#قصه_شب
« تمساح دندانپزشک»
یکی بود؛ یکی نبود . روزی روزگاری ، یک تمساح مهربان بود که توی یک شهر کوچک زندگی میکرد . او تنها یک آرزو داشت . آرزوی این که مردم با او دوست باشند . با او حرف بزنند و به مهمانی دعوتش کنند. اما از بخت بد مردم زیاد از او خوششان نمی آمد و به او نزدیک هم نمی شدند؛ چه برسد به اینکه به مهمانی هم دعوتش کنند. تمساح قصه ی ما هم خوش رو بود و هم مهربان و همیشه در حال خندیدن وقتی هم که می خندید ،دو ردیف دندان نوک تیزش را به همه نشان می داد. دندانهایی که زیر نور آفتاب برق می زد. اگر روزی یک تمساح يكدفعه جلوی شما سبز شود و به شما لبخند بزند ، چه کار میکنید؟ آیا جلو می روید و با او دست می دهید؟ البته که نه ، شما به سرعت پا به فرار میگذارید. همیشه همین اتفاق برای تمساح می افتاد. هر وقت او به کسی می خندید، نه تنها به او لبخند نمیزدند ، بلکه خیلی زود پا به فرار می گذاشتند. یک روز که تمساح بیچاره حوصله اش سر رفته بود و غمگین بود، به خیابان رفت تا کمی قدم بزند . در میان راه به هر کس که رسید با مهربانی به او لبخند زد. برای مردمی که توی صف اتوبوس ایستاده بودند، لبخند زد اما آنها هم از ترس فرار کردند و یک گوشه قایم شدند. با این حال تمساح آن قدر مهربان بود که توی دلش گفت: ای وای! نکنه اونا از اتوبوس جا بمونند ؟ تمساح مهربان رفت توی یک فروشگاه و خیلی مودبانه به مردمی که توی فروشگاه بودند، لبخند زد . اما .....
آن ها پا به فرار گذاشتند. بعضی از آنها پشت پیشخوان فروشگاه قایم شدند . چند نفر هم رفتند بالای قفسه ها و از ترس به خودشون لرزیدند. تمساح خوش رو با تعجب به دور و برش نگاه کرد و گفت: ای وای! پس این مشتری ها کجا غیبشان زد ؟ تمساح بیچاره از این که مردم از او فرار میکردند، خیلی خیلی غمگین شد. او رفت توی خیابان و برای اینکه حالش بهتر شود، شروع کرد به قدم زدن . ولی یکدفعه دید که یک مرد دوان دوان به طرف او می آید . یک مرد با روپوش سفید .
تمساح مهربان نیشش را تا گوشش باز کرد دندان های نوک تیزش را بیرون انداخت و توی دلش گفت : بهتره که یکبار دیگه بخت خودم را امتحان کنم . تعجب آور بود آن مرد نه تنها به او لبخند زد، بلکه آمد و او را در آغوش کشید. چیزی نمانده بود که تمساح از تعجب شاخ در بیاورد. آن مرد همان طور که میخندید ، گفت : به به ! چه لبخند قشنگی! من یک دندان پزشک هستم، اما تا به حال دندان هایی به این سفیدی ندیده ام. تمساح از خجالت حسابی سرخ شد و هیچی نگفت . دندانپزشک دستی به پشت او کشید و گفت : میشه خواهش کنم پیش من بیایی و دستیار من بشی ؟
تمساح از خدا خواسته پیشنهاد دندانپزشک را قبول کرد و به دنبال او به راه افتاد. به زودی مردم دسته دسته برای دیدن تمساحی که دندان هایش را مسواک می زد، به مطب دندانپزشک سرازیر شدند. حالا دیگر همه به تمساح لبخند می زدند. او هم با افتخار سرش را بالا می گرفت و به روی آن ها میخندید. از وقتی که او مسواک می زند ، دندان های تیزش، بیشتر از همیشه برق می زند.
پایان...
🌼 @story555🌼
.........🐌🌸🐌.........
همیشه قصه شب درهمین خلاصه شده است
تو غرق خوابی و من غرق آرزوی توام...
_شبتون در آغوش خدا 🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ کودکتون قلنج داره؟
آموزش یک ماساژ ساده برای کودک عزیزتون 🙂☝️
این کلیپ جالب رو حتما برای کسانی که بچه کوچک دارند، ارسال کنید
#ماساژ #کودک #کودکانه
♡مامانحنایقصهگو♡
☆https://eitaa.com/story555 ☆
*🔻جایگزین های تنبیه برای بچه ها*
💠 به جای تنبیه، تقبیح شدید خود را بیان کنید بدون اینکه به شخصیت فرزندتان حمله کنید. مثلا پدری که می بیند فرزندش ابزار او را برداشته و در حیاط زیر باران رها کرده چه عکس العملی می تونه داشته باشه؟ میتونه فریاد بزنه، عصبانیت خودش رو با تندی بیان کنه و میتونه باجدیت به فرزندش تذکر بده بدون اینکه به فرزندش اهانت کرده باشه. مثلا بگه؛ "از اینکه ابزار نوی من توی حیاط زیر بارون رها شده و زنگ زده خیلی عصبانی ام..."
💠 به جای تنبیه، انتظارات خود را جزء به جزء برای فرزندتان شرح دهید.
"انتظار دارم وقتی ابزار من رو قرض میگیری مثل اول بهم برگردونی"
💠 راه جبران خطا را به فرزند خود نشان دهید.
" از این به بعد وقتی ابزار منو می گیری سریع سر جاش برگردون"
💠 به کودک فرصت دهید.
" پسرم تو میتونی ابزار منو امانت بگیری و دوباره پسشون بدی و در مقابل میتونی امتیاز استفاده از آونها را کلا از دست بدی. تصمیمش با خودت"
💠 با موضوع برخورد فعال داشته باشید.
کودک:" چرا درب جعبه ابزار قفله؟!
پدر: "تو به من بگو چرا"
💠 مشکل گشایی کنید.
" پسرم به نظر تو چه راهی می تونیم پیدا کنیم که هر وقت به ابزار من احتیاج داری بتونی از آنها استفاده کنی؟ در ضمن مطمئن باشم که هر وقت لازمشون داشتم داشتم سر جاشون باشند. "
*این پیام را برای ده نفراز کسانی که فکر میکنید براشون مفیده ارسال کنید*
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
#تربیتی #تربیت_کودک #روانشناسی #اصول_تربیت #تربیت_فرزندان #تربیت
♡مامانحنایقصهگو♡
☆https://eitaa.com/story555 ☆
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم ی کادر خوشگل تقدیم شما❤️
#کاردستی
🦋💛🦋💛🦋💛🦋💛🦋
#نقاشی #نقاشی_حاشیه_دفتر #حاشیه_دفتر
♡مامانحنایقصهگو♡
☆https://eitaa.com/story555 ☆
#شعر_کودکانه
#پاشو_پاشو_کوچولو
پاشو پاشو کوچولو
از پنجره نگاه کن
با چشمان قشنگت
به منظره نگاه کن
آن بالا بالا خورشید
تابیده بر آسمان
یک رشته کوه پایین تر
پایین ترش درختان
نگاه کن آن دورها
کبوتری میپرد
شاید برای بلبل
از گل خبر می برد
♡مامانحنایقصهگو♡
☆https://eitaa.com/story555 ☆