سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_سی_و_دو ✨ سرتان میشکند! در دوران مبارزات طولانی، در آن سالهای اختناق
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_سی_و_سه
✨ خاطرات زندان قزل قلعه
شماها واقعا یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ امّا افرادی که بودند، میدانند #اختناق چه بود؛ اصلا قابل تصویر نیست. سال ۴۲ بنده را به زندان قزل قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانی را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف میزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کردهاند. قدری خوشحال شدم؛ گفتم چند روزی که بگذرد و بازجوییها تمام شود، داخل زندانِ انفرادی هم گشایشی پیش میآید؛ با اینها تماس میگیریم و حرفی میزنیم و بالاخره یک همصحبتی پیدا میکنیم.
شب شد؛ دیدیم یکی یکی آنها را صدا کردند و بردند. یک ساعت بعد، من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچهی روی درِ سلول را کنار زد و گفت: "حاج آقا ما برگشتیم". دیدم یکی از همان تهرانیهاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتی؟ معلوم شد آنها را پای منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال ۴۲ در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکیها هجوم میآورند و عدّهای را همین طوری میگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل قلعه بردند. از این افراد بازجویی میکنند، میبینند نه، اینها کارهای نیستند و فعّالیت مهمی ندارند؛ لذا آنها را رها میکنند. وقتی وسایل جیب آنها را میگردند، تقویمی از این شخصی که او را باز گردانده بودند، پیدا میکنند که در یکی از صفحات آن با خط بدی یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگویید از برنا و پیر
لعنتالله رضا شاه کبیر
او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایی آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبیاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند!
🔺سخنرانی در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان کرمان ۱۳۸۴/۲/۱۹
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_صد_و_چهار
#فصل_نهم_کتاب
#کارکوچکترهابامن
#از_زبان_سجاد_ابراهیمپور_برادرهمسرشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ سال ۱۳۷۵، سپاه تعدادی واحد مسکونی در کهنز شهریار به کارکنان بخش های مختلف خود فروخت.🏢
پدر آقا مصطفی که در بهداری سپاه مشغول بود، یک سال بعد از ساخت این مجتمعها، یکی از آن آپارتمانها را خرید.
🔺 پدر من هم در لجستیک سپاه مشغول بود و منزلمان روبهروی خانهی آقای صدرزاده...
بچههای سپاه یک اتاقک دوازده متری را برای پایگاه بسیج در نظر گرفته بودند. آنجا پایگاه فرزندان پاسدار در مقاطع راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه بود.
🌺🌺🌺
✨ آقایبهرامی و آقایخدایار و حاجآقاغلامعباسی که از بنیانگذاران پایگاه بسیج بودند، هم مراسم دعای توسل و هم روضههای محرّم را در همین اتاقک برگزار میکردند.
✨میان همان دعاهای توسل بود که برای اولین بار مصطفی را دیدم.✨
🌸🌸🌸
💠قبل از حضور پاسدارها و بسیج، منطقهی کهنز، به دلیل اینکه دورتادورش باغهای بومینشین بود، با معضلات اجتماعیِ زیادی دستوپنجه نرم میکرد.😔 با حضور خانوادههای پاسدار که به هیچوجه زیر بار این مسائل نمیرفتند، تنش شدیدی در سالهای اولیه بین این دو گروه ایجاد شد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_سی_و_سه ✨ خاطرات زندان قزل قلعه شماها واقعا یادتان نیست، چون در آن زما
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_سی_و_چهار
✨ این سه صلوات، مبارزه است.
در دوران پیش از انقلاب، بنده در ایرانشهر تبعید بودم. در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت به معنای خاص کلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامی اطلاق میشد. با این حال جزو خواص بودند. آنها مرتّب برای دیدن ما به ایرانشهر میآمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرستان میگفتند.
روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه میکنید! رانندهی کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیش نماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی میگفت: چرا وقتی اسم پیغمبر میآید یک صلوات میفرستید، ولی اسم "آقا" که میآید، سه صلوات میفرستید؟! نمیفهمید. راننده به او جواب میداد: روزی که دیگر مبارزهای نداشته باشیم؛ اسلام بر همهجا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمیفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده میفهمید، روحانی نمیفهمید! این را مثال زدم تا بدانید خواص که میگوییم، معنایش صاحب لباسِ خاصی نیست. ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد. ممکن است تحصیل کرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد. ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد. ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت میکند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههای دولتیِ طاغوت باشد.
🔺بیانات در جمع فرماندهان لشگر ۲۷ محمد
رسولالله صلی الله علیهوآله
۱۳۷۵/۳/۲۰
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️اختصاصی
⚡️ویژه
🎶🎵دلم گرفته ای رفیق.....
تقدیم به همه ی رفقای سید ابراهیم🌹❤️
🎦پخش برای اولین بار ..
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_صد_و_پنج
#فصل_نهم_کتاب
#کارکوچکترهابامن
#از_زبان_سجاد_ابراهیمپور_برادرهمسرشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ کمکم پایگاه بسیج کهنز شناخته شد و تعداد بیشتری مایل به عضویت شدند.💯
فضایمان کوچک بود، برای همین یک اتاقک دیگر آوردند و دیوار بینشان را برداشتند. کمی که گذشت یک اتاقک دیگر هم برای بخش تدارکات اضافه شد.👌🏻
🌺🌺🌺
مسئولان پایگاه همه پاسدار بودند. وقتی خبردار میشدند که مثلاً در فلان بخش سپاه بعضی وسیلهها را نمیخواهند، ما سریع میرفتیم و اجناس بلااستفادهشان را با خودمان میآوردیم.
🔺از استکان و نعلبکی گرفته تا لباس خاکی و هر چیزی که سپاه نیاز نداشت.
محرّم ها هم داخل خیابان داربست میزدیم و با برزنت تکیه درست میکردیم. آوردن وسایل مازاد سپاه کمک کرد که بتوانیم دور یک زمین خالی را که نزدیکمان بود، اتاقک بچینیم و روی آنرا برزنت بیندازیم و دیگر نیازی به اجارهی داربست نداشته باشیم. بعد از مدتی مسجد به داخل پایگاه منتقل شد.
💐💐💐
✨ کمکم مجموعهی بسیج میتوانست روی کار ما حساب کند.💯 برای همین به هر کسی مسئولیتی دادند. حاجآقا بهرامی و چند نفر دیگر مسئول شورای پایگاه شدند. من مسئول تدارکات بودم. حمیدرضا در بخش پرسنلی مشغول شد، امیرحسین هم به خاطر قدوقوارهاش به حاج آقا گفت: «میخوام توی بخش عملیات باشم!»
حاج آقا رو به سجاد و مصطفی کرد و گفت: «اطلاعات و بخش فرهنگی مونده!» مصطفی منتظر ماند تا سجاد اول بگوید. سجاد کار اطلاعات را برداشت. کاری که روی زمین ماند کار فرهنگی بود که مصطفی از خدا خواسته گفت: «منم کارهای فرهنگی رو انجام میدم!»
✅ تمام این کارها برای خودش منیّتی داشت، پست شب و گشت داشت، ولی فرهنگی کاری بود که روی زمین مانده بود و هیچ کس به آن نگاه هم نمیکرد.
🌻🌻🌻
⚜ یک اتاقک سبزرنگ داشتیم که درش رو به بیرون باز میشد. آن شد مختص محصولات فرهنگی...
مصطفی میرفت پاساژ مهستان و وسایل فرهنگی از سی دی و نوار گرفته تا چفیه، پلاک، عکس شهدا و این جور چیزها را تهیه میکرد و داخل اتاقک با همان قیمت خرید میفروخت.
✅ حتی پول کرایهی ماشینش را هم از جیب خودش میداد.
از داخل که میآمدند و از مصطفی اقلام فرهنگی میخریدند. مصطفی وقتی دید بچه های کهنز اینقدر راغب هستند، پیشنهاد داد که بهتر است یک مغازه داخل کهنز اجاره کنیم تا محصولات فرهنگی آنجا به دست بقیه هم برسد. خیلی طول نکشید که یک مغازهی کوچک پنجشش متری اجاره کرد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
#خاطرات_رهبر_انقلاب #قسمت_سی_و_چهار ✨ این سه صلوات، مبارزه است. در دوران پیش از انقلاب، بنده در
#خاطرات_رهبر_انقلاب
#قسمت_سی_و_پنج
✨زنـدانیِ سـلول بیست
من در سـلول هجـده بودم. آقـاي خـامنهاي در
سلول بیست بودند. در زندان، اخبار را با هم مبادله میکردیم. مأموران ساواك ریش آقاي خامنهاي را تراشیده بودند؛ تا براي تحقیر به صورت ایشان سـیلی بزننـد. این حرکت ذرهاي در مقاومت معظمله خدشهاي وارد نکرد. ایشان مقاوم و محکم، لباس زندان را به
صورت عمامه، به سـرشان میبسـتند و در زنـدان رفت و آمـد میکردنـد. یک روز ایشان را در حیاط زنـدان دیدم که بسـیار شاد و خوشحال بودند.
این شادمانی، نشان از روحیه بالاي ایشان است.
🔺شهید محمدعلی رجایی
📚 پرتوي از خورشید، ص۱۴۷.
#خاطرات
#سید_علی_خامنهای
#حضرت_ماه
@syed213
1_38202161.mp3
1.06M
🎵شما معشوق خدا هستی!
🔸سیر و سلوک هم نمیخواد! باورت میشه؟!
🎙 #استادپناهیان
@syed213