فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با این نگاه زندگی کنی خیلی خیلی بیشتر به
به آرامش میرسی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
گفتم خدا ٬آمد ندا
گفتا بگو اے بنده ام
گفتم خدا شرمنده ام
بس ڪه گنه من ڪرده ام
گشته سیه پرونده ام
آمد ندا:اے بنده ام
بخشنده ام،بخشنده ام
#خدایا در این ماه عزیز از ما بگذر
و عاقبت به خیر مان گر دان
الهی آمین🤲
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🍃هر جایی نرو؛
🌹هر رسانهای رو دنبال نکن؛
🍃هر کتابی رو نخون؛
🌹طرفدار هر آدمی نباش؛
🍃به همه چیز عادت نکن؛
🌹هر کاری نکن؛
🍃سر هر میزی نشین؛
🌹یهو به خودت میای میبینی شدی
یکی مثل همه و نمیدرخشی دیگه!✨
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
جلوی ایوان بند پوتین هایش را بست و دست و پای مادرم را بوسید و سپس گفت حلالم کنید. مادر گفت: بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. حبیب الله گفت: وضع کردستان ناجور است صدام و گروهک ها خیلی بر مردم ظلم میکنند باید بروم. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنی اش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازهام بگذارید بر روی تابوتم . مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهیم دید
شهید#حبیب_الله_افتخاری
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
#سردار_دلها
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند وقت پیش برای خودم و فاطمه دوتا چادر سفارش دادم برامون بدوزن .
چادرها آماده شد .
با دوست عزیزی که زحمت دوختش رو کشیده بودن داشتم هماهنگ میکردم که اگه ممکنه چادر ها رو به دستم برسونن ؛ خودم شرایط تحویل گرفتنش رو نداشتم.
ایشون قبول کردن و گفتن اسنپ میگیرن و برامون میفرستن .شب چهارشنبه سوری بود ؛ بعد از چند دقیقه تماس گرفتن که هر چقدر تلاش کردم هیچ راننده ای درخواستم رو قبول نمیکنه ، اگه امکانش هست اسنپ رو شما بگیرین .
درخواست اسنپ دادم هیچ راننده ای قبول نکرد .
دوباره هم اسنپ و هم تپسی رو همزمان گرفتم .
بعد از ۲۰ دقیقه اسنپ پیدا شد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا میخواستم
یک بسته ای رو به دستم برسونید .
راننده قبول نکرد و سفر رو لغو کردم .
و مجدد هم درخواست اسنپ و تپسی ...
دیر وقت شده بود و من هم خیلی عجله داشتم .
بعد از چند دقیقه در ناامیدی تمام راننده ای قبول کرد .
تماس گرفتم : ببخشید آقا امکانش هست بسته ای رو به دستم برسونید ؟
بعد از چند دقیقه مکث گفتند: داخل بستتون چیه ؟
گفتم :لباس.
ایشون قبول کردند .
نگرانی بعدی این بود که خودم خونه نبودم و مونده بودم چطوری بهشون بگم بسته رو به نگهبانی تحویل بدن .
چون معمولا کسی قبول نمیکنه و باید کسی باشه که بسته رو تحویل بگیره .
راننده رسید و تماس گرفت : ببخشید خانم من رسیدم .
گفتم اگه امکانش هست بسته رو به نگهبانی تحویل بدید .
گفتند: همون آقایی که داخل ساختمون نشستند؟
گفتم بله ، بهشون بگین که بسته برای ...۱۱_۱۸.
دیدم اون آقا ادامه داد .
۱۸_۱۱_۵
خیلی تعجب کردم اما اصلا توجه نکردم و دوباره تکرار کردم بفرمایید بسته برای ...
دوباره گفتند: خانم من این شماره رو از دیشب حفظم ۵_۱۱_۱۸
ساکت و مبهوت مونده بودم .
_ببخشید خانم تو بسته چادره؟
دوتا چادر ؟
+بله
_شما تو خانوادتون شهید دارین ؟
شهید گمنام ؟
+شهید داریم ولی گمنام نه.
راننده با حس و حال عجیبی گفت :
من دیشب خواب دیدم ،خواب دیدم شهیدتون بهم دوتا چادر داد و گفت :
اینارو تحویل نگهبانی بده .
بگو برای ۵_۱۱_۱۸
من از دیشب این شماره رو حفظم .
شهید شما دیشب منو تا اینجا آورد که چادرها رو به شما برسونم .
نمیدونم حکمتش چیه...🌿🤍
۱۴۰۲/۱۲/۲۲
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
🔔🔔🔔🔔🔔
وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴