eitaa logo
مامان حنای قصه گو
565 دنبال‌کننده
358 عکس
257 ویدیو
0 فایل
حنانه هستم کنشگر در عرصه تربیت کودک و روانشناسی کودکان😊 جهت ارتباط با مامان حنای قصه گو : [https://harfeto.timefriend.net/17247593463007] کانال تبلیغات بسیار ارزان مامان حنا😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1645937467Cfb593cb17c
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ تهدید کردن کودک ممنوع⛔️ عبارت«بذار بریم خونه، من می دونم و تو» ممنوع است! با تهدید کردن هیچ بچه ای درست تربیت نمی شود eitaa.com/story555
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸قصه شب🌸
داستان شیرشاه لجباز  شیرشاهی لجباز در جنگل زندگی می‌کرد. اون وقتی تصمیم می‌گرفت کاری انجام بده باید هر طور بود اون رو انجام می‌داد و به نتیجه فکر نمی‌کرد. فیل که وزیر شیرشاه بود، همیشه نگران این عادت پادشاه بود. روزی فیل پادشاه رو در حالی که به آسمان خیره شده بود، دید و چون می‌ترسید شیرشاه دوباره فکرهای عجیبی داشته باشه، با نگرانی پرسید: عالیجناب به چی فکر می‌کنید؟ شیر گفت: داشتم فکر می‌کردم که پرندگان چطور پرواز می‌کنند؟ فیل گفت: بدن پرندگان طوریست که به راحتی پرواز کنند. شیرشاه گفت: تصور کن اگر بال داشتم مثل پرندگان می‌تونستم پرواز کنم. فیل با تعجب گفت: چطوری می‌خواهید پرواز کنید؟ حالا که بال ندارید. شیر گفت: من فقط می‌خوام پرواز کنم، تو خیلی باهوشی، یک راهی پیدا کن تا بتونم پرواز کنم انگار شیرشاه دوباره می‌خواست با سماجت و اصرار بیجا به خواسته‌اش برسه. فیل گفت: پادشاه لطفا انقدر لجبازی نکنید. غیرممکنه. شیر گفت: به من بگو چرا غیرممکنه؟ فیل گفت: شما بال نداری و بدنت خیلی سنگین هست. شیرشاه با هیجان گفت: من به یک جفت بال مصنوعی نیاز دارم، و چون من سنگینم این بالها باید بزرگ باشند. شیرشاه رفت و در حالی‌ که دو بال بزرگ که از برگ درخت نخل درست شده بود دردست داشت، برگشت و به فیل گفت: من با کمک این بالهای بزرگ پرواز می‌کنم! فیل گفت: پادشاه با این بالهای سنگین، نه شما و نه پرندگان نمی‌تونید پرواز کنید. شیرشاه گفت: نگران نباش، فقط با من به بالای تپه بیا و من رو در حال پرواز تماشا کن. فیل از تصمیم پادشاه وحشت کرد. اما چون می‌دونست که تلاشش برای منصرف کردن شیرشاه بی فایدست؛ با ناامیدی گفت: باشه من میام. اونها به بالای تپه رفتند و شیرشاه آماده پریدن از بالای تپه بود که فیل طنابی رو بهش داد و گفت: پادشاه برای اینکه خیلی دور پرواز نکنید، این طناب رو به پاتون ببندید. شیر طناب رو به پاش بست و از تپه پرید. اما شیر نتونست پرواز کنه و با سرعت به پایین تپه سقوط کرد. فیل که این صحنه رو دید، سریع طرف دیگر طناب رو کشید و اجازه نداد که شیرشاه به داخل دره سقوط کنه. شیرشاه بر اثر برخورد با سنگهای تپه، آسیب دید. فیل شیرشاه رو بالا کشید و گفت: حالتون خوبه؟ شیرشاه با ناله گفت: ممنونم فیل، تو زندگی من رو نجات دادی. فیل در حالیکه طناب رو از پای شیر باز میکرد، گفت: خیلی خوشحالم که سالمید. شیر گفت: دارم به این فکر می‌کنم که نباید کورکورانه از دیگران تقلید کنیم! من رو ببین، من سعی کردم از پرندگان تقلید کنم و پرواز کنم، بدون اینکه به این فکر کنم که غیرممکنه و این‌طوری آسیب دیدم. اما حالا تصمیم گرفتم که هرگز از کسی تقلید نکنم و لجبازی بیهوده نکنم، چون نتیجه‌ای جز دردسر و گرفتاری نخواهد داشت. eitaa.com/story555
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای ایجاد درس خواندن در فرزندتان، درباره آن چه یاد می گیرد سوال کنید، نه درباره نمراتش! از او بخواهید آنچه در مدرسه یاد گرفته را به شما هم یاد بدهد. eitaa.com/story555