eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ ممکنه تلاش های من زمینه ساز تغییر 5درصدی در همسرم بشود... ⭕️ قسمت چهل و ششم 🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 ... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوهرداری رو از ایشون یاد بگیرین😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻💓 😍 صرفا جهت نشاندن 😊 روی لبهای شما 🌷 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از آشپزی ونکات اسلامی
💝بهترین هدیه برای عید و تولد و..... تابلو فرش چهره جدیدترین و جذاب ترین هدیه برای عزیزانتون 😍🥰 https://eitaa.com/joinchat/1435500765Cd51fb8d0dc 🎉فروش ویژه تابلو فرش چهره 🎉 🤩یکی بخر دو تا ببر 🤩 فقط با 110تومن صاحب دو تا تابلو فرش بشید 😱 همراه با پرداخت درب منزل 😍 🎇آماده همکاری با مدارس و ادارات https://eitaa.com/joinchat/1435500765Cd51fb8d0dc شماره تماس جهت هماهنگی 👇👇👇👇 09366654599
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
🔰خاطره‌ی رهبر انقلاب از روایت مرحوم آیت‌الله خوشوقت درباره مکاشفه‌ی یکی از علما ✅ رهبرانقلاب: خدا رحمت کند، مرحوم آقای خوشوقت میگفت یک عارفی در مکاشفه دید که آنجا یک سکوی بلندی است، این جوانها همین طور می‌آیند و با یک جست میپرند روی آن سکو. این عارف مکرر پرید و هر کار کرد نتوانست و افتاد زمین. بعد ملتفت شد که آنها جوان هستند و این پیر است. ‼️در عالم معنویت هم همین است، در سلوک هم همین است، در مشاهده‌ی رؤیت الهی و جمال الهی هم همین است؛ آنجا هم آمادگی جوان بیشتر است، بهتر میتواند پرواز کند و میتواند راههای بلند را بپرد. پیرها تا بیایند به خودشان بجنبند وقت گذشته و بعد هم توانشان اجازه نمیدهد. الحمدلله این مفاهیم در دل شما جوانها روییده. 🏴 سالگرد رحلت سالک الی‌الله مرحوم آیت‌الله خوشوقت @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗زندگی بانوی بهشتی
💚 قسمت چهاردهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگ
💚 قسمت پانزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون می برد. سعید گونه ی بچه ها رو یکی یکی بوسید. بعد طبق معمول یه مولودی شاد در مدح امام علی علیه السلام از تو گوشی پیدا کرد و گذاشت جلوی در اتاق تا برای بچه ها پخش بشه. از اتاق اومد بیرون. دید که مریم تکیه داده به دیوار و غمگین. عجیب چهره ی پر نشاط همیشگیش حالا سرشار از حزن و ناراحتی بود. انگاری کشتی هاش غرق شده باشه. نزدیک تر که رفت دید داره گریه می کنه. گونه هاش خیس اشک بود. تعجب کرد. دستشو انداخت دور گردن مریم. به آرومی پیشونیش رو بوسید. پرسید: _چرا گریه می کنی مریم جان؟ یه لحظه به یاد کار خودش افتاد. اینکه به شوخی صدای بچه ها رو درآورده بود و مریم رو عصبانی کرده بود. مریم رو تنگ تر به بغل گرفت و با اندکی تواضع گفت: _ببخشید که ناراحتت کردم. البته ته دلش می دونست مریم سرشار از انرژی مثبت او، صرفاً به خاطر سر و صدای بچه ها یا شیطنت های این چنینی سعید هیچ وقت اینجوری گریه نمی کنه. اما باز نگران بود. نگران اینکه چه رفتاری انجام داده که اینقدر مریم رو به هم ریخته. مریم اما هم چنان ساکت بود. با قطره قطره اشک هایی که هم چنان جاری بود. این وضع مریم، سعید رو حسابی کلافه کرده بود. بلند شد برای مریم یه بالشت آورد. بعد بهش گفت: _اگه بخوابی بهتر میشی ان شا الله. مریم با همون ناراحتیش جواب داد: _نه خوابم نمیاد هنوز. سعید از رو نرفت و با بذله گویی ادامه داد: _آهان فهمیدم باید آزمایش خون بدی. فکر کنم سعید خونت کم شده و مریض شدی. آخ که چقدر دلم برای ماساژ دادن خوشگل ترین خانم دنیا تنگ شده. مریم نفس عمیقی کشید. اشکاشو پاک کرد و گفت: _آقا سعید به خدا این طرز رفتار با این بچه ها گناهه. سعید یک لحظه مبهوت شد. با تعجب روی تک تک کلماتی که از دهان مریم بیرون اومد سخت تمرکز کرد. به آرومی از مریم پرسید: _مگه چی کار کردم؟ ما که همین امشب رفتیم پارک و این همه به خودمون و بچه ها خوش گذشت. همین الانم براشون قصه گفتم تا بخوابن. مریم صاف تر نشست و گفت: _آقا سعید ازت خواهش می کنم منطقی باش. این بچه ها چهار ماهه باباشون رو درست و حسابی ندیدن.بابایی که قبلاً هر روز باهاشون بازی می کرد، اصلاً دیگه وقت بازی نداره و بدتر از اون دیگه براش مهم هم نیست که بچه ها به بازی با پدرشون نیاز دارن. اصلاً حواست هست که علی وارد دوران نوجوونی شده و بیشتر از هر زمانی به رفاقت با باباش نیاز داره؟ وقتی به جای رفاقت و صمیمت با باباش، جذب دوستاش شد و کار از کار گذشت دیگه توجه کردن بهش چه فایده ای داره؟ ندیدی امشب بچه ها چطور التماس می کردن بابا با ما بازی کن، بابا شبا زودتر بیا خونه؟ عزیزم این بچه ها عصبی شدن تو این وضعیت کرونا. تعطیلی مدرسه ها و خونه موندن و دعواهای هر روزه شون که اونم از سر کلافگیه، هم بچه ها و هم منو عصبی کرده. شما هم که سرت به کارت گرمه. باز بغض مریم ترکید و اشکش جاری شد. کلی گریه کرد. کمی که آروم تر شد ادامه داد: _اصلاً یادت میاد آخرین بار که بهم گفتی دوستت دارم کی بوده؟ می دونی دلم تنگ شده برای اینکه شب ها سرم رو بذارم رو بازوت و با نهایت آرامش به خواب برم؟ متوجهی که چند وقته شبها قبل خواب منو نبوسیدی؟ اصلاً خبر داری که این شب ها از سر دلتنگی ساعت ها گریه می کنم و دارم افسرده میشم؟ سعید جان همه چیز که کار نیست.یه کم حواست به زندگیتم باشه. دلم برای سعیدم تنگ شده. همون سعیدی که هرشب منو نوازش می کرد و بهم توجه نشون می داد. تو این مدت تا اونجا که تواناییشو داشتم گفتم اشکال نداره. بذار مانع پیشرفتش نشم. بذار به خواسته ش برسه و من مزاحمش نشم. ولی الان می بینم اونقدری حواست به کارت پرت شده که به کل از من و بچه ها غافل شدی. آقا سعید ما حاضریم شب ها نون خشک بخوریم ولی تو کنارمون باشی. اصلاً اگه ده برابر درآمد الانتو داشته باشی ولی حال دلمون اینی باشه که الان هست واقعاً ارزشش رو داره؟؟؟ سکوت محض همه فضای اتاق رو گرفته بود. فقط صدای آروم تیک تیک عقربه های ساعت بود که گذر زمان رو فریاد می زد. سعید سراپا گوش شده بود. خیلی کم پیش اومده بود که مریم در این حد صریح از سعید انتقاد کنه. اما طعم انتقادهای مریم از سعید اصلا رنگ و بوی بی احترامی و سرزنش نداشت. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
تجربه یکی از اعضای خوبمون درباره تجربیاتشون از غسالی و حواشی اون قراره برامون از تجربیاتشون بگن ایشون از کودکی کنجکاوی میکردن تو مباحث غسالی خیلی به بعد علاقمند میشن غسال بشن اما گویا خانواده رضایت نداشتن تا الان موفق به این کار بزرگ نشدن دعا میکنیم ان شالله به ارزوی دیرینه شون برسن سلام توی روستای من خانم غسالی بودند که بسیار مهربان بودند و من در کودکی بارها کار ایشون رو نگاه میکردم یادمه که از اولین لحظات برخورد با میت باهاش صحبت میکردن مثلا میگفتن الان میخوام آب بریزم نترس عزیزم حضرت زهرا رو صدا کن یک بار هم دیدم که سهوا کمر میت به گوشه تخت خورد ایشون چقدر عذرخواهی کردند از شخص میت پیشونی شون رو بوسیدن و حلالیت طلب کردن با اینکه من سنی نداشتم ولی هرگز اون لحظه از خاطرم نرفته http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
🥟🥪🍪🍩آموزش پخت نان و كلوچه سنتي و فانتزي با مواد اوليه سالم (بدون شكر) 📌بصورت كاملا كارگاهي 🎁🎊🎁هديه شفانگر بمناسب اعياد شعبانيه يك ميليون هزينه دوره 1.500 💳با كسر عيدي تنها 500 تومان ميپردازيد 🔆❌5 نفر اول رايگان❌ 🔆 ❓ملزومات دوره : ظرف كاسه اي باظرفيت حجم دو كيلو - وردنه - لباس كار 🔻زمان : 13 لغايت 15 اسفندماه 🔺ساعت: 9 صبح ظرفيت پذيرش دوره محدود @shefanegar_online 🔰09011316142 🌐https://eitaa.com/joinchat/3722379319C6ee300d473