📌حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند:
و اگر توانستی در آن روز [عاشورا] به دنبال حاجتی نروی آن کار را بکن، زیرا روز نحسی است که حاجت مؤمنی در آن روز برآورده نمی شود و اگر هم برآورده شود برای او مبارک نخواهد بود و رشدی در آن نخواهد دید.
📚وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۰۹،
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
@syed213
بسم رب الحسین
امسال محرم ے حالو هواے خاصے داشت ،انگار آقا مہموناشو یہ جور خاصے دعوت ڪرده بود،امسال همہ نبودن همہ اونایے ڪہ هرسال میومدن نبودن انگار ادما گلچین شده بودن🙂
خداروشڪر امسالم توفیق نوڪرے داشتیم🙃
خداروشڪر زنده موندیم و بہ محرم ورسیدیم❤️
این روزاے محرم ے چیز بہم ثابت شد،اینڪہ در طول روز اعمالت رو اشڪ شبت خیلے تاثیر میزاره،ممڪنہ در طول روز یہ ڪلمہ،یہ بداخلاقے،یہ ڪار اشک روضہ رو ازت بگیره
اینوگفتم ڪہ تو این چند روز باقے مونده بیشتر حواسمون بہ ڪارامون باشہ
انشااللہ امسال همہ دست پر از محرم بیرون بریم ،انشاالله آقا بہ هممون نگاه کنه
@syed213
28.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی حاج محمود کریمی در خانه #شهید_قاسم_سلیمانی
@syed213
شیخ محمود صنیعی : از آیت الله بهجت (ره) پرسیدم ، آقا می شود راه صد ساله را یک شبه رفت ؟
ایشان فرمودند : با سیدالشهدا(علیه السلام) می شود.
@syed213
4_5933885893705205409.mp3
6.23M
#مداحی
#نوحه
به سمت گودال از خیمه دویدم من
سر تو رو بردن دیر رسیدم من😭
حاج محمود #کریمی
#روز_عاشورا
@sted213
🌼امام مهدے(عج)
【إنّا يُحيطُ عِلمُنابأنبائِكُم ولايعَزُبُ عَنّاشَىءٌمِن أخبارِكُم】
↫❪ما ازهمه خبرهاے شما آگاهيم وچيزے ازخبرهاے شما از ماپنهان نيست❫
📕بحارالأنوار ج53 ص175
#حدیث_جانان
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم #ختم_صلوات 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 دوستان عزیز در ایام عزاداری سیدشهیدان #ختم_صلوات،تعدا
تا کنون۸هزار و ۶۳۳ تا گل صلوات
۴۶عدد زیارت عاشورا
از همگی قبول باشه ان شالله🙏
خود شهید شفاعتتون کنه در صحرای محشر
کتاب #سهدقیقهدرقیامت
بيت المال
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حقالناس و بيت المال بسيار اهميت ميدادم.پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم، به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافه كاري بدون حقوق انجام ميدادم كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تلاش ميكردم كه كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت: خدا را شكر كن كه بيت المال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت تمام مردم ايران را كسب ميكردي!اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند. گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره کنم که بُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم، لازم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها
كه بعدها به دنيا ميآيند، حلاليت ميطلبيدند!اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با وسايل شخصي كه ميبردم، كتابها را هم بردم.
يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين كتابها استفاده نميشود. شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل،
كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.
جوان پشت ميز اشارهاي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين كتابها جزو بيت المال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها را به مكان ديگري بردي، اگر آنها را نگه ميداشتي و به مكان اول
نمي آوردي، بايد از تمام پرسنل وسربازاني كه در آينده هم به واحد
شما ميآمدند، حلاليت ميطلبيدي!
واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيت المال را ملك شخصي خود كرده اند!!!
در همان زمان، يكي از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه هاي بااخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي از اقلام را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جاي قرار دادن در كمد اداره، در جيب خودش گذاشت!او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حالا وقتي مرا در آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: »خانواده فكر كردند كه اين
پول براي من است و آن را هزينه كرده اند. تو رو خدا برو و به آنها بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا براي من كاري بكن.«
تازه فهميدم كه چرا برخي بزرگان اينقدر در مورد بيت المال حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند.
ادامه دارد...
با ماهمراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
[میایم..؛ اگر آهنی کهنه ام
کنارِ تو طلا میشوم((:
نشد جمکرانِ تو آدم شوم
ببر کربلا
کربلا میشوم(:💔]
@syed213
[ #آیه_گرافے🌴]
مقاوم و استوار باشید و هرگز راه کسانی را که نمی دانند دنبال نکنید.(۸۹)
#سوره_یونس
♦️امام صادق ع:
هیچڪس نیست درقیامت مگر اینڪه آرزو مےڪند ای ڪاش امام حسین را #زیارت ڪرده بود وقتی که مےبیند با زوار ایشان چه مےڪنند،چقدر نزدخداوندمورد #ڪرامت واقع مےشوند...
📙 وسائل الشیع
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
يا ايهاالعزيز دلم مبتلايتان
دارد دوباره اين دل تنگم هوايتان
از حال ما اگر که بپرسي ملال نيست
جز دوري شما و فراق صدايتان
من غصه ام گرفته براي غريبي ات
حالا شما بگو کمي از غصه هايتان
يک روز زير پاي شما خاک ميشوم
من زاده ميشوم که بميرم برايتان
ناقابل است پيش کشم در برابرت
چشمم سرم دلم همه اقا فدايتان
با اين همه که رنج کشيدي به خاطرم
کشتي مرا دوباره به اشک و دعايتان
@syed213
🌹شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت همسر گرامی:
در اوج عزادارى، سينهزنى را قطع مىكرد و با صداى بلند #دعا مىكرد: «اللهم عجل لوليك الفرج» و اعتقاد داشت در آن لحظه كه همه با شور و حرارت عزادارى مىكنند، موجب استجابت دعاست و براى #ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف دعا مىكرد.
📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ»
« #اللهم_عجل_لوليك_الفرج »
🌹 @syed213🌹
کتاب #سهدقیقهدرقیامت
صدقه
در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه ميشديم. يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را مي فهميديم. چيزي كه امروزه به اسم شانس بيان مي شود، اصلا آنجا مورد تأييد نبود، بلكه
تمام اتفاقات زندگي به واسطة برخي علت ها رخ ميداد.روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاس هاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چقدر بچه هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم! براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند. شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم چادر خودمان كه بخوابيم. البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده!
من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچه ها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
يك باره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟ وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچه ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و
يك دستش به پشتش!حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود.خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا
گفتم: شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط بااجازه بالش خودم رو برميدارم.چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!
حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي، هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم.روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزشهاي رزمي، پايم
شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد، اما صدقه اي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يام افتاد عصر همان
روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلاني كه همسايه ماست، خيلي مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پول هايي كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پول ها براي
خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده.جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست.بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد.
البته اين نکته را بايد ذکر کنم:《به من گفته شد که صدقات، صله رحم، نمازجماعت و زيارت اهل بيت:و حضور در جلسات ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت
عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر ميگردد.》
ادامه دارد...
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213