eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.8هزار دنبال‌کننده
136هزار عکس
179.1هزار ویدیو
817 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۳۴۰ مناجات | بی‌چاره ام، دل‌خسته ام.. حاج مهدی رسولی اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 (ع) ♨️تو قیامت خدا براش پر میکنه! 👌 بسیار شنیدنی 🎙استاد 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
3.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی فوق العاده امام زمانی الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌺🍃🌻🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ماخیلی راحت بدون داریم زندگی میکنیم __________ ✨♥⃢ ✨ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🌤 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙استاد بندانی نیشابوری __________ ✨♥⃢ ✨ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🌤 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏼💚 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت166 به اتاق برگشتم... کنار تختش نشستم دستمال نم دار را روی پیشانی اش گذاشتم تکان کوچکی خورد ولی چشمانش را باز نکرد. همان موقع ملوک تماس گرفت: - سلام زهرا کجایی؟ زودبیا خانه مهمان داریم. - سلام من خانه ی بی بی هستم فعلا نمی توانم بیایم! - یعنی چی زهرا؟ دلیلی نیست خانه ی بی بی بمانی زود برگرد. دلیل من روی تخت بود حال نداشت. آرام و با احترام گفتم: - ملوک خانم آقاسید حالشان خوب نیست من هستم پیش نرگس شما از طرف من از مهمان ها عذرخواهی کنید.   من برای دیدن این چشم ها تا خود صبح منتظر می مانم. امکان نداشت برگردم. با اینکه ملوک خیلی تلاش کرد ولی قانع نشدم برای همین با دلخوری گوشی را قطع کرد. نرگس در چهار چوب در بود. کنارم آمد ؛ حال ناکوکم را که دید شروع کرد - چه طوری درمان جان؟ بگو بدانم با این دل عاشق چه کار کردی؟ از کلمه ی عاشقی که به سیدجانم نسبت می داد لبخندی عمیق روی لبم نشست. نرگس که شاهد این لبخند بود گفت: - به به دل این عموی نگون بخت را با همین خنده ها بردی؟ نمی دانستی عموی من عاشق خنده های بامزه ات می شود؟ نمی دانستی دل عاشق تاب ندارد و معشوق نباشد تب میارد؟ نگاهم روی تخت افتاد چه شوقی داشت معشوق کسی باشم که عاشقانه ستایشم می کرد. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت167 صدای نرگس بلند شد - اوه اوه من بروم ؛ این نگاه ها مناسب سن من نیست. زهرا به این عموی ما رحم کن هوای دلش را داشته باش. خواست بیرون برود که گفتم: - دارم! - داری که الان این شکلی اینجاست ؟ - دارم که الان اینجام! سرم را پایین انداختم و آرام گفتم: - نرگس من نخواستم صیغه را باطل کنیم ملوک از طرف خودش گفت. - یعنی الان تو موافقی؟ سکوت من را که دید به طرفم آمد ؛ بغلم کرد دم گوشم گفت: - عموی من را خوشبخت کن بهتر از عموجان شوهر پیدا نمی شود! شانس آوردی یا دعای خیر پدرت بود؟ نمی دانم ؛ خلاصه که حاج آقا با اسب سفید نصیبت شد. فقط فعلا نجاتش بده سالم بماند تا ببینی چه جوری خوشبختت می کند. من بروم برایش شام درست کنم تو به درمان ادامه بده. با رفتنش لبخند عمیقی زدم و چادرم را از سر بیرون آوردم دستمال را دوباره نم دار کردم و روی پیشانی اش گذاشتم. کاش زودتر بیدار شود یک روز بود چشمانش را ندیده بودم. لحظه ای هم فکر نمی کردم من این چنین دلبسته ی مرد ساده ی مذهبی ؛ یک روحانی ؛ شوم ولی شده بودم. دلم برای تمام توجه و رفتارش تنگ شده بود. روی زمین با فاصله کنار تخت نشستم و سرم را روی دستانم گذاشتم گیره ای که به موهایم بود اذیتم می کرد از زیر روسری گیره را بیرون آوردم و چشمانم را به چشمان بسته اش دوختم و آرام آرام خواب من را در بر گرفت. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸