13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطیب عربستانی با بلدوزر از روی حکام بی غیرت عرب رد شد!
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔴 شهدای خانواده اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس در جنگ رژیم اشغالگر صهیونیستی علیه غزه
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پاشیدن رنگ قرمز به دیوار وزارت دفاع انگلیس در حمایت از غزه
🔹گروهی از معترضان حامی فلسطین در اعتراض به حمایت انگلیس از جنایات رژیم صهیونیستی و ریختهشدن خون مردم غزه، به دیوار وزارت دفاع انگلیس رنگ قرمز پاشیدند.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔴 نوه های شهید اسماعیل هنیه
یه سری پدرسوخته میگفتن بچه های اسماعیل هنیه بیرون غزه دارن با پولهای ایران عشق و حال میکنن !
🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
17.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ حقیقت برزخ با آن چیزی که تجربه گران مرگ از آن می گویند چقدر با هم مطابقت دارد؟
📣 استاد محمدی شاهرودی
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۳)
#انتشارات_عهدمانا
کشیش و ایرینا ، عروسشان يولا و نوه شان آنوشا را در آغوش گرفتند .
سرگئی گفت : « بنشینید ، لابد حسابی خسته اید . عصرانه ای میخوریم و بعد حرف هایمان را می زنیم. »
کشیش به رانندهٔ عرب نگاه کرد که داشت چمدان و ساک دستی ایرینا را از پشت ماشین پایین می آورد . سرگئی به راننده گفت که چمدان ها را ببرد به داخل ساختمان و وسایل عصرانه را بیاورد .
کشیش نفس بلندی کشید و گفت : « عجب هوایی دارد این بيروت ! پاییزش هم طعم بهار میدهد. »
ایرنا گفت : « کاش هیچ وقت از بیروت نمی رفتیم . سرمای روسیه استخوان شکن است. » يولا لبخندی زد و گفت : « هنوز هم دیر نشده ؛ بیروت شهر اول شماست . می توانید همین جا بمانید . ما هم از تنهایی در می آییم. »
سرگئی رو به کشیش پرسید : « پدر ! توی تلفن گفتید که یک نسخهٔ بسیار قدیمی و منحصر به فرد پیدا کرده اید ... چی بود ماجرایش ؟ »
قبل از اینکه کشیش پاسخ بدهد ، ایرینا گفت: «جریانش این است که آن کتاب ، کم مانده بود پدرت را به کشتن بدهد ، دلیل اینکه ما الآن اینجاییم در واقع این است که از خطر فرار کرده ایم.
سرگئی و یولا با تعجّب به کشیش نگاه کردند . سرگئی پرسید : « مامان چه می گوید ؟! ماجرا چیست؟
قبل از اینکه کشیش جوابش را بدهد ، مرد راننده با سینی چای نزدیک شد و سینی را روی میز گذاشت . کشیش فنجانی چای برداشت و آن را به بینی اش نزدیک کرد ، عطر آن را بویید و گفت : « ماجرایش مفصّل است ؛ الآن حوصلهٔ گفتنش را ندارم . ما مدتی اینجا می مانیم تا هم اوضاع آرام شود و هم من دربارهٔ موضوع آن کتاب تحقیقاتم را کامل کنم . البته اگر هم آن اتّفاق در مسکو پیش نیامده بود ، باز مجبور بودم مدتی به بیروت بیایم و تحقیقاتم را ادامه بدهم . »
ادامه دارد...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۴)
#انتشارات_عهدمانا
یولا که داشت فنجان های چای را روی میز می چید ، گفت : « قدمتان روی چشم پدر ... حتماً این کتاب قدیمی موضوعش دربارهٔ من و سرگئی است. » همه خندیدند جز آنوشا که گفت : « پس من چی مامان ؟ دربارهٔ من نیست ؟ » کشیش رو به آنوشا گفت : « اتفاقا فقط دربارهٔ توست ... بزرگ که شدی ، می دهم خودت بخوانی . »
سرگئی پرسید : « چی هست موضوع این کتاب ؟ »
کشیش گفت : « دربارهٔ یکی از قدّیسان مسلمان به نام علی است. »
سرگئی گفت : « همین علی که امام مسلمانان است ؟ فکر کنم دربارهٔ او کتاب های بسیاری نوشته باشند. »
کشیش گفت : « بله ، به همین دلیل لبنان همان جایی است که می توانم دربارهٔ علی تحقیق کنم . این نسخهٔ خطّی که دست من است ، مربوط به قرن ششم میلادی است ؛ یکی از قدیمی ترین کتاب هایی است که به دست ما رسیده است.
سرگئی گفت : « حالا این کتاب چگونه به دست شما رسید ؟ تا حالا کجا بوده است ؟ »
ایرینا گفت : « الان وقتتان را با این حرف ها تلف نکنید. »
يولا با تکان دادن سر حرف او را تأیید کرد و گفت : « بله ، فرصت برای صحبت کردن دربارهٔ کتاب زیاد است . حالا چایتان را بخورید که سرد نشود . »
رانندهٔ عرب ، دیس شیرینی و ظرف میوه را روی میز گذاشت . کشیش رو به سرگئی گفت: فردا باید به ملاقات دوستم جرج جرداق بروم. اگر راننده فرصت دارد مرا برساند.
سرگئی گفت: مشکلی نیست، فقط امشب زنگ بزن و قرار بگذار.
ادامه دارد...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 بدون تعارف با معلم بازنشستهای که با پول دیهٔ فرزندش چند زندانی را آزاد کرد
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴