داستان
روزی یک پستچی آمد و یک پاکت نامه به دست سید ابوالحسن اصفهانی داد، ایشان نامه را باز کردند و در داخل آن دو ورقه بود یک ورقه اشعار شخصی سُنی در ردّ اعتقاد به وجود حضرت مهدی(عج) بود که برای صاحب نامه فرستاده بود.
و ورقه دیگر نامهای بود که نویسنده آن درباره اعتقاد شیعه به مهدی(عج) از مرحوم سید دلیل و استدلال خواسته بود.
مرحوم سید ابوالحسن نامه را خواندند و لبخندی زدند. سپس آن نامه را به صدای بلند خواندند.
نامه از طرف «بحرالعلوم یمنی» بود وبرای« اثبات وجود امام زمان» درخواست کرده بود.
مرحوم سید ابوالحسن همان وقت جواب نامه او را نوشتند:
«شما به نجف مشرف شوید تا من امام زمان(عج) را به شما نشان بدهم»!
نامه را مُهر کردند و به دامادشان سید جواد اشکوری دادند وگفتند: ببر در پست بینداز.
دو ماه از این قضیه گذشت، شبی بعد از این که سید ابوالحسن در صحن امیرالمؤمنین(ع) نماز مغرب و عشاء را خواندند، یکی از شیوخ عرب به نام شیخ عبدالصّاحب آمد و به ایشان گفت: «بحر العلوم یمنی به نجف آمده است و در محله فلان جا منزل کرده است»،
سید ابوالحسن گفتند: «باید همین حالا به دیدنش برویم».
ایشان همراه با عدهای از علما برای دیدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهایشان و پسرشان سید علی هم همراهشان بودند، ما هم رفتیم.
بالاخره وقتی رسیدیم و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم یمنی شروع به صحبت در آن زمینه کرد.
سید ابوالحسن گفت: الآن وقت صحبت کردن نیست، چون من عجله دارم، فردا شب برای شام به منزل ما بیایید تا آنجا با هم صحبت کنیم.
و با هم به منزل بازگشتیم.
فردا شب، بحرالعلوم با پسرش سید ابراهیم به منزل« سید ابوالحسن» آمدند.
پس از صرف شام، سیدابوالحسن، خادمشان را صدا زدند وگفتند: مشهدی حسین! چراغ را روشن کن، میخواهیم بیرون برویم.
بعدازخاموشی ، سید ابوالحسن و بحرالعلوم یمنی و فرزندش سید ابراهیم و مشهدی حسین آماده بیرون رفتن شدند.
ما هم خواستیم همراه آنان برویم، اما ایشان فرمودند: «نه هیچ کدامتان نیایید».
هر چهار نفر آنها بیرون رفتند و چون تا برگشتن آنها زمان زیاد گذشت، ما آن شب نفهمیدیم که کجا رفتند.
فردا صبح از سید ابراهیم پسر بحرالعلوم یمنی سؤال کردیم: دیشب کجا رفتید؟
سید ابراهیم خندید و با خوشحالی گفت: «الحمدلله استبصرنا ببرکة الامام السید ابوالحسن»؛ ما به برکت امام سید ابوالحسن شیعه شدیم!
مجدداً پرسیدم: کجا رفتید؟
گفت: «رحنا بالوادی مقام الحجة»؛ در وادی السّلام به مقام حجت(عج) رفتیم.
وقتی به اطراف مقام رسیدیم، سید ابوالحسن چراغ را از خادمشان گرفتند و گفتند: اینجا بنشین تا ما بر گردیم، مشهدی حسین همان جا نشست و ما سه نفر وارد مقام شدیم.
وقتی در فضای مقام داخل شدیم، «سیدابوالحسن» چراغ را زمین گذاشتند و کنار چاه رفتند و وضو گرفتند و داخل مقام شدند و ما بیرون مقام قدم میزدیم.
سپس سید ابوالحسن مشغول نماز شدند. پدرم چون معتقد به مذهب شیعه نبود، لبخند میزد و میخندید. ناگهان صدای صحبت کردن بلند شد.
پدرم با تعجب به من گفت: کسی اینجا نبوده است! آقا با چه کسی صحبت میکند؟!
دو سه دقیقه صدای صحبتها را میشنیدیم، اما تشخیص نمیدادیم که صحبت درباره چیست، هیچ یک از مطالب مشخص نبود.
ناگهان سید صدازد: «بحرالعلوم ! داخل شو».
پدرم داخل شد، من هم خواستم به داخل مقام بروم اما سید فرمود: «نه تو نیا!».
باز به قدر چهار - پنج دقیقه صدای صحبت میشنیدم، اما صحبتها را تشخیص نمیدادم.
ناگهان یک نوری که از آفتاب روشنتر بود، در مقام حجت تابش کرد و «صیحه پدرم» به صدای عجیبی بلند شد.
پدرم یک صیحه زد و صدایش خاموش شد.
سپس سید ابوالحسن صدازد: سید ابراهیم! بیا پدرت حالش به هم خورده است. آب به صورتش بزن و شانههایش را بمال.
آب به صورتش زدم و شانههایش را مالیدم.
پدرم چشمهایش را باز کرد و با صدای بلند گریه میکرد.
بیاختیار از جا بلند شد و روی قدمهای سید ابوالحسن افتاد و پاهای سید را میبوسید و دور سیّد طواف میکرد و میگفت: «یا بن رسول الله! یابن رسول الله! یابن رسول الله! التوبة! التوبة! التوبة»!
پس از آن سید ابوالحسن، مذهب شیعه را به او تعلیم دادند
و او(پدرم) شیعه شد و من هم شیعه شدم.
به هر حال این قضیه گذشت و بحرالعلوم هم به یمن بازگشت.
چهار ماه بعد زوّار یمنی به نجف آمدند و پولهای زیادی برای سید ابوالحسن آوردند، به همراه نامهای که سید بحرالعلوم توسط زوّار به حضور سید فرستاده بود و و از او تشکر و قدردانی کرده بود.
درآن نامه نوشته بود: «از برکت عنایت و هدایت شما تا کنون دو هزار و اندی از مقلّدین من شیعه دوازده امامی شدهاند».
💠 امام علی علیهالسّلام:
🔹 منْ عَرَفَ قَدْرَ نَفْسِهِ لَمْ يُهِنْهَا بِالْفَانِيَاتِ
🔸كسى كه ارزش خود را بشناسد، خويشتن را با امور فناپذير خوار نگرداند.
📗 غرر الحكم، ح 8628
هرچه کم توقع تر باشیم؛ آسوده تر زندگی خواهیم کرد.
کار سختی که تو داری ، آرزوی هر بیکاری است
خانه کوچکی که تو داری، آرزوی هر کرایه نشینی است
دارایی کم تو ، آرزوی هر قرض داری است
لبخند تو، آرزوی هر مصیبت دیدهای است
کمی بیشتر به داشته هایت فکر کن، تا نداشته هایت
و به خاطر آنها خداوند را شاکر باش
🌹🌹🌹🌹🌹
🔴محکمکاری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻وقتی کاری بر عهده میگیریم، تلاش کنیم به گونهای آن را انجام دهیم که نه تنها گذشتگان و معاصران بلکه حتی آیندگان نیز نتوانند بهتر از ما انجامش دهند.
🔻این مهمترین کاری است که هر کدام از ما برای پیشرفت و تعالی فردی و اجتماعی میتوانیم انجام دهیم. و یقین داشته باشیم که #سبک_زندگی «پیامبرپسند» نیز همین است.
🔸#پیامبر_اکرم (ص) در روایاتی بر این حقیقت تأکید کرده است:
✔️«اِذا عَمِلَ اَحَدُكُم عَمَلاً فَليُتْقَنْ؛ زمانى كه کاری انجام میدهید، متقن و محکم انجام دهید.»
✔️«اِنَّ اللّهَ تَعَالَى يُحِّبُ مِنَ العَامِلِ اِذَا عَمِلَ اَن يُحْسِنَ؛ خداوند تعالى دوست دارد كه عملكننده، کار خود را به نیکوترین شکل انجام دهد.»
⛱تا جایی که میتوانید هیچ گاه بخش ناخودآگاه ذهن خود را دست کسی که آن را نمی شناسید ندهید و نگذارید آن چه را می خواهد درون شما بریزد.
پس تا نیاز نشده فیلم هایی را که سازنده آنرا به درستکاری نمیشناسید تماشا نکنید.
کتاب هایی که نویسنده آن را به راستی نمی شناسید نخوانید
و....
┄┅══••✾❀✾••══┅┄
در سال یک فرصت هایی را برای خودتون اختصاص بدید ما در دنیای مدرن به ویژه با گسترش فضای مجازی بیش از حد در جمع و"جلوت" زندگی میکنیم. یک فرصتهایی نیاز داریم به "خلوت" مشکلات معیشتی، کار، درس و... ما بیش از هر چیز انسانیم، موظفیم گاهی خلوت را، انزوا را، تنهایی را به معنای درستش تجربه کنیم،برای خودِ خودمون وقت بگذاریم، اعتکاف چنین فرصتی است. هر جای ایران هستید این فرصت را از دست ندید
اگه رویاها و اهداف بزرگ نداشته باشی، یه روز میبینی که داری واسه رویاهای بزرگِ یه نفر دیگه تلاش میکنی.
هدفی که پشتش برنامه ریزی نباشه
یه آرزو بیشتر نیست...
هیچکش برای نجات تو قدمی بر نمیداره.
بلند شو و خودت قهرمان زندگی خودت باش
#انگیزشی
کریستوفر مورلی رمز موفقیت رو اینجوری شرح میده:
«هروز چیزی رو بخون
که هیچکس دیگه نمیخونه؛
به چیزی فکر کن
که کس دیگه ای بهش فکرنمیکنه
و کاری رو بکن که
هیچکس جرات انجام دادنش رو نداشته باشه.
خوب نیست که ذهنتون دائما با آدمها هم عقیده باشه..»
#انگیزشی
🔴ترس و توقف
Don't let the fear of what could happen , make nothing happen
اجازه نده ترس از رخدادهای محتَمل، کارها را متوقف کند.
🔴ترس، ضعف و شجاعت
«ترس»، مانع «شروع»؛
«ضعف» مانع «پایان دادن»
و «شجاعت» عامل «استقامت» و «استمرار» میشود.
🔴جرئت شروع
🔸در کارهای بزرگ، «شروع»، نقشی کلیدی دارد؛ «ترس و دلهره» نسبت به «احتمال عدم موفقیت» و در نتیجه «شروع لرزان»، میتواند «نبوغ و توانایی و اراده» را خاموش یا بسیار کمرمق کند. «شروع امیدوارانه» و البته حتی الامکان «حساب شده»، جرئت، قوت، «قدرت» و «خلاقیت» را به دنبال میآورد.
#امیرمؤمنان در سخنی حکیمانه میفرماید:
«إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنه (نهج البلاغه، حکمت ۱۷۵)
هرگاه از كارى بترسى خود را در آن افکن، زيرا سختى بر حذر بودن، بزرگتر از آن چيزى است كه از آن مىترسى»
چو ترسی ز امری بينداز خويش
در آن و بپيراى تشويش خويش
دو دل بودن و خود نگهداشتن
بسی سختتر ميكند قلب ريش
انسان شناسی ۱۵۱.mp3
11.42M
#انسان_شناسی
#استاد_شجاعی
#استاد_صفایی_حائری
ـ قیمت من چقدره؟
ـ چجوری ارزش خودم رو بفهمم؟
ـ چجوری خودمو به کمتر از قیمتم نفروشم؟
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
از دست خودمان به کی شکایت کنیم؟؟.....
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄