هدایت شده از نسل آفتاب
عظمت طب امام هادی النقی علیهالسلام
درمان زخم متوکل با پشتگل وقتی همه اطباء عاجز شدند
طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر میشود
متوکل نالهای کرد و گفت: فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد
طبیب نگاهی به صورت رنگ پریدهی متوکل انداخت و گفت: باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید
سر زخم را بشکافید؟!
من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید
طبیب دیگر گفت: ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد
فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علیالنقی بفرستیم، شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد
متوکل با اشارهی سر، حرف او را تأیید کرد
فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: حتماً غلام با راه چارهای بر خواهد گشت
بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: هیچ کاری از او بر نمیآید
طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!
مادر متوکل با دستمال اشکهایش را گرفت و پیش خود گفت: نذر میکنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسهای زر برای امام بفرستم
ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: امام گفت که پشکل گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید
صدای خنده فضای اتاق را پر کرد:
پشکل؟
عجب حرفی
واقعاً مسخره است
(درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیهالسلام را مسخره میکردند)
صدای فتح بن خاقان آنها را به خود آورد:
حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید، ضرری نخواهد داشت
و برای تهیهی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجهی کار را ببینیم
ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد
طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: به خدا قسم که علیالنقی دانای به علم است و حرفهای ما دربارهی او اشتباه بود
بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد، سر در گوش متوکل برد و گفت: ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی، جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد
متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آنها گفت: شما مرخص هستید، میتوانید بروید و رو به بطحایی گفت: اگر داروی علیالنقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم
کافی جلد ۱ صفحه ۴۹۹
الإرشاد جلد ۲ صفحه ۳۰۲
المناقب جلد ۴ صفحه ۴۱۵
إعلامالوری جلد ۲ صفحه ۱۱۹
کشفالغمة جلد ۲ صفحه ۳۷۸
بحارالأنوار جلد ۵۰ صفحه ۱۹۸
نسل آفتاب
هدایت شده از نسل آفتاب
امام هادی علیهالسلام:
لبعض قهارمته:
إستکثروا لنا من الباذنجان؛ فإنه حار في وقت الحرارة و بارد في وقت البرودة، معتدل في الأوقات کلها جید علی کل حال
برای ما زیاد بادنجان بیاورید، چرا که در زمان (احتیاج بدن به) گرما، گرم و در وقت سرما سرد است، در همه اوقات معتدل و در هر حال خوب است
الکافی ج ۶ صفحه ۳۷۳ حدیث ۲
المحاسن جلد ۲ صفحه ۳۳۵ حدیث ۲۱۴۸
طب الائمة / بحارالانوار
دانشنامه احادیث پزشکی جلد ۲ صفحه ۲۰۴ حدیث ۱۵۲۳
نسل آفتاب
هدایت شده از نسل آفتاب
4_691174505531314819.mp3
زمان:
حجم:
5M
زیارت جامعه کبیره
کاملترین زیارت قبور ائمه
یادگار امام هادی علیهالسلام
نسل آفتاب
هدایت شده از نسل آفتاب
امام هادی علیهالسلام در خانهای که در سامرا ساکن بود، دفن شد
محل دفن امام هادی علیهالسلام و فرزندش امام حسن عسکری علیهالسلام در سامرا به حرم عسکریین شناخته میشود
پس از دفن امام هادی علیهالسلام در خانهاش، امام عسکری علیهالسلام برای مقبره پدرشان خادمی را تعیین کرد
در سال ۳۳۳ قمری، ناصرالدوله حمدانی قبهای برای حرم بنا کرد و مهمانسرایی برای زائران آن ساخت
در دوران آل بویه، معزّالدوله و عضدوالدوله ساختمانها و تأسیساتی برای حرم میسازند و گنبد و ضریح را بازسازی میکنند
در سال ۱۳۳۵ش ضریحی از طلا و نقره، بر آن نصب شد
تخریب حرم عسکریین
در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۶ش قسمتهایی از حرم عسکریین در انفجارهای تروریستی تخریب شد
ستاد بازسازی از سال ۱۳۸۹ش بازسازی آن را آغاز و در سال ۱۳۹۴ش به پایان برده است
ضریح حرم نیز به همت آیتالله سیستانی ساخته شده است
نسل آفتاب
@sunshinegeneration
هدایت شده از نسل آفتاب
نایب مطلق
ولایت مطلقۀ فقیه در زمان ظهور ائمّۀ اطهار علیهالسّلام
ارجاع ائمّۀ به نوّاب خویش در زمان ظهورشان، خصوصاً در زمان امام هادی علیهالسّلام و امام عسکری علیهالسّلام، به نوعی آماده سازی شیعه برای عصر غیبت بود
شیعه در عصر غیبت رها نیست
شهادت مظلومانۀ دهمین خورشید آسمان امامت و ولایت، صاحب زیارت جامعۀ کبیره، حضرت امام هادی علیهالسّلام بر پیروان حقیقی قرآن، عترت و ولایت، تسلیت و تعزیت باد
نسل آفتاب
هدایت شده از نسل آفتاب
مقام نورانیّت
زیارت «جامعۀ کبیره» اثر ارزشمند امام هادی علیهالسّلام بیانی کامل برای تبیین حقیقت نورانی ائمّۀ معصوم است
شهادت مظلومانۀ دهمین خورشید آسمان امامت و ولایت، صاحب زیارت جامعۀ کبیره، حضرت امام هادی علیهالسّلام بر پیروان حقیقی قرآن، عترت و ولایت، تسلیت و تعزیت باد
نسل آفتاب
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهرهی عریان پزشکی مدرن
بدن هرگز برای خوردن سه وعده غذا در روز ساخته نشده
آنچه طب پزشکی نوین میخواهد
در آخر صحبتهای ایشان، یاد حدیثی از پیامبر عزیزمان افتادم که فرمودند:
صُومُوا تَصِحُّوا
روزه بگیرید تا تندرست بمانید
نسل آفتاب
@sunshinegeneration
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببخش آن بندهای را که فهمید تو مهربانی
و گناهش را تکرار کرد
نسل آفتاب
@sunshinegeneration
راز وفاداری خواص پشتپرده حاکم، به وفاقیون فاسد (اصولگرا و اصلاحطلب و انقلابینما) و بیتوجهی به جریان انقلابیِ دلسوز و مطالبهگر کشف شد
قربانی کردن اقلیت سالم
برای حفظ و بقای اکثریت فاسد
ایرج پزشکزاد روزنامهنگار و نویسنده معروف، سالها قبل نوشت:
من وقتی در کلاس سوم دبستان درس میخواندم، شاگرد بسیار درسخوان و تر و تمیز و مرتبی بودم
یک روز مدیر مدرسه، من و سهچهار دانش آموز دیگر که مثل من شیک و تر و تمیز بودند را صدا کرد، پروندهمان را زیر بغلمان گذاشت و از مدرسه اخراجمان کرد
شب گریهکنان جریان را به پدرم گفتم
فردا صبح، پدرم دستم را گرفت و به مدرسه برد و با عصبانیت از مدیر مدرسه علت اخراج مرا پرسید
آقا مدیر گفت:
چون بچههای این مدرسه همه به بیماری کچلی مبتلا هستند، از مرکز دستور دادهاند برای اینکه بچههای سالم، مبتلا به کچلی نشوند هر بچه کچلی که در مدرسه هست، اخراج کنید
پدرم گفت:
اما پسر من که کچل نیست
آقا مدیر گفت:
بله من هم میدانم پسر شما کچل نیست
اما اگر میخواستیم اکثریت کچلها را از مدرسه اخراج کنیم باید درِ مدرسه را میبستیم
به همین دلیل تصمیم گرفتیم به جای اخراج اکثریت کچلها و تعطیلی مدرسه، اقلیت سالمها را اخراج کنیم
نتیجهگیری:
خواص پشتپرده حاکم بر کشور که، برای پایین نیفتادن تشت رسوایی کارگزاران و مدیران ارشدش، عذر مدیران سالم خود را میخواهد؛ شاید در کوتاه مدت، بقای خود و حلقه بسته اطرافیان خود، در ساختار حکمرانی را تضمین نماید؛ اما در آن کشور، چون دیگر مبارزه با مفاسد صورت نمیگیرد؛ آنچه رخ میدهد، فقط تکثیر فساد و مدیران فاسد است
نسل آفتاب
@sunshinegeneration
خاطرهی خانم دکتر نسرین ف استاد فیزیک دانشگاه تهران مادر ۷ کودک و همسر شهید در جنگ ۱۲ روزه
شبی که عدد هفت، معنای تازهای گرفت
راستش هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی بشینم و بنویسم که هفتمین بچهم رو باردارم
اونم من، خانم دکتر، استاد فیزیک دانشگاه تهران، زنی که یه روز فقط به معادلههای میدان مغناطیسی فکر میکرد، نه به لجبازیهای یه نوزاد با نصفشبهای بیخوابی مادرش
شوهرم، حمید، خودش هم فیزیک خونده بود
آدم شوخطبعی بود، ولی توی دلش، یه ایمان عجیب داشت، از اون مدل مردایی که وسط سختی لبخند میزنن
همیشه میگفت: نسرین، تو جهان رو بهتر از هرکسی میفهمی، ولی هنوز راز یه نوزاد رو اندازهی یک سطرش نمیدونی
با دوتا بچه زندگیمون در حال حرکت بود که، شد سهتا، شد پنجتا، و هر بار من میگفتم: دیگه بسه، مغزم به اندازه کافی مشغوله اما اون فقط میخندید و میگفت: مث فیزیکه، هر بار که فکر میکنی تهش رو فهمیدی، تازه شروعشه
وقتی ششمین پسرم سه ساله بود، خبر دادم که دوباره باردارم
اون لبخند زد، ولی اون بار یهکم فرق داشت، نگران بود، گفت: امیدوارم این نوزاد بیاد و خونهمون رو پر از صدا کنه، حتی اگه من نباشم
همون موقع رفتم توی کارهای روزمره، فکر کردم شوخی کرده، ولی چند ماه بعد چشمم سیاه شد
توی مأموریت امداد داوطلبانه، جنگ ۱۲ روزه رفته بود که انگار همه چیز فریز شد
موندم و یه خونهی اجارهای توی نیاوران پایین، با شش تا فرزند و یه قلب ترکخورده
روزای اول بعد از شهادتش نمیدونستم چطور باید نفس بکشم
صبح میرفتم دانشگاه، سر کلاس دربارهی نظریهی کوانتو درس میدادم، شب میرفتم خونهای که هر دیوارش با صدای بچهها پر میشد، اما وقتی چراغا خاموش میشد، خونه خالیتر از همیشه میشد
بچههام کوچیک بودن، معصومانه منتظر بودن باباشون برگرده
یه شب، پسر وسطیم ازم پرسید:
مامان، چرا خدا بابا رو زودتر خواست؟ مگه خدا نمیدونه ما بهش نیاز داریم؟
اون لحظه یه چیزی توی دلم شکست
دستش رو گرفتم و گفتم: خدا گفت من بابا رو میخوام، اما شماها رو گذاشته تا من بفهمم قوی بودن یعنی چی
حقیقتش، بارداری هفتم مثل کوهنوردی بود
دکتر گفته بود که بدنت خستهست، احتیاط کن، ولی من با هر تقلایی، با هر بوی شیر، با هر تپش، حس میکردم حمید کنارمه
توی همون روزایی که اجارهخونه عقبافتاده بود، توی بازار دنبال ارزونترین سیسمونی بودم
یه مادرِ دانشجوی دکترای خودم، وقتی فهمید من باردارم، یه جعبه آورد، گفت: خانم دکتر، این لباسای نوزاد پسرمه، کوچیک شدن، اما تمیزن، بخواین برای شما
اون شب زار زدم، نه از دلسوزی، از عشق؛ از اینکه دنیا هنوز دلهایی داره کوچک، ولی بزرگتر از هر عظمت فیزیکی
الآن که دارم اینو مینویسم، هفتمین بچهم، یه دختر کوچولو، خوابیده کنارم
با صدای نفسش، دانشگاه، مقالهها، جلسهها، همه برام یه جور دیگه معنی شدن
دیگه نه حجابم سنگینه، نه نالیدن از سختی معنی داره
من از توی سختیها یه نور دیدم
با شش تا پسر و یه دختر توی خونهی اجارهای، شاید زندگی مرفهی نداشته باشیم، ولی خوشبختیمون قابل اندازهگیری نیست
شاید چون فهمیدم:
بچهها فقط نعمت خدا نیستن، یادآور ادامهی زندگیان، حتی وقتی یه زندگی تموم شده
هر وقت یکی از شاگردام توی دانشگاه میگه:
خانم دکتر، من هنوز نمیدونم بچهدار شم یا نه، سخته، هزینه داره
فقط لبخند میزنم و میگم:
سخته، ولی ببین، من هنوز زندهام، هنوز میخندم، هنوز عشق دارم
سختی آدمو نمیکُشه، بینور بودن میکُشه
و هیچ نوری قشنگتر از صدای یه بچه نیست
شادی روح شهدای جنگ ۱۲ روزه صلوات
نسل آفتاب
@sunshinegeneration