eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
924 دنبال‌کننده
90.9هزار عکس
117هزار ویدیو
570 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 متن 🤲 (ترسیدگان) 3️⃣ سومین مناجات خمس عشر🔵 💠 امام زین العابدین حضرت سجاد علیه‌السلام ☀️ بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ☀️ ❇️ إلَهِي أَ تَرَاكَ بَعدَ الإِيمَانِ بِكَ تُعَذِّبُنِي 🔶 خدايا آيا چنين مى‏ نمايى كه پس از ايمانم به تو عذابم نمايى؟ ❇️ أم بَعدَ حُبِّي إِيَّاكَ تُبَعِّدُنِي 🔶 يا پس از عشقم به تو از خود دورم سازى ❇️ أم مَعَ رَجَائِي لِرَحمَتِكَ وَ صَفحِكَ تَحرِمُنِي 🔶 يا با اميد به رحمت‏ و چشم ‏پوشى‏ ات محرومم سازى ❇️ أم مَعَ استِجارَتِي بِعَفوِكَ تُسلِمُنِي 🔶 يا با پناه جويى‏ ام به گذشتت رهايم نمايى ❇️ حاشَا لِوَجهِكَ الكَرِيمِ أَن تُخَيِّبَنِي 🔶 هرگز چنين نيست! از ذات بزرگوارت به دور است كه محرومم كنی ❇️ ليتَ شِعرِي أَ لِلشَّقَاءِ وَلَدَتنِي أُمِّي أَم لِلعَنَاءِ رَبَّتنِي 🔶 اى كاش مى‏ دانستم كه آيا مادرم مرا براى بدبختى به دنيا آورده، يا براى رنج كشيدن و زحمت پرورانده است ❇️ فلَيتَها لَم تَلِدنِي وَ لَم تُرَبِّنِي وَ لَيتَنِي 🔶 اگر چنين است كاش مرا نزاده و نپرورانده بود ❇️ علِمتُ أَ مِن أَهلِ السَّعَادَةِ جَعَلتَنِي 🔶 و اى كاش آگاه بودم كه آيا مرا از اهل سعادت قرار داده ❇️ و بِقُربِكَ وَ جِوَارِكَ خَصَصتَنِي فَتَقَرَّ بِذَلِكَ عَينِي وَ تَطمَئِنَّ لَهُ نَفسِي 🔶 و به قرب و جوارت اختصاص داده‏ اى‏ تا به اين سبب چشمم روشن و جانم آرام گيرد؟ ❇️ إلَهِي هَل تُسَوِّدُ وُجُوها خَرَّت سَاجِدَةً لِعَظَمَتِكَ 🔶 خدايا آيا چهره‏ هايى كه در برابر عظمتت سجده ‏كنان به خاك افتاده سياه‏ مى ‏كنى ❇️ أو تُخرِسُ أَلسِنَةً نَطَقَت بِالثَّنَاءِ عَلَى مَجدِكَ وَ جَلالَتِكَ 🔶 يا زبان هايى را كه براى بزرگى و شكوهت به ستايش گويا شده ناگويا مى‏ نمايى؟ ❇️ أو تَطبَعُ عَلَى قُلُوبٍ انطَوَت عَلَى مَحَبَّتِكَ 🔶 يا بر دلهايى كه‏ به محبتت پيچيده شده مهر مى ‏زنى ❇️ أو تُصِمُّ أَسمَاعا تَلَذَّذَت بِسَمَاعِ ذِكرِكَ فِي إِرَادَتِكَ 🔶 يا گوش هايى را كه از شنيدن ذكرت در راه رضايت لذّت برده ناشنوا مى ‏كنى ❇️ أو تَغُلُّ أَكُفّا رَفَعَتهَا الآمَالُ إِلَيكَ رَجَاءَ رَأفَتِكَ 🔶 يا دستهايى را كه با آرزوهایی ، به اميد مهرورزى ‏ات به سويت بلند شده ، به زنجير مى ‏بندى ❇️ أو تُعَاقِبُ أَبدَانا عَمِلَت بِطَاعَتِكَ حَتَّى نَحِلَت فِي مُجَاهَدَتِكَ 🔶 يا بدنهايى را كه در طاعتت كوشيده تا جايى كه در راه‏ كوشش در بندگى ‏ات لاغر شده مجازات مى‏ كنى ❇️ أو تُعَذِّبُ أَرجُلا سَعَت فِي عِبَادَتِكَ 🔶 يا پاهايى را كه در راه عبادتت پوييده به عذاب دچار مى‏ نمايى ❇️ إلَهِي لا تُغلِق عَلَى مُوَحِّدِيكَ أَبوَابَ رَحمَتِكَ 🔶 خدايا درهاى رحمتت را بر يكتاپرستان مبند ❇️ و لا تَحجُب مُشتَاقِيكَ عَنِ النَّظَرِ إِلَى جَمِيلِ رُؤيَتِكَ 🔶 و شيفتگانت را از نگاه به زيبايى ديدارت محروم مساز ❇️ إلَهِي نَفسٌ أَعزَزتَهَا بِتَوحِيدِكَ كَيفَ تُذِلُّهَا بِمَهَانَةِ هِجرَانِكَ 🔶 خدايا جانى را كه به توحيدت عزّت بخشيدى، چگونه به خوارى هجرانت ذليل مى‏ كنى ❇️ و ضَمِيرٌ انعَقَدَ عَلَى مَوَدَّتِكَ كَيفَ تُحرِقُهُ بِحَرَارَةِ نِيرَانِكَ 🔶 و باطنى كه بر دوستى ‏ات پيمان‏ بسته، چگونه به سوز آتشت مى ‏سوزانى؟ ❇️ إلَهِي أَجِرنِي مِن أَلِيمِ غَضَبِكَ وَ عَظِيمِ سَخَطِكَ 🔶 خدايا از دردناكى خشمت و بزرگى ناخشنوديت پناهم ده ❇️ يا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ يَا رَحِيمُ يَا رَحمَانُ 🔶 اى پرمهر، اى منتّ گذار، اى مهربان، اى بخشاينده ❇️ يا جَبَّارُ يَا قَهَّارُ يَا غَفَّارُ يَا سَتَّارُ 🔶 اى جبّار، اى چيره، اى آمرزنده، اى پرده‏ پوش ❇️ نجِّنِي بِرَحمَتِكَ مِن عَذَابِ النَّار وَ فَضِيحَةِ العَارِ 🔶 به مهرت مرا از شكنجه آتش و رسوايى ننگ رهايى بخش ❇️ إذَا امتَازَ الأَخيَارُ مِنَ الأَشرَارِ 🔶 آنگاه كه نيكان از بدان جدا شوند ❇️ و حَالَتِ الأَحوَالُ وَ هَالَتِ الأَهوَالُ وَ قَرُبَ المُحسِنُونَ 🔶 و حالتهاى دگرگون گردد و هراسنده‏ ها بهراسند، و نيكوكاران به خوشبختى نزديك شوند ❇️ و بَعُدَ المُسِيئُونَ وَ وُفِّيَت كُلُّ نَفسٍ مَا كَسَبَت وَ هُم لا يُظلَمُونَ 🔶 و بدكاران از آن دور گردند، و به هركسى برابر آنچه انجام داده جزاى برازنده داده شود و هرگز به آنان ستم نشود ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خواست الهی 🎇 🕌🎆 🎇🕌🎆🕌 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*دائم سوره ی قل هو الله و احد را بخوانید* *و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف* *این کار عمر شما را برکت می دهد،* *و مورد توجه خاص حضرت فرار میگیرید. 🤍* *آیت الله بهجت🍃* 🎇 🕌🎆 🎇🕌🎆🕌 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ فرض کنید الآن سال هزار و چهارصد و سی شده ما احتمالا پیرمرد یا پیرزنی ناتوان هستیم که داروهایمان به سه دسته بعد از صبحانه و نهار و شام تقسیم شده و فرزندانمان دیگر در خانه نیستند و سر زندگیشان هستند از تمام آرزوهای جوانی فقط چند ایکاش مانده و زندگی خلاصه می‌شود در عکس‌هائی که گه گاهی نگاهشان می‌کنیم و خاطراتشان از جلوی چشمانمان که دیدشان تار شده می‌گذرند دیگر پدر و مادری نیست که انتهای هفته مهمانشان باشیم خانه پدری مدت‌هاست فروخته شده عمه‌ای که می‌خواستیم یکبار در سال به او سر بزنیم مدت‌هاست فوت شده دوچرخه کودکی بچه که قرار بود یکبار برای دوچرخه سواری ببریمش پارک گوشه دیوار حیاط کز کرده غم انگیز است اگر در سن پیری ما بمانیم و انبوهی از کارهائی که دلمان می‌خواهد انجام بدهیم ولی دیگر نمی‌توانیم پس از امروز هیچ وقت از محبت به همسرمان خجالت نکشیم روزی خواهد رسید که یا ما نیستم یا او هیچ گاه روی ذوق و خواسته فرزندمان پا نگذاریم او بزرگ خواهد شد و دیگر برای جبران فرصتی نیست اگر دوستمان برای تولدش ما را دعوت کرد حتماً برویم شاید هیچ وقت دوباره جشن نگرفت ابداً بخاطر بگو مگوهای خانوادگی رابطه‌مان را با فرزند یا پدر و مادر و خواهر و برادرمان قطع نکنیم خیلی وقت‌ها بوده که زنگ تلفن بدموقع به صدا درآمده و داغی بر دل گذاشته در خانه را همیشه باز بگذاریم سفره را پهن نگه داریم روزی خواهد رسید که خانه خلوت باشد که ناتوان شویم و اصلاً سفره‌ای در کار نباشد اگر مسافرتی را دوست داریم برویم مهمانی بگیریم، مهمان شویم گریه کنیم، بخندیم، بخریم، بفروشیم محبت کنیم، ورزش کنیم، نقاشی بکشیم کتاب بخوانیم، تحصیل کنیم و هر کاری را در موقعی که باید انجام بدهیم انجام دهیم دنیا هیچ ارزشی ندارد هیچ قیدی هم ندارد کم کم سوی چشمانت، توان پاهایت شیرینی زبانت و زیبائی چهره‌ات گرفته می‌شود هیچ کس مراقبِ ما نخواهد بود مگر خود ما بخندیم و از زندگی در هر شرایطی لذت ببریم هوای هم را داشته باشیم شاد باشیم و بیاموزیم که رایگان آن را هدیه کنیم ان شاءالله همگی عاقبت بخیر باشید🌸 ✧✾════✾✰✾════✾
این متن خیلی زیباست تصورش اشکمو در آورد☝️☝️☝️☝️😔🥺
💚ســــــــــلام امام زمانــــــم ای یوسف‌ گمگشتۀ‌ غایب‌ ز‌ نظــرها جان‌ بر‌لب‌ عشاق‌ رسیدست‌ کجایی؟! باز‌ آی‌ و نظر‌ کن‌ به‌ منِ‌ خستۀ‌ بیمــار جانــم‌ به‌ فدایت‌ که طبیب‌ دل‌ مایــی اللهـم عجـل لـولیک الفــرج🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Bia Azize Zahra.mp3
2.82M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ شب‌های انتظار 💠 نوآهنگ| بیا عزیز زهرا 💫 بیا دنیا رو زیبا کن برامون 🌴 که دنیا بی تو هیچ رنگی نداره 💔 دلا خیلی گرفته از زمونه 💞 بیا آقا دلامون بیقراره 🤲 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَجَ 🤲 ⚡️بحق فاطمه سلام الله علیها⚡️ امام_زمان علیه‌السلام روز_امید 🌺 💫🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5809742629973265033.mp3
3.19M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ شب های انتظار 💠 نوآهنگ| بیقرار 🍃 توی زندگیمون یه چیزی کمه 🌱 می‌دونم جوابش ظهور شماست 🍃 می‌بینم یه دردی تو وجودمه 🌱 که‌بادیدن روی‌ماهت، شفاست 🎙 علی رها 🤲 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَجَ 🤲 ⚡️بحق فاطمه سلام الله علیها⚡️ امام_زمان علیه‌السلام روز_امید 🌺 💫🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5809742629973265033.mp3
3.19M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ شب های انتظار 💠 نوآهنگ| بیقرار 🍃 توی زندگیمون یه چیزی کمه 🌱 می‌دونم جوابش ظهور شماست 🍃 می‌بینم یه دردی تو وجودمه 🌱 که‌بادیدن روی‌ماهت، شفاست 🎙 علی رها 🤲 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَجَ 🤲 ⚡️بحق فاطمه سلام الله علیها⚡️ امام_زمان علیه‌السلام روز_امید 🌺 💫🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5879851597348998254.mp3
3.99M
💫🌺🍃 🌺 🍃👏 ریسه می‌بندن تو بهشت 🍃👏 رو نردبون آسمون 🍃👏 امشب چراغونی میشـه 🍃👏 براش تمومِ آسمون 🎙 سید مجید بنی فاطمه امام_زمان علیه السلام روز_امید 🌺 💫🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 نکنه منتظرت بمونه، نکنه دلتنگ نیومدنت بشه، نکنه یه روزی بیاد که باهاش حرف نزنی؟ تو فکر می‌کنی آقا فقط امامه، در صورتی که رفیقت هم هست... از یه مادر مهربون‌تره و از پدرت بیشتر انتظار می‌کشه تا ببینت… نکنه ازش جدا شی، نکنه روزی برسه که حتی اسمتم به زبون نیاره… 🔹 عاشقشی؟ کمک‌حالشم باش... درسته به کمک من و تو احتیاجی نداره، ما وظیفمونه کمکش کنیم… تو یه قدمت رو بردار تا توی مسیر به خدا رسیدن هم‌قدمت بشه… مهربون‌تر و عاشق‌تر از مهدی فاطمه هم دیدی تا حالا؟ امام_زمان ♥️ ✍ دلنوشته_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
576_34334344782347.mp3
8.91M
🎙 استاد احـــمدی 🔸 جلسه سوم_ قسمت اول 🔹 دوره رزق_مهـــدوی 🖇فایل صوتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی ویکم چند دقیقه ای سکوت بینمون حاکم بود - نمیخواین حرفی بزنین؟ آقارضا: چرا ،اول از همه میخواستم بگم ،گذشته اتون برام هیچ اهمیتی نداره ، مهم الانه شماست که منو به اینجا کشوند  من تو سپاه کار میکنم،درآمد آنچنانی ندارم،ولی شکر راضی ام  حالا من درخدمتم ،هرچی خواستین بپرسین! ( من آرزوی داشتن تو رو داشتم ،چه سوالی میتونم بپرسم بهتر از این که مال من میشی؟) آقارضا: رها خانم ،رها خانم - بله آقا رضا: من منتظر حرفاتون هستم - من حرفی ندارم ،بریم  آقا رضا: یعنی هیچ خواسته یا حرفی ندارین!! - نه  آقا رضا: باشه بفرمایید بریم ! با آقا رضا رفتیم پایین و سر جاهامون نشستیم  عزیز جون با دیدن چهره هامون رو به بابا کرد: آقای صالحی،اگه شما موافق باشین ،هر چه زودتر این دوتا جوون و به هم محرم بشن  بابا: هر موقع خودتون صلاح میدونین ،فقط ما هیچ دعوتی نداریم... عزیز جون: باشه چشم، پس از فردا بچه برن دنبال کارهای عقد  بابا: باشه  شب خواستگاری تمام شد و من گلایی که آقا رضا خریده بود و گذاشتم داخل یه گلدون ،یه کم آب ریختم داخلش ،بردمش اتاقم  نصفه شب بود که نرگس پیام داد: زنداداش صبح زود آماده باش بریم آزمایشگاه - چشم خواهر شوهر عزیزم  زنداداش: خانداداشمون میگه بهت بگم ،شب خوب بخوابی،تو پیامی نداری براش، بهش بگم -یعنی باور کنم الان خودش گفته اینو؟ نرگس: نه به زبون نیاورده،ولی تو دلش حتمن گفته من همه چیز میفهمم... - دیونه ،بگیر بخواب  نرگس: چشم،تو هم بخواب که زود بیدار شی - چشم  نرگس: چشمت بی بلا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و دوم بعد از نماز صبح دیگه خوابم نبرد نزدیکای ساعت ۸ بود که نرگس پیام داد نزدیک خونتون هستیم بیا پایین  لباسمو پوشیدم ،چادرمو سرم کردم رفتم پایین  مامان تو آشپز خونه بود - سلام  مامان: سلام ،صبح بخیر - مامان جان ،نرگس جون و آقا رضا دارن میان دنبالم بریم واسه آزمایش... مامان: باشه گلم ،فقط رها جان ،روی میز یه کارته بابات گذاشته گفت شاید به پول نیاز داشته باشی.. - الهی قربون جفتتون بشم ،دستش درد نکنه،فعلن خدا نگهدار مامان: به سلامت از خونه بیرون رفتم،ماشین اقا رضا دم در خونه بود ،نرگس هم جلو نشسته بود سوار ماشین شدم - سلام  آقا رضا: سلام  نرگس: سلام عروس خانم ،( برگشت به سمتم ) ببخش رها جون ،طبق دستور آقا داداش ،تا محرم نشدین جلو نیای بهتره... خندم گرفت آقارضا: عع نرگس جان  نرگس: جان دلم ،ببخش داداشی از همین اولین روز بین خواهر شوهر و زنداداش تفرقه ننداز همه خندیدیم و حرکت کردیم سمت آزمایشگاه  بعد از آزمایش دادن ،یه کم رفتیم دور زدیم تا جواب آماده بشه ... دلشوره داشتم ،میترسیدم جواب مثبت نباشه ،۱۰۰۰ تا صلوات نذر کردم ،خودم از این کارم خندم گرفته بود... ولی دلم نمیخواست آقا رضا رو از دست بدم  بعد از دوساعت برگشتیم آزمایشگاه، من و نرگس داخل ماشین منتظر شدیم تا آقا رضا بره جواب و بگیره بیاد  نرگس: از قیافه ات مشخصه که میترسی بری داخل جا ترشی... - دیونه نرگس: ولا یه لحظه تو آینه خودتو نگاه کن ،چته تو ! نترس بابا ،این داداشمون کمپلت مال خودته  - زشته نرگسی الان میاد ،کی میشه منم بیام یه روز این حالتو ببینم نرگس: فعلن که عزیز جون دبه ترشیمو آماده کرده - ععع،،،پس آقا مرتضی چی میشه این وسط ( نرگس سرخ شد و چیزی نگفت) - ای شیطون ، نرگس: بفرما ،داداش رضا هم داره میاد ،ولی قیافه اش چرا اینجوریه ؟ - نمیدونم ،یعنی..... قلبم داشت میاومد تو دهنم ،آقا رضا سوار ماشین شد  منو نرگس: خووووب ! اول یه کم ناراحت بود بعد خندید و گفت مبارکه  یعنی دلم میخواست اون لحظه بزنمش نرگس: ( با برگه آزمایش زد تو سرش ) یکی از طرف من ،دوتا هم از طرف رها جان که داشت سکته میکرد - دستت دردنکنه نرگس جون نرگس: فدات بشم،اگه بخوای بیشتر بزنمشااا - دیگه نمیخواد دق و دلی بچگی تا الانتو رو کنی آقا رضا ،رو کرد سمت من: شرمندم - خواهش میکنم ،لطفا دیگه تکرار نشه .. آقا رضا: چشم  نرگس: ای زن زلیل از همین اول بسم الله شروع کردی؟ همه خندیدیم و رفتیم سمت بازار... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و سوم بعد از خرید لباس و حلقه ،شام و بیرون خوردیم ، آقا رضا و نرگس منو رسوندن خونه وارد خونه شدم ،همه تو پذیرایی نشسته بودن با دیدن وسیله ها مامان و هانا اومدن سمتم... مامان: مبارکت باشه رها جان - خیلی ممنونم  هانا: خواهرجون میزاری ببینم لباستو - اره ،بریم بالا بهت نشون بدم  بابا روبه روی تلوزیون نشسته بود ، حتی نگاهمم نکرد  رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم  هانا اومد تو اتاق  هانا: ببینم لباس عقدت و  لباس و درآوردم بهش نشون داد  یه پیراهن کرم رنگ بلند که به خواسته آقا رضا ساده و باحجاب گرفته بودم  هانا: ساده است ولی خیلی شیکه ،مطمئنم خیلی بهت میاد ،مبارکت باشه - قربونت برم ،مرسی  قرار شد عقد توی محضر بگیریم  صبح آقا رضا با نرگس اومدن دنبالم با هم رفتیم آرایشگاه  نزدیکای غروب بود که آقا رضا اومد دنبالم آرایشگاه، چون چادر سرم بود ،نتونستم ببینم با کت و شلوار چه شکلی میشه  البته لباسامونو ست هم رنگ برداشتیم به پیشنهاد من ،مدلش با آقا رضا بود ،انتخاب رنگش با من... فقط صداشو میشنیدم و قدمای جلوی پاهامو میدیدم  در جلو رو برام باز کرد سوار شدیم  حرکت کردیم  توی راه هیچ حرفی نزدیم  رسیدیم به محضر آقا رضا درو برام باز کرد  منم مثل بچه کوچیکا یواش یواش راه میرفتم نرگس به دادم رسید و اومد بازمو گرفت و باهم از پله های محضر بالا رفتیم  مهمونای زیادی نیومده بودن ،چون قرار بود شام همه برن خونه عزیز جون  نشستم کنار سفره عقد  حاج آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد  باراول نرگس گفت : عروس خانم رفتن مدینه گل بیارن  بار دوم گفت،عروس خانم رفتن کربلا گلاب بیارن  از گفتن حرفاش خوشم اومده بود  دیگه بار سوم رسید  نرگس: آقا دوماد عروس خانم لفظی میخوانااا  خندم گرفت بعد آقا رضا یه جعبه کوچیک کادو شده رو سمت من آورد  آقا رضا: بفرمایید - خیلی ممنونم  حاج آقا : برای بار سوم میپرسم عروس خانم، وکیلم ؟ - با اجازه پدرو مادرم بله  بعضیا دست میزدن ،بعضیا صلوات میفرستادن  بعد حاج آقا از آقا رضا پرسید وکیلم: با اجازه ی آقا امام زمانم و عزیز جونم بله یه لحظه دستی دستمو لمس کرد  دست آقا رضا بود  گرمای دستاش آرومم میکرد  زیر گوشم زمزمه کرد : مبارک باشه خانومم - خندم گرفت :مبارک شما هم باشه آقا بعد از تبریک گفتن های جمع  چشمم به پدرم افتاد که یه گوشه نشسته  رفتم سمتش  رو به روش نشستم - بابا جون نمیخوای واسه خوشبختی دخترت دعا کنی ؟ من که جز شما کسی و ندارم... ( بابا یه نگاهی به چشمای اشک بارم کردم ،با دستاش اشکای صورتمو پاک کرد ) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 قسمت سی و چهارم بابا یه نگاهی به چشمای اشک بارم کردم ،با دستاش اشکای صورتمو پاک کرد ) بابا: خوشبخت بشی دخترم ( بغلش کردم و گریه میکردم ،بعد از مدتی آقا رضا هم اومد کنارمون ، با بابا روبوسی کرد و رو کرد سمت من ) آقا رضا: خانومم قیافه ات و دیدی؟ - نه چی شده مگه ؟ ( رفتم سمت نرگس ) نرگس: یا خدااا این چه قیافه ایه درست کردی واسه خودت - یه آینه بده  نرگس: رو سفره عقد آینه هست برو نگاه کن ،حالا موقع آبغوره گرفتن بود دختر رفتم تو اینه خودمو نگاه کردم ،واااییی آقا رضا با دیدنم فرار نکرد خوب بود ،لعنت به من  آقا رضا: اشکال نداره برو داخل سرویس صورتتو بشور ،اینجوری خیلی بهتره... - چشم  آقا رضا: چشمت بی بلا خانومم صورتمو شستم درو باز کردم ،اقا رضا دم در بود نگاهی به من انداخت و لبخند زد  آقا رضا: حالا خوشگل شدی لبخندی زدم و رفتیم پیش مهمونا  مامان اومد نزدیکم: رها جان چند دست لباس گذاشتم تو یه ساک دادم به خواهر شوهرت ،که رفتی ،لباست و عوض کنی - دستتون درد نکنه  مامان: کاری نداری ،ما دیگه بریم ( بغلش کردم): بابت همه چی ممنونم  مامان: انشاءالله که خوشبخت بشین  یکی یکی مهمونا داشتن میرفتن  آقا رضا اومد سمتم  آقا رضا: خانومم بریم یه جایی؟ - بریم از همه خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم آقا رضا از نایلکس پشت ماشین چادرمو درآورد ... آقا رضا: عزیزم چادرت و عوض کن - چشم  آقا رضا: چشمت بی بلا  روسریمو حجاب کردمو چادرمو سرم کردم  راه افتادیم  توی راه آقا رضا هی نگاهم میکرد و میخندید - چی شده ،هنوزم صورتم سیاهه؟ آقا رضا: نه خانومم ،دارم از دیدنت لذت میبرم ( یعنی یه قندی تو دلم آب شد که نگو ، منم نگاهش میکردم و لبخند میزدم ) آقا رضا: چیزی شده؟ - نه، دارم از دیدنت لذت میبرم️ هر دومون خندیدیم  آقا رضا: خیلی دوستت دارم رها جان - منم  آقا رضا: منم چی؟ - منم دوستت دارم آقا رضا: این شد ،حرف نصفه نداریم - چشم  آقا رضا: الهی قربون ،چشم گفتنت بشم - آقا رضا؟  آقا رضا: دیگه آقا رضا نیستم بانو ،رضا جانم برات - چشم ،رضا جان  رضا : جان دلم - کجا داریم میریم ؟ رضا: گلزار ،رفتی تا حالا ؟ - نه نرفتم  رضا: الان بری عاشقش میشی - من فقط عاشق یه نفرم  رضا : این که صد البته ،ولی این عشق با اون عشق فرق داره بانو  تا برسیم،رضا اینقدر حرفای قشنگی میزد ،که مسافت برام مثل برق گذشت  رسیدیم به گلزار ،رضا دستمو گرفت و حرکتی کرد در کنارش قدم زدن حس خوبی بود ،انگار دنیارو به من بخشیدن چه برسع به اینکه دستانم در دستانش گره خورده بود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸