eitaa logo
"عصمت"
220 دنبال‌کننده
1هزار عکس
313 ویدیو
7 فایل
✔ می نویسم به یاد خواهرِ شهیدم عصمت پورانوری ✍ کانال رسمی یادداشت های سیده رقیه آذرنگ 🔻روزنامه نگار 🔻نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان 🔻پژوهشگر سینما و سریال حوزه دفاع مقدس 📱راه ارتباطی👈 @razarang
مشاهده در ایتا
دانلود
"عصمت"
‍ 🌹پروازِ مادرانه...🌹 🥀به یاد شهیدان شازده(هایده)پیرمند و فروغ و ندا صاحب محمدی، فرزندان خردسالش بمناسبت درگذشت پدر شهیدان والامقام فروغ و ندا صاحب محمدی (حاج عبدالرحیم صاحب محمدی نژاد)🥀 ✍در کوچه پس کوچه های شهرم، هنوز...نقشِ گمنامی موج می زند... می گویند قصه ی کرب و بلا را زینب(س) به هر کوی و برزنی فریاد کشید و به گوش عالم رساند... ای زینب های شهرم!... بگویید و بنویسید بر برگ های سفیدِ دفتر تاریخ مقاومت که ما چه کشیدیم... بنویسید که زینب ها برای جسمِ بی جانِ پدر و مادر، برای خوابِ شیرین و کودکانه ی خواهر و برادر، برای وداع برادر و همسر و فرزند به میدانِ نبرد، برای بازگشت پاره بدن های بی نشان، برای جسم اکبر.... برای جسم اصغر شیرخوار...برای تاولِ زخم هایِ خسته از پیکار و ایثار.... حتی برای مرگ... مویه سر ندادند و بیرقِ ما رایت و اِلا جَمیلا را بر تلی از خاکِ غریبی برافراشتند... امروز هم به مانند روزهای طلاییِ هم کلامی با یکی از بستگان خانواده معظم شهدا... خاطره ای سرخ اما  با صلابت نصیبم شد.... چقدر این خاطرات، گوش نواز است... و بغضی که از غروری مقدس بر جانم فرو می نشیند... خانم صاحب محمدی از آن روزهای خون و آتش در دزفول و حادثه ای که منجر به شهادت خویشاوندانش شد برایم گفت: زن عموی من خیلی محجوب و مومن بود. برای رسیدن به مراسمات مذهبی، از قبیل... قرآن و مسجد و دعا کمیل و حتی نماز جمعه سر از پا نمی شناخت. یادم می آید در خانه داری بسیار پر تلاش و منظم بود. خانواده دار و خانواده دوست بود. هر وقت می خواست در مراسم نماز جمعه شرکت کند از صبح خیلی زود ناهارش را تهیه و تدارک می کرد. او دوست نداشت عمویم به خانه بیاید و کارهای خانه انجام نشده باشند. قبل از اینکه همسرش به خانه بیاید کارهایش را انجام می داد. حتی در اوائل جنگ تحمیلی که تانک ها و ادوات نظامی برای ارسال به مرزها از خیابان امام خمینی شمالی عبور می کردند یک روز رو کرد به من و گفت: چقدر دلم می خواهد عموت راضی بشه النگوهام رو بفروشم و پولش را به جبهه هدیه بدم! در تاریخ ۵۹/۷/۱۷ حادثه ای غمبار برای خانواده مان به وقوع پیوست. نزدیکای ظهر بود که شنیدم عمویم به زن عمو، می گفت: امشب باید به خانه ی پدرت برویم. آنجا بهتر است... زن عمو قبول نمی کرد و می گفت: خانه خودمان بهتر است. تا بلاخره راضی شد و به همراه بچه های خردسالش، فروغ و ندا و دو فرزند دیگرش به آنجا رفتند. خانه ی ما و عمو نزدیک هم بود اما چون خانه پدر زن عمو نوساز بود، عمو این پیشنهاد را داد. البته خانه پدر زن عمو در کوچه پشتی محله مان بود. ساعت ده و نیم شب بود که صدای انفجار مهیبی در شهر پیچید.... تمام شیشه ها پرت شدند داخل ساختمان، قسمت زیادی از خانه مان آوار شده بود خدا را شکر برایمان اتفاقی نیفتاد اما مادرم مجروح و زخمی روی زمین افتاده بود. بعد از کمی متوجه شدیم به جایی که خانه پدرِ زن عمویم آنجا بود موشک اصابت کرده است. چون برق شهر از غروب قطع می شد کار امدادرسانی به سختی پیش می رفت. خانه های کاه گلی روی هم آوار شده بود و مردم برای کمک رسانی آمده بودند. اقوام و آشنایان خبر شهادت زن عمو و فروغ و ندا را به ما دادند. فردای آن روز به همراه مادرم برای دیدن زن عمو و دخترهایش به سردخانه بیمارستان افشار رفتیم. بخاطر اینکه اجساد مطهر شهدا را پشت سر هم به بیمارستان می آوردند نتوانستم تحمل کنم و حالم بد شد. در حالیکه اشک از چشمانم سرازیر شده بود به خانه برگشتم. از اقوام شنیدم که آن شب عمو توی کوچه با برادر همسرش در حال صحبت کردن بودند که بر اثر موج انفجار موشک، تیر چراغ برق سقوط می کند و برادر همسرش در همان لحظه شهید می شود اما عمو به طور معجزه آسایی از آن حادثه نجات می یابد و زن عمو در حالیکه ندا را محکم به آغوش گرفته بود و فروغ در کنارش بود بر اثر ریزش آوار و سقوط تیر آهن سقف اتاق به سرشان و خفگی، هر سه تایشان به شهادت رسیده بودند و دو فرزند دیگرش هم که در اتاق بودند از زیر آوار زنده پیدا شدند....   👈(طبق آماری که از شهدای خانواده ها در تاریخ ۵۹/۷/۱۷ به ثبت رسیده در آن روز، دشمن بعثی تعداد ۶۰ نفر از خانواده هایی که در محل اصابت موشک ها خصوصا به محله سیاهپوشان و کلگزون دزفول بودند را مظلومانه به شهادت رساند...) راوی: پروانه صاحب محمدی برگرفته: از کتاب سفیران ایثار به قلم سیده رقیه آذرنگ 🌹به کانال کتاب"عصمت" شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
📚 "عروس آسمانی" ✍ به قلم |48صفحه 🔺این کتاب جذاب از سری کتاب های می باشد که به زندگانی شهدای شاخص کشور می پردازد. 🔻خاطراتی جذاب و پندآموز از زندگی شهیده عصمت پورانوری، بانویی از شهر مقاومت و پایداری دزفول می باشد. زنی شجاع و با ایمان که با سبک زندگی دینی و الهی اش در نگاه همه ی کسانی که او را می شناختند تبدیل به نمادی از قدرت و شجاعت مردمان ایران زمین شد 🔹پ.ن؛ خاطراتی شیرین از یک بانو که میتواند الگوی دختران این سرزمین باشد و تصویرگری های زیبای این کتاب شمارا در سالهای گذشته و دور غرق خود میکند صاحب این کتاب شو🛍 @bookman کانال پر از کتابمون🔦 @varesinbook
📌🛑کپی برداری از متن و تصاویر "کتاب عصمت" به قلم سیده رقیه آذرنگ بدون کسب اجازه و ذکر منبع توسط خبرگزاری فارس ✍متاسفانه با خبر شدیم که سایت خبرگزاری فارس در یک یادداشت بدون کسب اجازه از مولف و ناشر "کتاب عصمت" و بدون ذکر منبع در یک اقدام که خبرنگار خبرگزاری فارس در دزفول، بخش های مهمی از متن کتاب عصمت را به قلم سیده رقیه آذرنگ و همچنین تصاویر کتاب را در یک یادداشت بکار برده است. مولف این کتاب نسبت به چنین موضوعی واکنش نشان داد و نوشت: از سردبیر محترم خبرگزاری فارس خواستار پاسخ هستیم. 🛑برش هایی از متن و تصاویر "کتاب عصمت" در سایت خبرگزاری فارس👇 https://farsnews.ir/Maryam_Saheb_Mohammadi/1716531694284038474/%da%86%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%b9%d8%b1%d9%88%d8%b3%db%8c-%da%a9%d9%87-%da%a9%d9%81%d9%86-%d8%b4%d8%af 🌹به کانال کتاب"عصمت" شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
"عصمت"
📌🛑کپی برداری از متن و تصاویر "کتاب عصمت" به قلم سیده رقیه آذرنگ بدون کسب اجازه و ذکر منبع توسط خبرگز
اصلاحیه... منبع این یادداشت خبرگزاری فارس بوده است و توسط مدیر خبرگزاری فارس استان خوزستان اصلاح گردید.
هدایت شده از الف دزفول
🖐🏻 تجدید پیمان با مادر سه شهید دفاع مقدس ، ام البنینی از ام البنین های دزفول 🏴🌹 مرحومه حاجیه خانم گوهر کاروانی ، مادر شهیدان عبدالحمید، عبدالمجید و محمدرضا صالح نژاد 🌷🏴 تشییع: امروز سه شنبه ساعت 17:30 گلزار شهدای شهیدآباد دزفول 🕌🏴مجلس ترحیم : سه شنبه ساعت 21 الی 22:30 - حسینیه ثارالله دزفول 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
"عصمت"
📌🖤یادداشت سیده رقیه آذرنگ نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان در دفاع مقدس بمناسبت درگذشت مادر شهیدان حمید، مجید و محمدرضا صالح نژاد ✍از وقتی این خبر تلخ را شنیدم فقط ناباورانه به عکسی که چند وقت پیش خودم از او گرفتم خیره شدم. هنوز صدایش در گوشم هست که می گفت: "دخترم! به خدا من ناراحت نیستم که بچه هام شهید شدند." آن روز، یکی از مسئولان کشور، برای مادرانی که چند شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده بودند لوح تقدیر فرستاده بود و باید این لوح ها به دست مادران گرانقدر شهدا می رسید. من به همراه دوستم که نماینده مسئول مربوطه برای اهدای لوح ها بودند با چند مادر شهید در دزفول ملاقات کردیم. و سپس مهمان خانه مادر شهیدان صالحنژاد شدیم. یکی از خواهران شهدا صالح نژاد هم حضور داشتند. ابتدا مادر کلی از ما تشکر کرد و برای هر کسی که به مردم خدمت می کند دست هایش را به سوی آسمان بالا برد و دعا کرد. بعد از کمی رو کرد به من گفت: "دیگر پیر شدم." به او گفتم:" حاج خانم؛ میشه یه شعر برام بخونی؟ شنیدم شعرهای قشنگی رو بلدید؟!" دکمه ی رکوردر رو زدم و ایستادم به تماشا.... شروع کرد به خواندن:" علی اومه، علی اومه، خوش اومه، علی با ذوالفقار اومه، خوش اومه....(علی آمد، علی آمد خوش آمد، علی با ذوالفقار آمد خوش آمد....) بعد شعرش را ادامه داد و خواند تا رسید به یک بیت... صدایش سوز خاصی داشت...حس کردم از اعماق قلبش نشات گرفته.... و با شنیدن آن بیت با همان لهجه دزفولی، انگار دنیا از حرکت ایستاد... یکدفعه به خودم آمدم دیدم اشک مادر هم جاری شد و اطرافیانم.... بغض به گلویم چنگ می زد.... و آن بیت با این مضمون بود: "آرزو داشتم به تنت لباس دامادی ببینم، پس کی از این در می آیی؟!... مادر تو را ببیند...کی می آیی...". دستش را گرفتم و گفتم: " حاج خانم بسه دیگه؛ نمی خوام بیش از این اذیت بشوید". در تلفیق اشکی که دور چشم هایش حلقه زده بود گفت:" نه من ناراحت نیستم این شعر و همیشه برا خودم می خونم." این را که گفت می دانستم برای شهیدِ مفقودش هنوز چشم به راه است... قبل ترها برای نوشتن کتابی با موضوع شهدای صالحنژاد مصاحبه کاملی با او گرفتم و خودش می گفت: "بعد از اینکه محمدرضایم مفقود شد و سال ۷۴ چند تکه استخوان از او آوردندو من در تشییع و تدفینش حضور نداشتم بدلیل بیماری در تهران بودم. هنوز منتظرش هستم..." مادر است دیگر، آخر، یکی، نه که سه تا از شاخ شمشادهایش را به میدان فرستاد و شد همچو ام البنین و برای آرامش قلبش اشکی از چشم هایش نبارید...این را قلم من نمی گوید که چشم هایم گواهی می دهد. دوران دبستان و پس از آن، هم محله ای اش بودیم. خانه پدربزرگ هایم نیز از قدیم الایام در همان محله بود. همسایه ها اکثرا همدیگر را می شناختند و پسرهایشان در دوران دفاع مقدس همرزم بودند. عمویم مرحوم سید حبیب ال...آذرنگ عکس پسرهای شهیدش را نقاشی کرده بود. یادم هست همیشه عمو سید حبیب از اُبهت فرمانده شهید حمید صالح نژاد می گفت. یادم هست که تنها آرزوی عمو سید حبیب، دیدن دوباره ی چهره ی شهید حمید صالح نژاد بود و حتم دارم به آرزویش رسید. اما از هم محله ای بودنمان گفتم. هر روز که به مدرسه می رفتم از دم در خانه شهیدان صالح نژاد می گذشتم و خیره می شدم به تصویر سه شهید که بر روی دیوار خانه شان نقش بسته بود و کمی آن طرف تر خانه ی شهیدان دیانتی با تصویر سه شهید... همیشه با خودم می گفتم: "از خانه ی صالح نژاد تا خانه ی دیانتی فقط چند قدم فاصله هست، و در آن خانه ها دو مادر...و هر کدام با سه شهید... " آنقدر این دو خانه برایم حرف داشت برای گفتن که گویاترین تصویر عالم یعنی معنای مادر شهید بودن را با تمام وجودم درک کردم. و هنوز هم در بهت آن همه شکوه و عظمتِ مادرانه ام... و در آخر؛ ما تکلیفمان در نوشتن از الگوهای بی نظیر فرهنگی در دوران دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است، اما ای کاش مسئولان فرهنگی شهرستان دزفول به پاس فداکاری مادران چند شهید داده این شهرِ با اصالت در یکی از میادین و یا هر جایی که امکان دارد تندیسی از این همه فداکاری مادران را نصب می نمودند و نام های مبارک این مادرانِ صبور و شکور را بر روی تندیس حک می کردند تا یادمان نرود چه مادرانی چراغِ راهِ فرداهای ما بودند . سیده رقیه آذرنگ ۲۳خردادماه۱۴۰۳ 🌹به کانال کتاب"عصمت" شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏺انتشار برای نخستین بار ▫️شهید حاج قاسم سلیمانی: 📰فلسطین گردنه‌ای است که اگر دشمن بر آن مسلط شود، ما در تهران نمی‌توانیم بمانیم. @BisimchiMedia