eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.8هزار دنبال‌کننده
136.1هزار عکس
179.3هزار ویدیو
817 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیست صدا می پیچد 💔 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
آمد شکوه آمدنش را کسی ندید وقتی که دست از همه ي خویش می برید وقتی که دست ها و تنش در هجوم باد خود را بروي حادثه صد بار می کشید در قلب تند باد خطرهايِ بی دریغ با بالهايِ زخمی و پر درد می رسید آهسته گام می زد و لبخند هايِ او می داد بر زمین و زمان عشق را نوید چون رخش در کشاکش میدان و آسمان شد یالهايِ زندگیش یک به یک سپید ✅برگرفته از کتاب اسطوره پیکار شاعر ارزشی (ام.خزان) ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| سردار به یک اشاره برمی‌گردد با پیکــر پاره ‌پاره برمی‌گردد... 🔰 نشر دهید و همراه ما باشید ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
🕊🍃 چشم هایت درمان می کند حال خرابم را و خنده هایت تمدیدِ نفس های من است ... ❤️ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
نکند فکࢪ کنی🍃🌷 دࢪ دلِ من یادِ تو نیست!🌹 گوش کن، نبضِ دلم 💚 زمزمہ‌اش با تو یکےست 🌸✨ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖 روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه: ۸۶_۸۷ 🔻قسمت ۵۱ هر کسی بر اساس روحیه و توانی که در خود می دید، یکی از واحدها را انتخاب می‌کرد. عده ی زیادی از بچه ها به واحد تخریب رفتند؛ بقیه به واحدهای دیگر. حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر هم به واحد اطلاعات رفتیم. ابتدا در اهواز بیست روز سرگرم آموزش های اولیه بودیم. در همین مدت، ۲۰ نفر از بچه ها از جمع ما جدا شدند. ۳۰ نفری که باقی مانده بودیم، برای ادامه ی آموزش ها، خود را به مسئولان آموزشی، آقای شرفعلی پور و آقای هندوزاده، معرفی کردیم. مسئولان، ما را به مهران بردند. واحد اطلاعات، برای جذب نیرو، وضعیت خاص خود را داشت. کسانی پذیرفته می شدند و می ماندند که شجاع و نترس بودند. در مهران، آموزش ها سخت تر بود. در نهایت، از آن ۳۰ نفر فقط ۵ نفر ماندیم: من، حسین بادپا، مهدی زینلی، غلام امیری و غلام حسین شجاعی. بقیه ی بچه هایی که آنجا بودند، از قبل وارد واحد اطلاعات شده بودند. دوستی من و حسین، از همین جا شروع شد. در همین مدت آموزشی، با روحیه ی حسین آشنا شده بودم. یکی از خصوصیات حسین، نترس بودن و شجاعتش بود. من یقین داشتم که حسین در همین واحد ماندگار می‌شود. 👇 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :سوم 🔸صفحه: ۸۸-۸۷ 🔻قسمت: ۵۲ همرزم شهید :محمدرضا صالحی در عملیات خیبر مجروح شده بودم. همین که کمی بهبودی ام رابه دست آوردم ، برگشتم جبهه. نمی توانستم درخانه بمانم. خاک جبهه فقط برای من دامن گیرنبود؛ بچّه هایی سال ها و ماه ها، مقیم منطقه بودند. خیلی کم پیش می آمد بچّه هادلشان بخواهد چند روزی برای استراحت به شهرشان برگردند؛ مگر زمان جراحت شان ؛که آن هم اجباری بود. بعد از چند وقت بستری بودن در بیمارستان برگشتم جبهه. حوالی عصر بود. توی سنگر نشسته بودم. دوستم ابراهیم هندوزاده از بچّه های اطلاعات آمد تو سنگر ما. سلام و احوال پرسی کردیم. گفت «محمدرضا، می بینم که رفسنجونی ها هم دست به کار شده ان!». گفتم «چطور مگه؟!». گفت «امروز ،یکی از هم شهری هات اومده توی واحد ما. ». گفتم «کی؟!». گفت « اگه اشتباه نکنم، اسمش حسین بود. فامیلش هم فکر کنم بادپا. می شناسیش؟». دو دقیقه ای فکر کردم، سرم را تکان دادم و گفتم «نه. ». پاشدم. گفتم:رفیق، فوری بریم این هم شهری گل مون رو بهمون نشون بده؛یه خوشامدی بهش بگیم. دوتایی راه افتادیم. رسیدیم سنگرشان. ابراهیم بادستش اشاره کرد سمت یک نوجوان چهارده پانزده ساله. گفتم «ابراهیم ،یه جوری گفتی، فکرکردم یه مرد ۳۰-۳۵ ساله را می گی!». خندید وگفت «من کِی گفتم؟!». گفتم «بی خیال! بریم از نزدیک باهاش آشنا شیم. ». هنوز محاسنش درنیامده بود. خیلی تعجّب نکردم؛ چون از این ها خیلی در جبهه دیده بودم. گفتم «سلام، هم شهری!». جواب سلامم را داد. گفتم «تو رفسنجونی هستی؟». با معصومیت خاصی نگاهم کرد و با تعجب گفت «بله.». گفتم «خیلی خوش اومدی ! من هم رفسنجونی هستم. بچّه ی کی هستی؟». اسم و نشانی اش را داد. آن زمان ،رفسنجان تقریباً بزرگ بود. پدرش را نشناختم. خواستم بیشتر باهاش حرف بزنم تا احساس غریبی نکند. 👇 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨