سینه اش سنگینی میڪرد
قبل خودش سه تا برادرشم فرستاد
برا ارباب شهید شدن
اومد گفت : داداش
دیگه سینم تنگی میکنه
اما یه خانمی اومد گفت : عمو عباس
با اون صورت مظلوم بالا رو نگاه میڪرد
عمو بیا بریم خیمہ
اومدن جلو خیمه ای که مشک های ابو میزارن
پرده ی خیمه رو زد بالا...
دید دختر بچه ها
پیراهن عربی هارو زدن بالا
شکم هاشون رو میکشن روی خاک نم دار ڪربلا😭