🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت119
حالا تعجب من و نرگس کامل مشخص
بود ولی بی بی خونسرد نگاه می کرد و رو به سید گفت:
- برو مادر و هر اطمینانی خواست به او بده دلواپسی اش قابل درک است.
چند دقیقه ای را حرف زدند ؛ کنجکاو نگاهشان می کردم که نرگس گفت:
من که لب خوانی بلد نیستم کاش می فهمیدم چه می گویند که تا این حد عمو خجالت می کشد. عمویم سرخ شد، آب شد کاش ملوک خانم بی خیال شود.
راست می گفت از همان فاصله هم مشخص بود آیاسید چقدر در عذاب و خجالت گیر کرده.
بعد از توصیه های ملوک راهی شدیم.
داخل فرودگاه هم کارهایمان را مدیر کاروان پیگیری کرده بود.
زیاد طول نکشید که موقع خداحافظی شد. بعد از خداحافظی من و همسفرم همراه کاروان راهی سفر حج شدیم.
داخل هواپیما نشسته بودیم و آماده ی پرواز...
تمام تنم میلرزید، توی دلم چیزی فرو می ریخت از بلند شدن هوایپما ترس داشتم واین را خیلی واضح داشتم نشان می دادم.
دستانم را زیر چادرم قفل کردم و سعی کردم با خواندن آیه الکرسی کمی به خود آرامش بدهم انگار فشارم افتاده باشد دستانم یخ کرده بود.
حال خرابم باعث شد آقاسید که حالا صندلی کنارم نشسته بود هم متوجه شود.
آرام گفت:
یادت هست موقعی که ما در حیاط مسجد بازی می کردیم و تو چقدر دلت می خواست هم بازی ما شوی ؛ ولی حاج بابا اجازه نمیداد؟
چه شیرین خودمانی حرف می زد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرا بانو💗
قسمت120
با حرص گفتم:
- من هیچ وقت نمی خواستم با شما ها بازی کنم... اصلا...
- دختر خوب یادت رفته؟
من یادآوری کنم؟
همیشه کنار حوض با حسرت به ما نگاه می کردی!
آخر هیچ دختر بچه ای هم نبود که هم بازی، قایق هایت شود ما هم که چون پسر بودیم با دخترها بازی نمی کردیم...
از حرف هایش جوری جوش آورده بودم و حرص می خوردم. هرچه خواستم کمی خودم را کنترل کنم ولی نشد
آخر هم با لحنی شبیه به داد گفتم:
- اصلا.!!!!
من هیچ وقت نمی خواستم با شما بازی کنم.
مگر چه بازی جالبی می کردید؟
که من مشتاق باشم؟
یادتان رفته شما چادر من را کشیدید؟
خدا را شکر که حاج بابا دعوایتان کرد
آن موقع دلم برای شما سوخت ولی الان میبینم حقتان بود.
همیشه حاج بابا بهم یاد داده بود غرور داشته باشم
مخصوصا با پسرها....
حالا خنده ی ملایم همراه با رضایت روی لبش بود با همان خنده رو به من گفت:
- حاج بابا نگفته بود زود حواست پرت میشود؟
گیج نگاهش می کردم که گفت:
- آرام باش هواپیما بلند شد...
درسته،
دختر حاج آقا علوی هیچ وقت نگاهی به بازی ما نمیکرد تمام حواسش به قایق های کاغذیش بود حتی موقعی که چادرش افتاده بود در آب و من خواستم کمکش، چادرش را جمع کنم.
ولی سُر خوردن چادر همان و دعوای حاج آقا همان...
- داشتید الان من را سرگرم می کردید؟
خندید وچیزی نگفت که گفتم:
- پس آن روز هم چادرم را نکشیدید
- نه فقط بد شانس بودم.
- چه خوب همه چیز را یاد تان هست
- بعضی روزها و بعضی رفتارها خاطره هست نمیشود از یاد برد.
شکلاتی به طرفم گرفت و گفت:
- بخورید با این شکلات فشارتان تنظیم
میشود.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌷شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند!
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔گفتیم حسین ، تا فدایش باشیم
ما مثل کبوتر به هوایش باشیم
💔ای کاش که لیله الرغائب هر سال
ما زائر صحن کربلایش باشیم
💔💔💔
🌷اولین شب جمعه ماه رجب ، شب زیارتی ارباب ، به نیابت از ارواح طیبه همه شهداء و همه عاشقان امام حسین:
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
Haj Meysam MotieeAUD-20220708-WA0039.mp3
زمان:
حجم:
39.07M
🔸دعای ویژه شب جمعه
🔸روایت شده: هر کسی این دعا را در شب عرفه یا شبهای جمعه بخواند، خدا او را بیامرزد
🔸چقدر این دعا و مناجات زیباست،واقعا انسان لذت می برد از خواندن این دعا،چه مناجات زیبا و عاشقانه ایست بین بنده و خدا
🔸امشب که اولین شب جمعه ماه مبارک رجب هست در خلوت خود این دعا را با توجه و حضور قلب و دقت در معانی آن بخوانیم و گوش کنیم تا حال دلمان عوض شود(چه بگویم در وصف این دعا که هر چه بگویم کم است)انسان هر روز نیاز داره از این دنیای خاکی فاصله بگیره و مقداری با خدا مناجات کنه
🔸با نوای بسیار زیبای حاج میثم مطیعی
🔸این دعا در مفاتیح در اعمال شب غرفه آمده -متن دعا در لینک زیر
https://erfan.ir/m158
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻لیله الرغائب
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
2.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅از الان تا آخر عمرت این کار رو ترک نکن
استاد عالی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴