
📸 #عکس_نوشته
💠 استاد انصاریان
🔸 در بیان امام عسکری(ع)، اگر صد و بیست و چهار هزار پیامبر و ما چهارده معصوم در یک صف نشسته باشیم و مؤمنی از مقابل ما عبور کند به احترامش تمام قد قیام میکنیم؛ چون آنچه به مؤمن ارزش میدهد اتصال او به خدا و ایمان به قیامت است.
🏴ویژه شهادت امام حسن عسکری(ع)🏴
#عسکری
علیه السلام
شاهکار قاسم نعمتی
سامرا ، باز با صفا شده ای
درحریمت برو بیا داری
اربعین پا به پایِ کرب و بلا
زائر و دسته ی عزا،داری
باز هم گنبدِ طلائی تو
مثلِ مشهد ز دور معلوم است
همه دانند زیرِ این گنبد
مدفن دو امام معصوم است
معرفت حکم میکند اینجا
وقتِ گریه به رسمِ جود و کرم
همه یادی کنیم این شبها
از تمام مدافعانِ حرم
تا ابد یادمان نخواهد رفت
راهِ ما در مسیرِعاشوراست
در کنارِ دعایِ صاحبمان
امنیت زیرِ سایه شهداست
همه دلخوشیِ ما این است
لااقل یک حسن حرم دارد
صبح و ظهر و غروب، سفره بپاست
بسکه صاحب حرم ، کرم دارد
اهلِ بیت رسول این ایام
به غم وغصه ها اسیر شدند
راستی بین بچه هایِ علی
این حسن ها چه زود پیر شدند
چشم خود باز کرد و باگریه
پسر خویش را نگاهی کرد
دست انداخت دورِ گردنِ او
لب او را رویِ لبش آورد
زیر لب گفت : الوداع پسرم
بعداز این موسم جدائی هاست
این بیابان نشینی ماها
همه اش ارث مادرت زهراست
بعد از آنکه زدند مادر را
جایِ او کنجِ بیت الاحزان شد
شادی از خانواده ی ما رفت
بیت الاحزان شبی که ویران شد
عصمت الله پشت در افتاد
پایِ دشمن به خانه اش واشد
آنقدر با قلاف کوبیدند
استخوانهایِ بازویش تا شد
محسنِ بی گناه را کشتند
دادِ زصدیقه را در آوردند
فضه و جد ما به پشتِ در
جسم ششماهه دفن میکردند
تشنه ی قدری آب بودم من
لب عطشانِ من تکان می خورد
کی به پیش نگاهت ای بابا
لب من چوبِ خیزران می خورد
عمه ات هست و مادرت هم هست
نه میانِ نگاههای حرام
وای از ماجرایِ بزم شراب
وای از ازدحام شهرِ شام
آستینها حجاب سر میشد
بین آن گیر و دار در بازار
چه کسی دیده است دعوایِ
زن و یک نیزه دار در بازار