﴿استورےخونه﴾
قدّمنکوتاهبودونیزههاخیلیبلند
خواستم
بر زخمهایت
بوسه بگذارم...نشد
﴿استورےخونه﴾
پدر آمددلشبگوشہویرانہبہخوابم
ریخٺازدیدهبسےبرورقچهرهگلابم
گفٺرویـٺزچہنیــلےشده
#زهراےسہسالہ
مگرازباغ#فدڪ بودهبہدسٺتوقبالہ
#الدخیلڪیارقیہبنٺالحسیݧ
﴿استورےخونه﴾
دیگرعروســکگــِلیترابـغلنکن
اینهابهدلخوشیِ
توهمسنگمیزنند
#امانازشام