موساد از آذربایجان به عنوان مرکز جاسوسی ایران استفاده می کند
روزنامه اسرائیلی "یروزالم پست" سال ها پیش اشاره کرده است که موساد از آذربایجان به عنوان مرکز جاسوسی ایران استفاده می کند.
خبری با این عنوان در روزنامه «یروزالم پست» که ارائه می کنیم مربوط به 12 سال پیش است.
یکی از اعضای موساد که با اسم مستعار «شیمون» فعالیت میکرد، در گفتوگو با خبرگزاری «تایمز» گفته است:
"اینجا (یعنی آذربایجان) نقطه کانونی برای کارهای ضد جاسوسی است. حضور ما در اینجا ساکت و مخفیانه است و در عین حال در کانون توجه است. ما سال گذشته (2011) حضور خود را در اینجا کمی افزایش دادیم. این ما را به ایران نزدیکتر می کند. مرز ایران که تنها چند ساعت از جنوب باکو فاصله دارد، نقطه اصلی جمعآوری اطلاعاتی که درباره فعالیتهای تهران است، می باشد."
وی در ادامه گفت: "افرادی هستند که دائماً آزادانه در مرزها تردد می کنند که از اطلاعات زیادی برخوردارند که ما به آن نیاز داریم."
لازم به ذکر است که موساد، سازمان اطلاعات ملی اسرائیل، 26 سال پیش به طور رسمی فعالیت خود را در باکو آغاز کرده است.
علاوه بر این، در حالی که رژیم صهیونیستی در سال 2009 علناً اعلام کرد که در باکو فعالیت های امنیتی و اطلاعاتی انجام می دهد، رژیم علی اف تا چند ماه گذشته سعی در انکار وجود آنها در باکو داشت و این ادعا را اتهامات واهی افرادی که می خواستند تنش ایجاد کنند می دانست.
رژیم علی اف نگرانی ایران را بیاساس میخواند، در حالی که اسرائیل خود نگرانی صحیح و به جای ایران را بدون تردید درست می داند. استفاده اسرائیل از اراضی آذربایجان علیه ایران کار دیروز نیست، این فعالیت سالهاست که ادامه دارد.
🔺هشدار طغیان «روتاویروس» در تهران / علائم و نحوه انتقال بیماری در کودکان
رئیس بیمارستان کودکان علیاصغر (ع) :
🔹در حال حاضر با طغیان اپیدمی از طریق ویروسی به نام روتاویروس در تهران مواجهیم.
🔹مهمترین علامت این ویروس اسهال و استفراغ است. البته این ویروس در همه سنین دیده میشود، اما در کودکان بسیار شایعتر است.
🔹خانوادهها در صورت مشاهدهی علائم خوددرمانی نکرده و به پزشک مراجعه کنند.
🔹نحوه انتقال این ویروس مانند سایر ویروسهای گوارشی به صورت دهانی و مدفوعی منتقل میشود و مهمترین راه پیشگیری آن هم رعایت بهداشت دست است.
╭┅───┅╮
@sulduz
╰┅───┅
🔺آیا می دونستید یکی از قاتلین شهید #حمیدرضا_الداغی قبلا مرتکب قتل عمد شده و با وساطت بزرگان شهر و استان و باپرداخت دیه از قصاص در رفت تا جان جوان دیگری رو سلب کنه؟
▪️هیچی،میخوام بگم واسه هر بی سروپایی وساطت نکنید،اجازه بدید جامعه از لوث این اشرار پاکسازی بشه، بنفع نوامیس خودتونه.
🔴 خون میدهیم ولی ناموس نه!
🔹 سن و سال زیادی نداشت. جوانی ساده بود مثل خیلی دیگر از جوانهای کشور. نه مسئول بود نه مقامی داشت. شاید با مادرش تماس گرفته بود و گفته بود که تا چند دقیقه دیگر به پیشش میرسد و مادرش هم چشم انتظار بود.
🔹 در مسیر میبیند چند نفر مزاحم دو خانم شده و قصد تعرض به آنها را دارند. شاید قبل از اینکه اقدامی کند در ذهن خود مرور کرده بود که چنین افرادی ممکن است با خود چاقو داشته باشند و کشتن یک انسان هم برایشان مثل آب خوردن باشد. اما دلش راضی نشد و گفت هر طور که شده باید از ناموس ایرانی دفاع کنم. شاید در ذهن خود مرور کرده بود که اگر من کاری نکنم، معلوم نیست چه بلاهایی به سر این دو خانم بیاید و زندگی شان برای همیشه تباه شود.
🔹 آری؛ این جوان سبزواری عزیز، خون داد تا ناموس ایرانی در امان باشد. دقیقا مثل کسانی که ۸ سال مقابل دشمنان خون دادند تا ناموس ندهند.
🔹 اما کسی فکر کرده که این مسائل از کجا آب میخورد؟ اگر زن زندگی آزادی نمیگفتند و کسانی گمان نمیکردند که هر غلطی دلشان بخواهد میتوانند مرتکب شوند، بازهم خون این جوان به زمین میریخت؟
🔹 یادم می آید چند روز پیش کسی به اشتباه سطل کوچکی از ماست برسر دو خانم بی حجاب ریخت. کسی نبود که او را تکفیر نکند. مذهبی و غیر مذهبی هم نداشت.
🔹 اما چرا برای این جوان، روزه سکوت گرفته اند؟ مگر اینکه در آئین آنها، سطل ماست مهم تر از زندگی یک انسان باشد.
🔹 راستی؛ تا به حال فکر کرده اید که اگر امثال این جوان در این کشور نباشند، آنگاه هرگاه هر خانمی که به حیابان میرود، معلوم نیست با چه سرنوشتی به خانه باز میگردد و اصلا آیا باز میگردد؟
💎💥شهادت روی پیادهرو
توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند 115. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»...
19.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُردم از خنده😂 👇
تو گوانتانامو اینجوری بازجویی نمیکنن!!!🤨
📝 پاورقی
📌 هر روز
🕗 ساعت ۱۹:۴۵
📺 شبکه دو سیما
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سمینار در شهر باکو پایتخت آذربایجان برگذار شده بود.
ولی مشاهده میکنید که من سخنگویی از طرف کشور ایران بودم.
این برای من افتخار بزرگیه که در تریبون با پرچم ایران اسلامی جایگاه بگیرم،
ولی یک حقیقت دیگری داره که توی کشور خودت با اینکه تحصيل کرده این کشوری و شهروند مسلمون این وطنی که در شهر قم علم یاد میگیری که برای ملت خودت خدمت کنی ولی چون مذهبی،ولایتی هستی جایگاهی نداری هیچ،حتی اگر بخوایی علمی که یاد گرفتی در تریبون آزاد این کشور بزبان بیاری جات بازداشتگاهه
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قلبم آتیش گرفت
خدا نگذره از اون بی حجاب ها که چراغ سبز به اراذل میدن
و بابت لذت های کثیفشون و هرزه نمایی هاشون،باید شهید بدیم !
از دو سمت،جوون مردم رو چاقو زدن چون میخواست اون دو بی حجاب رو
که حالا به دام افتاده بودن،نجات بده
درشامگاه ۸ اردیبهشت یکی از شهروندان سبزواری که در انتظار بازگشت دختر خود از کلاس بود، متوجه ایجاد مزاحمت دوتن از اراذل و اوباش برای چند دختر جوان و کشاندن یکی از ایشان در خیابان میشود، بلافاصله در حمایت از او وارد عمل شده و با اراذل و اوباش مذکور درگیر میشود که در این درگیری هر دو شرور مسلح به سلاح سرد بودهاند و وی را از ناحیه قفسه سینه، قلب و پشت سر مضروب مینمایند.