🍁 بزرگی ميگفت:
برای به آرامش رسیدن این یک جمله را همیشه با خود تکرار کن:
"این دنیا فانیست و از بین می رود، غصه آن دنیا را بخور که ابدیست و از بین نمی رود"....!!!
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـلام دوستان گل🌷🍃
امـروزتـان زیبـا و
روزهای زندگیتون
شیـرین❣
قلبتون روشن از مهربانی
خانه امیـدتون
فقط خدا ♡
و نگاه حق همیشه
همـراهتان باشــه🌷🌾
سلام صبح یکشنبه تون بخیر 🌸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌺🍃
🌺خدایا !
✨هدایتم کن ، دربرخورد
🌺با اطرافیانم از کاه کوه نسازم،
✨مسائل را بزرگ نکنم تا چنان
🌺 سخت شوم که
✨آرامش را از خودم بگیرم ،
🌺 به من قلبی لطیف عطا کن...
✨و راهی ام کن به راهت ،
🌺که هر چه راهِ غیرِ مقصد توست ،
✨بیراهه ست!
🌺پروردگارا...
✨احوالم چنانست که می دانی
🌺 و اعمالم چنین است که می بینی.
✨بحق کبریایی ات ،بحق راستی
🌺بحق خوبی ،بحق بزرگـی
✨بحق انصاف ،بحق حقانیت
🌺بحق مهربانیت بهترینها رو
✨برای همه مقدر فرمـا....
🌺آمیـن
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
هوالشهید
شهید ابراهیم هادی ، مامور امام زمان "عج" بود
مصطفی هرندی تعریف می نمود: خیلی بی تاب بود ، ناراحتی در چهره اش موج میزد . پرسیدم چیزی شده !؟
ابراهیم با ناراحتی گفت : دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی ، تو راه برگشت ، درست در کنار مواضع دشمن ، ماشاا... عزیزی رفت روی مین و شهید شد .
عراقی ها تیر اندازی میکردند و ما هم مجبور شدیم برگردیم .
علت ناراحتیش را فهمیدم ، هوا که تاریک شد حرکت کرد ، نیمه های شب هم برگشت ،خوشحال و سر حال ، مرتب فریاد میزد امدادگر امدادگر ، سریع بیا ، ماشاا... زنده است !
بچه ها خوشحال بودند ، ماشاا... را سوار آمبولانس کردیم ، اما ابراهیم در گوشه ای نشسته بود و غرق در فکر بود . کنارش نشستم ، با تعجب پرسیدم در چه فکری هستی ؟
مکثی کرد و گفت : ماشاا... وسط میدان مین افتاده بود ، کنار سنگر عراقی ها ، اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود ! کمی عقب تر پیدایش کردم ، دور از دید دشمن !
در مکانی امن نشسته بود و منتظر من بود !
**************
خون زیادی از پای من رفته بود ، بی حس شده بودم ، عراقی ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبی داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنی ...
هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند کرد ، دردی حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در
گوشه ای امن آهسته و آرام مرا روی زمین گذاشت .
گفت : کسی می آید و تو را نجات میدهد ، او دوست ماست !
لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد .
آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد ، خوشا به حالش .
اینها را ماشاا... در دفتر خاطراتش از جبهه ی گیلانغرب نوشته بود.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 117
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
20.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام رضا سلام ❤️🤚
#کلیپ_تصویری
#امام_رضا
#محمدحسین_پویانفر
#پیشنهاددانلود🌸🍃
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎