eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
817 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌀 یک بار یادم است ماه رمضان بود و اکثر مردم محله برای مراسم احیا راهی مسجد و هیئت شده بودند. 🌀 بچه‌های بسیج حین گشت، دو تا دزد گرفتند و دستشان را بستند تا تحویل پلیس بدهند که مصطفی نگذاشت. گفت: «امشب اینا مهمان هستن!» 👏آن‌ها را برد هییت و بهشان گفت: «بشینید و ذکر‌مصیبت گوش کنید!» 🌀 وقتی برایم ماجرا را تعریف کرد، پیش خودم گفتم: اگه من بودم همون لحظه تحویلشون می‌دادم! اما مصطفی آن‌قدر عادی جریان را برایم تعریف کرد که انگار اگر جز این می‌شد عجیب بود! این رفتارش همان‌موقع تنم را لرزاند. 🌀 کتاب را بعد از شهادت مصطفی توانستم تمام کنم. بسیاری از کارهای شهید هادی برایم یادآور مصطفی بود.💕 🌀خیلی وقت بود که تلاش می‌کرد تا بتواند مجوز بگیرد و در بوستان دفن کند. مدام از من می‌خواست تا برای آوردن شهدا به بوستان محله دعا کنم.🙏 🌀 پارکی که به خاطر جوّ نامناسبی که داشت، من که یک زن بودم، جرئت رفتن به آنجا را نداشتم.😱 🌀 اردیبهشت بود که به خانه‌مان آمد و کنارم نشست و دم گوشم گفت: «عمه، شهدا رو آوردیم، 😍 میخوای یه دیدار خصوصی باهاشون داشته باشی؟»❣ 🌀 ساعت یازده شب آومد دنبال من و خواهرم و پسر برادرم. با هم به پایگاه بسیج رفتیم و همراه چند نفر دیگر با شهدا دیدار داشتیم. آن شب به یاد ماندنی و حال و هوای معطر و دلچسبش را تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم. "این را مدیون مصطفی هستم".💕 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_شصت_و_پنج ✨ پیشـنهاد سـمینار ائمه جمعه اوایلی که به امامت جمعه‌ي تهرا
✨ دسـتور امام است و برو برگرد نـدارد ما عضو شوراي انقلاب بودیم و بعضـی هم در آن وقت، این موضوع را نمی‌دانسـتند و حتّی بعضـی از رفقـا _مثـل مرحوم ربـانی شـیرازي یـا مرحوم ربانی املشـی_ نمی‌دانسـتند که ما چنـد نفر، عضو شوراي انقلاب هم هسـتیم. مـا بـا هم‌ کـار می‌کردیم وصحبتِ دولت هم در میـان نبود؛ صـحبتِ همـان بیت امـام بود که وقـتی ایشـان وارد می‌شونـد، مسئولیت‌هایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم براي این موضوع، یک سازماندهی بکنیم. ساعتی را در عصر یک روز معیّن کردیم و رفتیم در اطاقی نشـستیم. صـحبت از تقسـیم مسئولیت‌ها شـد و در آن‌جا گفتم که مسئولیت من این باشـد که چاي بدهم! همه تعجب کردنـد. یعنی چه؟ چاي؟ گفتم: بله، من چاي درست کردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشـنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. می‌شود آدم بگویـد که مثلاًـ قسـمت دفتر مراجعـات، به عهـده‌ي من باشـد. تنافس و تعارض که نیست. ما می‌خواهیم این مجموعه را با هم دیگر اداره کنیم؛ هر جـایش هم که قرار گرفتیم، اگر توانستیم کـارِ آن‌جا را انجام بـدهیم، خوب است. این، روحیه‌ي من بوده است. البته، آن حرفی که در آن‌جا زدم، می‌دانسـتم که کسـی من را براي چاي ریختن معین نخواهد کرد و نمی‌گذارند که من در آن‌جا بنشینم وچـاي بریزم؛ امـا واقعـاً اگر کـار به این‌جـا می‌رسـید که بگوینـد درست کردن چـاي به عهـده‌ي شـماست، می‌رفتم عبـایم را کنـار می‌گذاشـتم و آستین‌هـایم را بالا می‌زدم وچاي درست می‌کردم. این پیشـنهاد... ادامه دارد... @syed213