eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
977 دنبال‌کننده
92.8هزار عکس
120هزار ویدیو
572 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت143 داشتم آماده میشدم که صدای حرف زدن آقاسید آمد. حتما باز داشت با نرگس صحبت می کرد. خنده ام گرفت... هرموقع حرف بازار و خرید میشد نرگس تماس می گرفت و سفارش می داد. با کمترین سر و صدا رفتم بیرون و روی مبل نشستم. مکالمه ی سید را نگاه می کردم. چند روزی بود که با خجالت کمتری نگاهم را میخکوبش می کردم و اگر متوجه میشد با لبخندی مهربان بهم آرامش میداد. نرگس سراغم را گرفت ؛ ناچار آقاسید بلند شد و به طرف من آمد کنارم روی مبل نشست و گوشی را جوری گرفته بود که هر دو مشخص باشیم. بعد از سلام و احوال پرسی سراغ بی بی را گرفتم که گفت: - رفته دعا ؛ احوال ملوک و ماهان را پرسیدم که گفت: - خوب هستند و چند روز پیش خونه ی بی بی بودند. وقتی نرگس پرسید کجا می خواهید بروید که آماده هستید مجبور شدم بگم برای خرید می رویم. آقاسید روبه من گفت: - گفتی؟! الان تا شب سفارش می دهد. خواستم کارم را توجیح کنم که صدای نازک و با عشوه ای زنانه آقاسید را صدا زد. هر دو به سمت گوشی چرخیدیم. که من دختری بسیار زیبا و پر نازی را کنار نرگس می دیدم. لباس خونه به تن داشت. متعجب نگاه می کردم که نرگس گفت: - ملکه ی عذاب صبر می کردی ورودت را خبر می دادم بعد ظهور می کردی.. خنده ای کرد که پراز قر و عشوه بود. باتمام وقاحت گفت: - شرمنده دلم برای علی جان تنگ شده بود. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت144 علی جان؟ او داشت به آقاسید می گفت علی جان؟ مگر چقدر صمیمی بودند که این طور صدا می کرد؟ انگار زیر پایم خالی شده باشد... توی دلم چیزی فرو ریخت. همان موقع نرگس سریع گفت: - علی جان کیه؟! آقاسید... دختره با چشمهایش حرف می زد رو به گوشی گفت: -  علی جان ؛ خوب بی خبر رفتی؟! بالاخره صدای مردی که کنارم نشسته بود بلند شد و به هر زحمتی بود گفت: - سلام شما هم هستید؟ -سلام حالت چه طوره؟ - ممنون آنها شروع کردند به احوال پرسی و من نظارگر این دخترطناز بودم. دلم نمی خواست دیگر در سالن بمانم احساس می کردم که من عضوی اضافه در جمعشان هستم. - علی جان ؛ خانم را معرفی نمی کنی؟ - نگاه سید روی من بود. نمی توانست من را معرفی کند؟ یعنی برایش سخت بود؟ وقتی از آقاسید حرفی گفته نشد خودم به ناچار گفتم: - سلام زهرا هستم همسفر آقاسید... - خوشبختم منم مریم دختر عموی علی هستم. دیگر نمی توانستم این جو را تحمل کنم علی جان گفتنش خنجری بود در قلبم و سکوت سید هم به آن دامن می زد. با یک ببخشید بلند شدم به طرف اتاق رفتم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت145 هزار فکر کردم... از خودم عصبانی و ناراحت بودم... من تشنه ی محبت و توجه بودم و سریع جذب شدم. چند روزی بود که خودم را امانتش نمی دانستم. چند روزی بود احساسی در دلم قلقلک می خورد. چه آسان دلم را باخته بودم. دلی که حرم امن عشق است ؛ حالا آن را ویران کده میدیدم . با خودم درگیر بودم که در اتاق به صدا در آمد. - زهرابانو برویم دیر شد؟ جوابی ندادم ولی با شنیدن زهرابانو گفتنش دلم لک زد که در جوابش بگویم جان زهرا بانو ولی افسوس که احساس می کنم حصاری بین من و مرد بیرون قرار گرفته خیسی گونه هایم تایید می کرد. بد دلم را باخته بودم. به خود مسلط شدم و بعد از مرتب کردن خودم بیرون رفتم بدون کوچک ترین نگاهی به طرف ورودی رفتم. سرد و بی روح گفتم: برویم... بدون هیچ حرفی دنبالم آمد هیچ توضیحی نمیداد! شاید من دنبال توجیح شدن بودم. ولی اون تلاشی نمی کرد و این بیشتر من را حرص می داد. تنها حرفی زد این بود - به طرف مسجد النبی برویم. بیرون مسجد النبی مغاره ها و دستفروش های زیادی بود اکثریت هم افغانی و پاکستانی بودند که لباس و پارچه و غیره می فروختند. فروشنده ی مغاره های اطراف همه از مردهای هیکلی و سیاهپوست پر شده بود با نگاه های هیزشان خاطره ی چند روز پیش را برای من یاد آور می شدند. در راه سعی می کردم با فاصله از آقاسید حرکت کنم. نمی دانم چرا دنبال این فاصله بودم.   ولی شاید تنها کاری که آرامم می کرد دوری بود. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷امشبم را با نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب ,کانال 👇👇 شهید والا مقام 🌷 شهید 🌷 🌷حمد و توحید ۱٤ صلوات 🌷 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نخبه علمی بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد درجبهه آموزش زبان مۍ‌داد والفجر۸ شیمیایی شد و در۱۷سالگی به شهادت رسید معلم کوچک جبهه‌ها 🌷شهید🌷 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌸🍃🌻🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنران : آیت الله دعای امام زمان علیه السلام برای گناهکاران.. 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌸🍃🌻🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وفات حضرت ابراهیم پسر حضرت محمد(ص) را بر تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم.🏴 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
✔️زندگینامه حضرت ابراهیم پسر رسول خدا مشخصات فردی: نام کامل ابراهیم بن محمد بن عبدالله(ص) زاد روز/زادگاه: ذی الحجه سال ۸ هجری محل زندگی: مدینه نسب/قبیله قریش خویشاوندان سرشناس حضرت محمد(ص) - ماریه قبطیه مدفن: قبرستان بقیع 🔳ابراهیم (۸-۱۰ق) پسر رسول خدا(ص) و ماریه قبطیه که پیش از دو سالگی از دنیا رفت و در روز وفات او، کسوف رخ داد. پیامبر(ص) برای جلوگیری از ارتباط دادن کسوف با مرگ او فرمود: «خورشید و ماه بخاطر مرگ کسی نمی‌گیرند.» ابراهیم در بقیع در کنار قبر عثمان بن مظعون دفن شد. نسب و تولد ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب فرزند پیامبر اسلام است. مادرش ماریه قبطیه از دختران ملوک مصربود که مقوقس حاکم مصر و اسکندریه او را به پیامبر بخشید.[۱] ابراهیم در ذی الحجه سال ۸ هجری متولد شد. پیامبر به اصحابش فرمود: برای من پسری متولد شده و من نام پدرم ابراهیم را بر او گذاردم.[۲] پیامبر روز هفتم تولدش برای اوعقیقه کرد و سر او را تراشید و هم‌وزن آن به مساکین، نقره داد.[۳] پس از تولد ابراهیم، جبرئیل نازل ­شد و حضرت را با عنوان "اباابراهیم" سلام ­داد.[۴] نقل است که بعد از تولد ابراهیم، پیامبر شاد شد و او را به عایشه نشان داد و فرمود: «ببین چقدر این بچه شبیه من است!»[۵] 📕منابع [۱] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۰ [۲] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۸ [۳] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۷ [۴] بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۵۰ [۵] انساب الاشراف، ج۱، ص۴۵۰ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
⬛️ اندوه پیامبر پیامبر از مرگ ابراهیم سخت اندوهگین شد و گریست و در پاسخ به اعتراض برخی فرمود: «من نیز انسانم؛ چشم می‌گرید و قلب اندوهگین می‌شود ولی سخنی که خداوند را به خشم آورد نمی‌گوییم.‌ ای ابراهیم! به خدا سوگند ما بخاطر (مرگ) تو ناراحتیم.[۱۳]» نیز نقل شده که پیامبر رو به کوه ایستاد و گفت: «ای کوه! اگر آنچه بر من وارد شده بر تو وارد می‌شد، تو را درهم می‌کوبید، ولی ما همان‌گونه که خدا فرمان داده، می‌گوییم: إنّا لِلهِ وَ إنّا اِلَیْهِ راجِعونَ وَ الْحَمدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمینَ.[۱۴]»خورشیدگرفتگی روزی که ابراهیم درگذشت، کسوف (خورشید گرفتگی) رخ داد. برخی گفتند: خورشید بخاطر مرگ ابراهیم گرفته است. پیامبر وقتی این سخن را شنید، بیرون آمد و پس از حمد الهی فرمود: «خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های الهی هستند و بخاطر مرگ یا زندگی هیچ کس نمی‌گیرند.»[۱۵] 📙منابع [۱۳]مجلسی، بحار الأنوار، ج۷۹، ص۹۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۴ [۱۴] بلاذری، أنساب الأشراف، ج۱، ص۴۵۲ [۱۵] بلاذری، أنساب الأشراف، ج۱، ص۴۵۲؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۷۹، ص۹۱ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔶قابله و دایه بنابر گزارش‌های تاریخی، قابله او سلمی خادمه پیامبر بود. سلمی پس از تولد ابراهیم، شوهرش ابو رافع را باخبر کرد و او نزد پیامبر رفت و خبر تولد را به او داد. پیامبر شاد شد و بنده‌ای به او بخشید.[۶] پس از تولد ابراهیم، زنان انصار برای شیر دادن او بر یکدیگر پیشی می‌گرفتند. پیامبر ابراهیم را به ام بردة دختر منذر بن زید سپرد.[۷] ◼️درگذشت جایگاه قبر ابراهیم پسر رسول خدا (ص) در بقیع ابراهیم بنابر نقلی در دهم یا آخر ربیع الاول سال ۱۰ قمری در ۱۶ ماهگی[۸] و بنابر نقلی در ۱۸ ماهگی[۹] و به نقل ابن شهرآشوب پس از یک سال و ده ماه و هشت روز، از دنیا رفت و در بقیع در کنار قبر عثمان بن مظعون (درگذشته۲ق) دفن شد.[۱۰] پیامبر سنگی بر سر مزار او قرار داد و بر قبر او آب پاشید.[۱۱] 🔻نقل ابن شهرآشوب ابن شهرآشوب در کتاب المناقب از ابن عباس نقل کرده است که روزی پیامبر، فرزندش ابراهیم و نوه‌اش حسین را در دامن خود نشانده بود. پس جبرئیل نازل شد و گفت خدا به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: «بین این دو جمع نمی‌کنم؛ یکی را فدای دیگری کن.» پس پیامبر امام حسین(ع) را برگزید و پس از سه روز ابراهیم از دنیا رفت.[۱۲] 📕منابع [۶] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۷ [۷] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۸ [۸] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۵؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۱، ص۴۵۱ [۹] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۴؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۴۵۰ [۱۰] الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۵؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۴۵۱ [۱۱] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۱۵؛ أنساب الأشراف، ج۱، ص۴۵۱ [۱۲] ابن شهرآشوب، المناقب، ج۴، ص۸۱ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴