eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.3هزار دنبال‌کننده
104.9هزار عکس
137.6هزار ویدیو
641 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
مغرور نباشیم... وقتی پرنده ای زنده است، مورچه را میخورد. وقتی میمیرد مورچه٬ او را میخورد! شرایط... به مرور زمان تغییر میکند! پس خوب باشیم و خوبی کنیم🌷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
موبایل شمارو به آدمهایی که ازتون دور هستند نزدیک میکنه اما،شما رو از آدمهایی که نزدیکتونند دورمیکنه لحظات باهم بودن رابیشتر قدر بدانیم روزهای رفته هرگز بازنمیگردند. ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
شاخه گلی از عشق🌹 نثار پیامبر بزرگ اسلام، و تمام مقربان درگاه الهی، که انوار آسمانی شان، زمینیان را ادراک و افلاکیان را عروج می بخشند ... ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود. یا رســـــ💚ـــــول اللّه‏! دستانم را بگیر 👋 تا بت‏های باقی‏مانده دلم را بشکنم که خدای تو خریدار دل‏شکستگان است.💔 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) : سوگند به خدایی که هر صدایی را میشنود ، هر کس دلی را شاد کند ؛ خداوند از آن شادی برای او لطفی قرار می دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید. 📒 نهج البلاغه ، حکمت ۲۵۷ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
چقد آدمها راحت حال همدیگرو بد میکنن نمدونن یعنی حال بد کردن یه لحظه‌س ولی اون ادم برای خوب کردن حال خودش باید روزها و شایدم ماه‌ها با خودش کلنجار بره... ‌ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
✍ پند لقمان حکیم به پسرش: در زندگی بهترین غذا را بخور در بهترین رختخواب جهان بخواب در بهترین خانه ها زندگی کن پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم؟ لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی ،طعم بهترین غذای جهان را میدهد اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست! ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔱عمر و زندگیت را برای هر چیزی هدر نده تلاش برای راضی نگه داشتن همه نگران حرف مردم بودن غر زدن و ایراد گرفتن دیگران نداشتن اولویت بندی در زندگی در انتظار موفقیت و معجزه بودن انجام کارهایی که دوستشان نداریم بخاطر رضایت بقیه کاری انجام دادن ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب جمعه وشب زیارتی حضرت اباعبدالله🌷 🌹سلام میدهم ازبام خانه سمت حرم ببخش نوکرتان را، بضاعتش اینست 🌹السلام علی الحسین 🌹وعلی علی بن الحسین 🌹وعلی اولادالحسین 🌹وعلی اصحاب الحسین فدای لب عطشان حسین (ع) ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پارت_یازدهم💗 - باشه چاره ای نیست نرگس: مخی ام واسه خودماا نه؟ نرگس یه چادر عبایی برام آورد گذاشتم روی سرم ،جلوی آینه خودمو نگاه میکردم نرگس: به به چقدر ماه شدی ( خیلی بهم میاومد ،ولی چون اولین بارم بود ،داشتنش سخت بود برام ) سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم رسیدیم به یه فروشگاه دم دره مغازه مانکن هایی بود که روی سرشون چادر بود نرگس راست میگفت ،عمرأ نوید اینجاها میاومد وارد فروشگاه شدیم لباسای سوسول نداشت ،مانتوهاش همه دکمه دار بود یه چند دست لباس گرفتم رفتیم سمت صندوق میخواستم حساب کنم که نرگس اجازه نداد نرگس: ععع زشته دختر ،تو مهمان ماهستی ،هر موقع اومدم خونتون ،توهم مهمانم کن - اینجوری طلبم بهت زیاد میشه نرگس: از قدیم میگن ،طلبکار باش ولی بدهکار کسی نباش حالا برو لباست و عوض کن - نه باشه میریم خونه عوض میکنم نرگس: نکنه خوشت اومده کلک - نمیدونم شاید نرگس : باشه بریم بعد از خرید حرکت کردیم سمت خونه نرگس اینا آقا رضا دم در ایستاده بود نرگس: آخ آخ ،رضا دم دره ،فک کنم ماشین و میخواست ‍ - ای واایی ،عصبانی میشه ازدستت ؟ نرگس: از قیافه باروت زده اش پیدات که منتظره یه انفجاره نرگس سریع از ماشین پیاده شد نرگس: ببخش داداشی ،اصلا یادم نبود ماشین و نیاز داشتی ( رضا همونجور به دیوار تکیه داده بود و اخم کرده بود ) نرگس: داداشی آبرو داری کن ،رها تو ماشینه چیزی نگیااا (با خنده آقا رضا ،از ماشین پیاده شدم ) - سلام ( یه لحظه چشمای اقا رضا به چشمای من گره خورد ، بعد سرشو پایین کرد، احتمالن با دیدنم تو این چادر تعجب کرده) رضا: سلام نرگس: بخشیدی داداشی رضا:باشه ،بیا برو داخل نرگس: قربونت برم من ،بریم رها جون رفتیم داخل خونه من رفتم توی اتاق چشمم به آینه افتاد دوباره خودمو با چادری که روسرم بود برانداز کردم چادرو از سرم برداشتم ،لباسایی که تازه خریده بودمو پوشیدم روی تخت دراز کشیدم گوشیمو روشن کردم یه عالم پیام از طرف نگار بود شماره نگارو گرفتم نگاره: الو رها، دختر معلوم هست کجایی؟ - اول سلام، دوم اینکه جایی زیر آسمون خدا ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه باقری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸