⭕️آقای رئیسی ممنون بابت این دیوارهایی که میکشی!
✅ به کانال رسمی شهید صدرزاده در ایتا بپیوندید:
@syed213
با کسی رفاقت کنید
که همین که او را دیدید،
به یاد خدا بیفتید...
و با کسانی که در فکر گناه هستند
و انسان را از یاد خدا باز میدارند، نشست و برخواست نکنید.
#آیتاللهبهجت(ره)
#سید_ابراهیم❤
#پیشنهاد_ویژه
به کانال رسمی شهید صدرزاده بپیوندید
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🍃 @syed213 🍃
☀️صبح، چشمهای توست...
وقتے بر من مے تابـی
و من عشـــق❤️ را
ذره ذره از نگاهت
باور مے ڪنم..
صبح بخیر علمدار ❣
@syed213
عکس ارسالی یکی از اعضا از مراز
اقا مصطفی 😍😍
ممنون که به یاد مون هستید 🤩
@syed213
♦️شب گذشته و شب های گذشته همه ما در بستری نرم وگرم و باخیالی راحت در کنار خانواده خود خواب آرام نمودیم و بدون آنکه بیاد آوریم این آرامش را مدیون مجاهدت های جوانان عزیز کشور در کسوت مدافعان وطن و مدافعان حرم هستیم !! به این تصویر خوب نگاه کنید !! عجب صحنه دلخراش وترسناکی !!! دل هر بیننده وطن دوستي را به درد می آورد !!! این تصویر میتوانست یکی از تصاویر سال های نه چندان دور کشور عزیزمان ایران / تهران پایتخت ایران / میدان آزادی باشد اگر نبودن جوانان برومند ایران عزیزمان !!! اگر نبودند مدافعان وطن ومدافعان حرم ...
#ارسالی_شما
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
_وای عزیز باورم نمیشه!
هر طور بود پول را جور کردیم و اورا فرستادیم.وقتی از سفر برگشت،مادرش آمد و کلی از تو تشکر کرد،چون به کلی رفتار پسرش تغییر کرده بود.
■■■
تشویقت کردم بروی دانشگاه.می گفتی اینطوری خرج و دخل با هم نمیخواند.ماشین آردی را که به قول خودت ماشین عروس کشون بود،از پدرت خریدیم.مدتی بعد گفتی:《یکی از دوستانمگفته دو میلیون جور کن تا یه خودروی فرسوده بخریم ،بعد اون رو بدیم و یه نیسان بگیریم و باهاش کار کنیم.》دو میلیون را هر جور بود جور کردی،اما خودرویی تحویل داده نشد و پول رفت رو هوا.البته تو استخاره هم کرده بودی.
گفتم:《آقا مصطفی پس چرا اینطوری شد؟استخاره که خوب اومده بود؟》
_شاید برای اینکه بیفتم دنبال کار بقیه.شاید برای اینکه اونا بیشترشون نمی دونن این کلاف سردرگم رو چطور وا کنن.
هفت سال بعد حرفت ثابت شد.وقتی توانستی پولت را بگیری:《دیدی!من مامور شده بودم تا حق کسانی رو بگیرم که سرشون کلاه رفته و آخریشم خودم.》
مغازه ای در شهرک اندیشه چند کوچه بالاتر از خانه مان اجاره کردی.در این راه پدرم کمکت کرد و با هم می رفتید و از شمال برنج می آوردید:صدری ،دُمسیاه،دودی،هاشمی.پدرم گفته بود:《سرمایه از من ،بازاریابی و فروش از آقا مصطفی.》
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
⭕️ امروز 40 هزارتا کیت تشخیص کرونا به آلمان صادر شد
60 تا کشورم پشت در منتظرن
پ.ن: اقتدار یعنی این نه گدایی و دست دراز کردن جلوی غربی ها
✌🏻🇮🇷✌🏻🇮🇷✌🏻🇮🇷✌🏻🇮🇷✌🏻🇮🇷✌🏻🇮🇷
👤 محمد دانش🚩
💠 @syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزداه
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
ماه های اول زندگی مان اینطور گذشت و هر چه بیشتر می گذشت ،علاقه ام به تو بیشتر میشد.صبح ها می رفتی و دوازده یک ظهر می آمدی.خود من هم به پایگاه و حوزه می رفتم،اما سخت دلم برایت تنگ میشد.منِ خجالتی حالا دنبال فرصت می گشتم که بگویم دوستت دارم.
گاه اصرار میکردم با هم برویم خرید.مهم نبود چه بخریم،همین که در کنار تو ویترین مغازه ها را نگاه کنم کافی بود.همین که به هنگام غروب یا در یک عصر پرتقالی،شانه به شانه هم راه برویم،کنار ویترینی بایستیم و با هم مجسمه های بلورین ،ظروف کریستال ،لباس ها،کفش ها یا طلاها و بدلیجات را نگاه کنیم جذاب بود.این را اطرافیان هم فهمیده بودند.مثلا پدرم می گفت:《آقا مصطفی،هر وقت خواستی حال سمیه خوش بشه ببرش بازار چرخی بزن .چیزی هم نخریدی ،نخریدی!》
اگر مثلا می گفتی برم سر کوچه یک شیشه شیر بخرم یا میرم هیئت ،می گفتم منم میام.یک بار خواستی به گشت شبانه بروی،آماده شدم که بیایم .با حیرت نگاهم کردی:《عزیز،تو گشت شبونه تو رو کجای دلم بذارم .》اما حریفم نشدی،آمدم و در ماشین گشت نشستم.وقتی پیاده می شدی،در را به رویم قفل میکردی.در این گشت ها دوستانت هم همراهت بودند.یک بار دزدی را در محل گرفته بودید،باید می بردید و تحویلش می دادید. در راه کلی با دوستانت از اتفاقاتی که در وقت دستگیری دزد برایتان افتاده بود،گفتید و خندیدید.دزد را با ماشینی دیگر می بردند و من و تو و چند تا از دوستانت در این یکی ماشین.خنده ام نمی آمد و نمی فهمیدم شما برای چه اینطور قهقهه می زنید،ولی از اینکه در کنار دوستانت شاد بودی،ته دلم شاد بود.وقتی دزد را تحویل دادی و آمدی،اخم هایت درهم بود و دیگر از آن خنده های مستانه خبری نبود.علتش را که پرسیدم گفتی:《مسئول کلانتری جلوی چشم ما ازش تعهد گرفت و آزادش کرد.یعنی آقادزده زودتر از ما از کلانتری بیرون اومد!》
بودن با تو را به تنهایی ترجیح می دادم.از حوزه که می آمدم،سرکی هم به مغازه ات می کشیدم .همین که پشت دخل می دیدمت ،حالم خوب میشد.
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
🔺اخراجیِ پُر رو!
🔸پمپئو وزیر خارجهی آمریکا: «ما به روسیه و رژیم سوریه گفتهایم که ایرانیها باید از سوریه خارج شوند.»
آمریکا که خود در این ماهها با افزایش موج نفرتها علیه خودش در خاورمیانه دچار اخراجِ سیاسی از منطقه شده و هنوز در حال ترک وخروج نظامیانش از افغانستان و عراق و سوریه میباشد، با نهایت پُررویی باز هم برای ایران تعیین تکلیف میکند. واقعاً که دولت ترامپ چه سیاست بچگانهای دارد...
✅ به کانال رسمی شهید صدرزاده در ایتا بپیوندید 👇🏻👇🏻
@syed213
⭕️ حسن روحانی: ۴ تا صفر را که برداریم هم تلفظ آن راحتتر است و هم زیباتر است و هم محاسبه آن ساده تر است
پ.ن: ببینید خودش آروم نمیشینهها! خداوکیلی اون نسلی که قِران رو به کار میبردن هفت کفن پوسوندن بزرگوار، شما دلیلی غیر از خوشکلی پیدا نکردی برای حذف 4 صفر؟ 😕😕
@syed213
⭕️ ایران با فاصله زیاد تو صنعت دفاعی و فضایی از ایتالیا جلوتره ، اونوقت همین ایتالیایی که توانایی ساخت ماهواره و موشکهای پیشرفته رو نداره خودرو پیشرفته کانسپت جیتی میسازه و خودروسازهای ما هنوز تو پراید موندن؛ آیالیبرالها که سالهاس بر صنعت خودرو چمبره زدن نمیتوانن مثل سپاه با گرداوری نخبهها ، خط تولید جدید و پیشرفته ایجاد کنن؟؟؟
#انحصار_عامل_فساد
💠 @syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
بعد می آمدم خانه و ناهاری را که صبح زود درست کرده بودم گرم می کردم،سفره می انداختم و منتظر میشدم تا بیایی.بعضی روزها هم در همان سرک کشیدن به مغازه متوجه میشدم تنهایی و از دوستانت که بیشتر وقت ها می آمدند خبری نیست.آن وقت می آمدم داخل و کنارت می نشستم.همان جا با هم چیزی می خوردیم.اگر هم سر و کله دوستانت پیدا میشد میرفتم پشت مغازه ، همان جایی که برایم درست کرده بودی،و در حالی که به بحث هایتان گوش میکردم،مشغول مطالعه میشدم.هر وقت هم لازم بود از تو مشورت می گرفتم،چون می دیدم هنگام بحث چقدر خوب راهبری میکنی و به نتیجه میرسی. برای همین،هر وقت حتی دوستانم به دنبال راه حل بودند با تو در میان می گذاشتم و نتیجه را به آنها می گفتم.آقا مصطفی،مشورت با تو همیشه به من آرامش میداد.این همان چیزی است که این روزها خیلی آزارم میدهد.اینکه نیستی تا هر وقت سر یک دوراهی سرگردان ماندم،بگویی:《سمیه از این طرف.》هر چند این را قبول دارم که هستی،ولی به وقت مشورت جایت خالی است.خیلی خیلی خالی است.
■■■
فاطمه بیدار شده و صدایم میزند:《مامان خواب بابا رو دیدم.》
میروم بغلش میکنم و میبوسمش :《خب باید خوشحال باشی دخترکم.چرا میلرزی؟》
_برای اینکه رفت.لباس سفیدی تنش بود.به من خندید و رفت.
آرام آرام به پشتش میزنم تا دوباره بخوابد .چشمانم را میبندم تا شاید من هم تو را ببینم در لباس سفید و لبخند بر لب،اما این خوشبختی نصیبم نمیشود.فاطمه میخوابد.روی محمدعلی را میکشم و باز می آیم کنار پنجره.
باید بقیه خاطراتم از تو را پیش از آنکه غبار فراموشی روی آنها بنشیند،در دل این ضبط کوچک جا بدهم.
مدتی که از ازدواجمان گذشت،پدرت پیشنهاد داد:《حالا که سفر ماه عسلتون رو نرفتین،بیایین دسته جمعی بریم کربلا.》
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
⭕️ شکر خدا که در قلبمان
مویرگی هست؛
متصل به خون گرم شهدا
و از همان خون است که قلبمان میتپد.
با شهدا گُم نمیشویم.
#عند_ربهم_یرزقون
#سيد_ابراهيم
به کانال رسمی شهید صدرزاده در ایتا بپیوندید 👇🏻👇🏻👇🏻
#پیشنهاد_عضویت
💠 @syed213
سلام رفقا✋
یه خادم افتخاری و پایِ کار و فعال موقت میخوایم واسه کانال
آیا کسی هست ک یاری دهد؟؟؟
اگر تمایل به همکاری دارین لطفا به آیدی زیر اطلاع دهید⏬⏬⏬
@Ya_fatemeh_3130
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
سفر به کربلا برایم یک رویا بود،رویایی که فکر نمیکردم تعبیر شود.آن روزها پولی هم در دست و بالمان نبود.به بابا چیزی نگفتیم.پیشنهاد تو این بود:《بیا سرویس عروسی ت رو بفروش ،بعد که اومدیم برات بهترش رو میخرم.》
آرزویم دیدن گنبد و بارگاه آقا امام حسین ع بود و آقا ابوالفضل ع .زیارت نجف و سامرا هم که جای خود را داشت.رفتم و سرویسم را که خیلی دوستش داشتم فروختم،چون زیارت کربلا را بیشتر دوست داشتم.چهارصد هزار تومان دستم آمد.صدتومان هم قرض کردیم و ثبت نام کردیم.سفرمان زمینی بود و همراهانمان پدر و مادرت،عمه و دخترعمه و مادربزرگت بودند.اول رفتیم نجف،بعد سامرا و بعد کربلا.تو بار سوم بود که می رفتی و من بار اول. تو یکبار با بچه های حوزه علمیه رفته بودی و یک بار با بچه های پایگاه.با این همه حس و حالت کمتر از من نبود.در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق.همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،می رفتی زیارت.روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابرهای همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی.وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمی توانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ.وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید می رفتیم کاظمین.در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:《عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم!اونقدر خوب خوابیده بودی که...》
دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:《ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته!امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنه م.عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد.
با انبری تخم مرغ ها رو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!》
ادامه دارد...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کنایه زیبای رضا نریمانی به حسن روحانی در شب ولادت امام حسن ؛
با نام تو روحانی اینجا جلوه کرده است
هرکس که نامش شد حسن ،حتما حسن نیست !
@syed213
ای منتظر آیا میدانی...
سپاهیان امام حسن خود را آماده نبرد کرده بودند...
اما دنیاطلبی و طَمَع و تهدید و انتشار شایعات بی پایه...
با این خیلِ سپاه و یاران چه کرد؟
بله، ورق برگشت و این سپاه مضطرب، قصد جان امام خود کرد
ای منتظر چقدر آماده ای؟!
تاریخ همان است ولی تو همان نباش، البته اگر راست میگویی و واقعا منتظر ظهوری...
🌸 میلاد #امام_حسن علیه السلام بر امام زمان (عج) و شما منتظران مبارک باد
@syed213