⛔️ تهدید کردن کودک ممنوع⛔️
عبارت«بذار بریم خونه، من می دونم و تو» ممنوع است!
با تهدید کردن هیچ بچه ای درست تربیت نمی شود
#تربیت_فرزند
eitaa.com/story555
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
آموزش درست کردن جعبه کادو🤩
eitaa.com/story555
#قصه_شب
داستان شیرشاه لجباز
شیرشاهی لجباز در جنگل زندگی میکرد. اون وقتی تصمیم میگرفت کاری انجام بده باید هر طور بود اون رو انجام میداد و به نتیجه فکر نمیکرد. فیل که وزیر شیرشاه بود، همیشه نگران این عادت پادشاه بود. روزی فیل پادشاه رو در حالی که به آسمان خیره شده بود، دید و چون میترسید شیرشاه دوباره فکرهای عجیبی داشته باشه، با نگرانی پرسید: عالیجناب به چی فکر میکنید؟
شیر گفت: داشتم فکر میکردم که پرندگان چطور پرواز میکنند؟
فیل گفت: بدن پرندگان طوریست که به راحتی پرواز کنند.
شیرشاه گفت: تصور کن اگر بال داشتم مثل پرندگان میتونستم پرواز کنم.
فیل با تعجب گفت: چطوری میخواهید پرواز کنید؟ حالا که بال ندارید.
شیر گفت: من فقط میخوام پرواز کنم، تو خیلی باهوشی، یک راهی پیدا کن تا بتونم پرواز کنم
انگار شیرشاه دوباره میخواست با سماجت و اصرار بیجا به خواستهاش برسه.
فیل گفت: پادشاه لطفا انقدر لجبازی نکنید. غیرممکنه.
شیر گفت: به من بگو چرا غیرممکنه؟
فیل گفت: شما بال نداری و بدنت خیلی سنگین هست.
شیرشاه با هیجان گفت: من به یک جفت بال مصنوعی نیاز دارم، و چون من سنگینم این بالها باید بزرگ باشند.
شیرشاه رفت و در حالی که دو بال بزرگ که از برگ درخت نخل درست شده بود دردست داشت، برگشت و به فیل گفت: من با کمک این بالهای بزرگ پرواز میکنم!
فیل گفت: پادشاه با این بالهای سنگین، نه شما و نه پرندگان نمیتونید پرواز کنید.
شیرشاه گفت: نگران نباش، فقط با من به بالای تپه بیا و من رو در حال پرواز تماشا کن.
فیل از تصمیم پادشاه وحشت کرد. اما چون میدونست که تلاشش برای منصرف کردن شیرشاه بی فایدست؛ با ناامیدی گفت: باشه من میام.
اونها به بالای تپه رفتند و شیرشاه آماده پریدن از بالای تپه بود که فیل طنابی رو بهش داد و گفت: پادشاه برای اینکه خیلی دور پرواز نکنید، این طناب رو به پاتون ببندید. شیر طناب رو به پاش بست و از تپه پرید.
اما شیر نتونست پرواز کنه و با سرعت به پایین تپه سقوط کرد. فیل که این صحنه رو دید، سریع طرف دیگر طناب رو کشید و اجازه نداد که شیرشاه به داخل دره سقوط کنه.
شیرشاه بر اثر برخورد با سنگهای تپه، آسیب دید. فیل شیرشاه رو بالا کشید و گفت: حالتون خوبه؟
شیرشاه با ناله گفت: ممنونم فیل، تو زندگی من رو نجات دادی.
فیل در حالیکه طناب رو از پای شیر باز میکرد، گفت: خیلی خوشحالم که سالمید.
شیر گفت: دارم به این فکر میکنم که نباید کورکورانه از دیگران تقلید کنیم! من رو ببین، من سعی کردم از پرندگان تقلید کنم و پرواز کنم، بدون اینکه به این فکر کنم که غیرممکنه و اینطوری آسیب دیدم. اما حالا تصمیم گرفتم که هرگز از کسی تقلید نکنم و لجبازی بیهوده نکنم، چون نتیجهای جز دردسر و گرفتاری نخواهد داشت.
eitaa.com/story555
برای ایجاد #انگیزه درس خواندن در فرزندتان، درباره آن چه یاد می گیرد سوال کنید، نه درباره نمراتش!
از او بخواهید آنچه در مدرسه یاد گرفته را به شما هم یاد بدهد.
#تربیت_کودک
eitaa.com/story555