هدایت شده از تبلیغات
کیف و روسری گندم 🌾
🔊 عرضه کننده
✅ انواع کیف مجلسی ، پاسپورتی ، اسپرت ، کوله و ساک
✅ انواع روسری : ابریشم کجراه ، ساتن ، ابریشم تویل ، نخی کریستال ...
با کیفیت عالی ، قیمت مناسب...
ارسال به سراسر کشور 🚚
لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/2529099933C9b4f006d52
هدایت شده از نماز شب
🌸 سلــام و روز بخیــر خــدمت
مخـاطبیـن کانـال #چلـــه_نــــمــازشبـــ🌸
ان شاءالله در پناه حضرت حق
در دنیا و آخرت سعادتمند باشید...
خدمت شما بزرگواران و سروران گرامی عرض کنیم که:
چله نمازشب از هفته آینده روز یکشنبه (۱۳آذرماه) شروع خواهد شد و به مدت چهل روز ادامه خواهد شد.
⚠️این چله، دومین چله نمازشبی هست که در این کانال برگزار میشه.
⚠️مثل چله قبل یه سری اعمال مشترک داره این چله که در ادامه عرض خواهیم کرد.
[ البته سعی میکنیم شرط الزامی برای اعمال مشترک چله نگذاریم تا همه بتونند در چله شرکت کنند.]
سلام وقت بخیر
در جواب اینخانوم که میخوان جهیزیه تهیه کنن میخواستم بگم که میتوانند تمام لوازم اساسی و ضروری یک زندگی رو با همین ۱۲۰ میلیون تومن بخرن فقط اگر به حرف مردم و تجمل گرایی توجه نکنن.
اول از همه بگم که من خودم دو سال هست ازدواج کردم و تمام این چیز هایی که میگم رو خودم هم انجام دادم .
اول اینکه ببینن برای یک زندگی ساده چی لوازمی ضروری هست برای مثال تخت ،مبل،میز غذا خوری ، ماشین ظرفشویی، ماکروفر و.... نبود هیچکدوم از اینا آسیبی به زندگی نمیزنه و واقعا ضروری نیست مگر برای کسایی که مشکل جسمی داشته باشن.
بعد اینکه مارک لوازم خونگی رو حتما ایرانی بردارن چون هم خیلی ارزون تر هست و هم به نسبت با کیفیت هستن و هم حمایت از تولید داخل هست البته.
و در آخر اینکه تهران خیابان امین حضور قیمت های مناسبی داره البته باید بگردن حتما چون مغازه ها تفاوت قیمت داره.
لطفا لطفا لطفا به حرف مردم توجه نکنید منم خیلی حرفا شنیدم مشکل مالی هم نداشتم خداروشکر ولی این کارو اول از همه برای دوری از اسراف و تجمل گرایی و دوم برای باز کردن راه برای زوج های دیگه با همسرم انجام دادیم و همچنان بهش معتقدیم.
ان شاالله که جوونای دیگه هم زندگی رو راحت تر بگیرن و شروع کنن نترسید خدا باهاتونه و کلی تو زندگیتون برکت میاره.
ببخشید طولانی شد
یاعلی
خانومی میگفت دخترم میگه مامان مثل خاله باش همش از تو کاناالاش شیرینی و غذا میپزه خونه شون خوش میگذره تو فقط چرت پرت پلو میپزی 😂🤦♀ میخوام برم بچه خاله بشم😢
خانوما اشپزخونه گرم و فعال کلید بدست اوردن دل اهل خانواده س
╰━━═━━⊰❀😋😋❀⊱━━═━
@menoeslami
╰اینم لینک کانال خانومای اشپز که خانوما همه باید بیان👇
https://eitaa.com/joinchat/3691053134Ce3fbadb31a
هدایت شده از آشپزی ونکات اسلامی
🌸 هو الرزّاق 🌸
از هنر زیبای #تریکوبافی تا حالا چیزی شنیدی؟!
با این سبدهای زیبا، به راحتی به وسایل روی میزت نظم بده و اتاقت رو زیبا کن 🤩
┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2631532801C850e329b8c
┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄
برای دیدن نمونههای بیشتر بزن رو لینک زیر
┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2631532801C850e329b8c
┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄
تریکوبافی کوثر ❤️
هدایت شده از 💗زندگی بانوی بهشتی
ماجرای طلاق، سرطان و "هوو"
داستان زنی که برای شوهرش زن گرفت!
صفحه نخست
کد خبر: ۲۰۵۷۶
بازدید : ۲۷۶۰۲
۰۹ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۲
فرادید| زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای شگفتانگیزی را برایش رقم زد.
زن جوان که به همراه شوهرش پشت در بسته دادگاه خانواده مجتمع صدر به انتظار شروع جلسه محاکمه نشسته با چشمانی اشکآلود زیر لب، خودش را به خاطر آوردن هوو برای خودش سرزنش میکند و مرد سعی میکند همسرش را آرام کند ولی موفق نمیشود.
زن با لحن سرزنش باری به مرد میگوید: اگر مرا دوست داشتی پیشنهادم را قبول نمیکردی و زن نمیگرفتی، حالا باید مهتاب را طلاق بدهی وگرنه روی خوش در زندگی نمیبینی.
مرد به اعتراض میگوید: من نه تو را طلاق میدهم نه مهتاب را. وقتی اصرار میکردم که لجبازی نکن و از خواستگاری دست بردار به خرجت نمیرفت و پافشاری میکردی تا اینکه دو دستی زندگی من و بچههایمان را خراب کردی و حتی در حق همکلاسیات مهتاب و بچه تو راهیاش هم ظلم کردی، حالا مرا کشیدی دادگاه که چه شود؟ چند بار به دست و پایت افتادم تا از زن گرفتن برای من بیخیال شوی اما تو چه کردی حالا وقت عقبنشینی است؟
ریحانه که آرام و قرار ندارد اشک میریزد و میخواهد هر چه سریعتر وارد دادگاه شود. در همین هنگام منشی شعبه 244 دادگاه خانواده مجتمع صدر نام زن و مرد را میخواند و آنها را دعوت به حضور در دادگاه میکند.
قاضی بهروز مهاجری در حالی که به اوراق پیش رویش نگاهی میاندازد از آنها میخواهد تا مشکلشان را شرح دهند.ریحانه 35 ساله _ با اشاره به پیچ و خم های زندگیاش میگوید: 14 سال پیش محمد به خواستگاریام آمد. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را میشناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانوادهام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختیمان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگیام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک معالجم پس از چند آزمایش اعلام کرد مبتلا به نوعی سرطان هستم و مهلت زیادی برای ادامه زندگی ندارم.
شنیدن این خبر و دیدن جوابهای آزمایشها شوکهام کرده بود نمیتوانستم باور کنم که خوشبختیام به پایان رسیده و لحظات زندگیام مانند ساعت شنی هر ثانیه در حال تمام شدن است.
تا مدتی در خودم فرو رفته بودم و با هیچ کس حرفی نمیزدم ولی یک روز به خودم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا دختر و پسرم و همسرم که همیشه همدم و مونسم بودهاند پس از مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال میشدم و هرگز چنین حرفی نمیزدم.
مرد که برافروخته است رو به قاضی میگوید: زندگیام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانهاش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. میگفت اگر مرا دوست داری باید هر چه میگویم گوش کنی ولی هر چه میگفتم بیفایده بود و مجبورم میکرد تا به حرفش گوش کنم و هنوز هم نمیتوانم ناراحتیاش را ببینم ولی ... آن روزها رفتارش تغییر کرده بود در دنیای خودش بود و از همه حلالیت میطلبید، زندگیمان سرد و بیروح شده بود و نمیدانستم چه کنم؟
ریحانه ضمن سرزنش خود میگوید: درست است آقای قاضی هر روز به محمد اصرار میکردم تا در حضور من همسر دومش را انتخاب کند که بعد از مرگم مراقب او و مادر مهربانی برای فرزندانم باشد. شوهرم از رفتارهایم خسته شده بود ولی من مصمم بودم و وظیفه خودم میدانستم که به فکر آینده زندگی خانواده و جگرگوشههایم باشم. با اینکه خانوادههایمان بشدت با کار من مخالف بودند ولی من در تصمیمم جدی بودم. بین دوست و آشنا و فامیل میگشتم تا زن وفاداری برای همسرم و مادر مهربانی برای بچههایم پیدا کنم تا اینکه در یکی از مهمانیها با همکلاسیام مهتاب روبهرو شدم.
از آنجا که مهتاب را بخوبی میشناختم نور امیدی در دلم تابید. او همانی بود که میتوانستم خانوادهام را به او بسپارم. مهتاب مدیر یک مدرسه بود و با وجود داشتن خواستگارهای بیشمار شوهر نکرده بود. رابطهام را با او بیشتر کردم و پس از مدتی برای اقامت در هتل مشهد دو بلیت خریداری کردم و از او خواستم مرا همراهی کند تا به گردش و زیارت برویم. مهتاب که از همه جا بی خبر بود با من به این سفر آمد و با یکی از سختترین روزهای زندگیام روبهرو شدم. برایم آسان نبود دو دستی زندگیام را که لحظه به لحظه برایش زحمت کشیده بودم به دست زن دیگری که قرا
هدایت شده از تبلیغات
🛍️فرصت تکرار نشدنی🛍️
سلام خوش آمدید
الان عضو بشید و650هزار تومان هدیه دریافت کنید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/936968388C91593302a9
💗زندگی بانوی بهشتی
ر بود هوویم شود، بسپارم ولی چارهای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کن
ر بود هوویم شود، بسپارم ولی چارهای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم.
ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهرهاش موج میزد، ادامه میدهد: در آن شب ماجرای زندگیام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمیدانست زنی که میخواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جستوجوی هوویی برای خود است خود من هستم.
باورش نمیشد من او را برای همسرم خواستگاری میکنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند.
محمد حرفهای ریحانه را قطع میکند و میگوید: زندگیام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سالها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بیفایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم.
این بار ریحانه ادامه میدهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شبها ی سختی بود ولی هر روز که میگذشت حس میکردم به روزهای آخر عمرم نزدیک میشوم، سکوت میکردم و نمیگذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همهمان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم.
گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمیتوانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچههایم صحبت میکردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطهشان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانستهام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانوادهام از هم پاشیده نمیشود ولی افسوس که سخت اشتباه میکردم.
ریحانه ادامه میدهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی میکردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایشها نزد پزشک معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود میخواستم بدانم فاصلهام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوشهایم نمیشنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: «شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایشهای قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است» .
با شنیدن حرفهای دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست. این بار مرد روبه رئیس دادگاه میگوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه میانداخت و به مهتاب بیچاره طعنه میزد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانهای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمیداد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را میکرد باید احتمال میداد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بیگناه را طلاق بدهم و آوارهاش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایشها اشتباه بوده ولی نمیتوانم چشمم را به مهربانیهای مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید میکند و میگوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را میکشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟
ریحانه با چهرهای برافروخته در جواب شوهرش میگوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمیتوانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کردهام و تاوانش هر چه باشد میدهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر میخواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریهام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمیتوانم حضور هوو را در زندگیام تحمل کنم.
قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفتههای این زوج احساس میکند با پرونده عجیبی روبهرو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر میرسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار میدهد تا پس از بررسیهای لازم، رأی صادر کند.
#داستان
منبع: روزنامه ایران
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
🌹فروشگاه حرز ریحانه حسین
حرزکبیر امام جواد ع
👈تحت نظارت طلبه
👈دست نویس
👈با رعایت آداب
خواص بی نظیر از جمله 👇
چشم زخم دفع طلسم رزق و روزی
گشایش بخت مهر و محبت
https://eitaa.com/joinchat/3509846186Cac000cde93
https://eitaa.com/joinchat/3509846186Cac000cde93
سلام خسته نباشید من یه برادر دارم ۲۹ سالشه پارسال با نامزدش بحث کرد بعدم جدا شدن الان حدود یکسال ما در حال خواستگاری رفتنیم میگه زن من باید خوشگل باشه فقط براش زیبایی مهمه نه اخلاق نه خانواده طرف مقابل براش مهم نیست نامزد قبلیش نه اخلاق داشت نه خانواده درستی سر همین موضوع باهم دعوا کردن ولی بازم حرف خودشو میزنه در کل داداش من یه پسریه که اصلا به بزرگتر احترام نمیزاره روی مامانم دست بلند کرده احترام بابامم اصلا نداره ولی بیرون با مردم رفتارش خوبه نمیدونیم با هاش چه جوری رفتار کنیم واقعا از دستش خسته شدیم آرزو داریم بره دیگه نبینیمش واقعا از دستش دیونه شدیم نمیدونیم چی کار کنیم ممنون میشم راهنمایی کنید
مادربزرگم موقع دم کردم برنج با دم کفگیر پتج تا سوراخ ایجاد میکرد زیر لبش هم نام پنج تن رو میاورد ،پرسیدم چرا اینکارو میکنی گفتن به نام ائمه جا باز میکنم هم برنجم خوب دم بکشه هم متبرک بشه به نام اهل بیت
#غذاها_به_نیت_نذر_ائمه_پخته_شود
@menoeslami
╰اینم لینک کانال خانومای اشپز که خانوما همه باید بیان👇
https://eitaa.com/joinchat/3691053134Ce3fbadb31a
سلام
من ی نظری داشتم ک اگه این نظر منو توی کانالت بزاری حتمن ممنونت میشم
ببین خیلیام با اینکه بی حجابن نماز نمیخونن بازم اعتقادشونو دارن ولی بعضی ادما هستن ک فقط تظاهر ب خوبی میکنن
به نظر من اینکه حجابو اجباری کردن خیلی کار اشتباهیه میخوان به زور مارو ببرن بهشت؟ بخدا هرکسیو تو قبر خودش میزارن هر اشتباهیم ک بکنیم مارو تو قبر خودمون میزارن اخر خودمون جواب باید بدیم نه شما.
اتفاقا ب نظر من اگه با حجابا بتونن با بی حجابا بسازن خیلی وضعیت جامعه بهتر میشه ولی شما فقط از با حجابی تو کانالت گفتی و رفتار و واکنش بازیگرای خوبمون(ک البته بنظرم خیلیم درس بوده) رو گفتی کذب مثلا نگار جواهریان چی گفته!؟ ب جز ی عکس ک مدرسه خونه دوم ماست (ک بازم خیلی درسته)واقعا متاسفم که با این که سن قانونی دستگیری 18 سالگیه دیتگیر میکنن ازین سن خب معلومه تاثیر بد میزاره اصلا اینا هدفشون اینه مگه ما چمونه؟
یعنی اونا میخوان جامعه رو شلوغ کنن؟ اتفاقا به نظر من همچی تقصیر جامعه خودمونه با این فیلما هم نمیشه نظر منطقی کسیو تغییر داد.
به هر حال یکم فکر کنین اول کی این آشوبا رو به پا کرد مهسا امینی مریض بودع 8 سال پیش عمل کردع؟!!!!! در حالی ک پدر مادر خبر نداشتن؟!!!!!! خودم فیلمشو دیدم هلش داد دروغه دروغ
اگه این دخترع رو نمیکشتن ماهم نمیرفتیم اعتراض کنیم راستی نیکا چیشد؟! شروین چی؟؟ شماها خوبین
البته که میدونم شماها عقلتون به چشتونه هرکی بی حجابه خرابه اصلا مهم نیس که نظرتون تغییر کنه یا نه فقط خواستم نظرمو بگم حالا اگرم نمیزارید کانالتون و میترسید ک یک موقع از حرفای منطقی من کسی نظرش برگردا مشکلی نیست فقط یکم به حرفام فکر کنید همین. :)
مادربزرگم موقع دم کردم برنج با دم کفگیر پتج تا سوراخ ایجاد میکرد زیر لبش هم نام پنج تن رو میاورد ،پرسیدم چرا اینکارو میکنی گفتن به نام ائمه جا باز میکنم هم برنجم خوب دم بکشه هم متبرک بشه به نام اهل بیت
#غذاها_به_نیت_نذر_ائمه_پخته_شود
@menoeslami
╰اینم لینک کانال خانومای اشپز که خانوما همه باید بیان👇
https://eitaa.com/joinchat/3691053134Ce3fbadb31a
برای بنده ی خدایی که مادر پیرشان را نگهداری میکنند.
سلام، با شما همدردی میکنم. امتحان بسیارسخت و طاقت فرسایی که وظيفه هم هست و هیچ جوری نمیشه از زیرش در رفت.. تغیرر رفتار وحتی دیدگاه مادرتان به زمان بسیار طولانی نیاز دارد که بهتر است رویش حساب نکنید، در شرایط شما تنها راه چاره این است که از خداوند حلم بخواهید و از حضرت فاطمه علیها السلام کمک بگیرید.
گاهی خودتان را به نشنیدن بزنید، گاه اگر طاقتتان تمام شد جلوی مادرتان فقط گریه کنید بدون بی ادبی کردن، به مادرتان بگویید که خسته شده اید.. شما هم آدم هستید ونیاز به آرامش روحی و فکری دارید. بگویید که مسؤل بدبختی یا خوشبختی کسی نیستید. خدا را خوش نمیاد اینقدر دلم را بشکنی چون من و شما، فقط همدیگر رو داریم، بقیه خودشونو کنار کشیدن، دارن راحت و خوش زندگی میکنن. (خلاصه خودتو یکم لوس کن و مظلوم نشون بده)
مادربزرگم موقع دم کردم برنج با دم کفگیر پتج تا سوراخ ایجاد میکرد زیر لبش هم نام پنج تن رو میاورد ،پرسیدم چرا اینکارو میکنی گفتن به نام ائمه جا باز میکنم هم برنجم خوب دم بکشه هم متبرک بشه به نام اهل بیت
#غذاها_به_نیت_نذر_ائمه_پخته_شود
@menoeslami
╰اینم لینک کانال خانومای اشپز که خانوما همه باید بیان👇
https://eitaa.com/joinchat/3691053134Ce3fbadb31a